پرسش :

من انسان چقدر می توانم در تعیین جایگاه انسانهای دیگر که عند ملیک المقتدر است دخیل باشم؟جایگاه خلافت را چطور به هم نشان بدهیم ؟ چطور می توانم سمیع وبصیر باشم؟


پاسخ :
برای روشن شدن پاسخ توجه به چند نکته ضروری است:
1. هر انسان به نوبۀ خود در عالم هستی تاثیر و تاثراتی دارد که بسته به وسع و گسترۀ وجودی هر فرد فرق می کند. انسان هر قدر در عالم هستی از سعۀ وجودی بیشتری برخوردار باشد می تواند در عالم موثرتر باشد تا جایی که مثل انبیاء و اولیاء خاص الهی که عالمی را با عظمت خود دستخوش تغییرات اساسی می کند. بنا بر این هر کس بسته به تلاش و سعیی که در جهت اصلاح خود و تزکیه نفس کرده و مقاماتی که در این راه نائل شده می تواند موثر در عالم یا در انسانهای دیگر باشد و نمی شود به قول مطلق تعیین کرد که فلان شخص چقدر در تعیین جایگاه دیگران دخیل است ولی با وجود تمام این تاثیر و تاثرات هیچگاه این تاثیرات موجب سلب اختیار انسان نمی شود و تنها زمینه ای برای اختیار انسان فراهم می کند و شما هم هر قدر در سیر وسلوک الی الله پیش روی کنید در هدایت و جهت دهی انسانهای دیگر تاثیر گذار خواهید بود، ولی به هر حال هر کس خودش جایگاه خود را تعیین می کند و برای همین مسئول اعمال و جایگاه خود در پیشگاه خداوند متعال است و تاثیرات فقط در حد اعداد و فراهم آوردن زمینه و روشنگری است و این خود هر فرد است که جایگاه خود را تعیین می کند با حسن اختیار یا با سوء اختیار و برای همین است که مسئولیت اعمالش به عهدۀ خودش است.
البته باید توجه داشت که جایگاه عند ملیک مقتدر به فرمایش اهل معرفت جایگاه ویژه ای است که هر انسانی به آن جایگاه راه نمی یابد و این جایگاه مختص کسانی است که به مقامات عالی سیر سلوک دست یافته و از تعلقات دنیوی دست کشیده اند[1]بنابر این نسبت دادن عمومی این جایگاه، بصورت عمومی به انسانها صحیح نیست .

2. هر انسان به همان اندازه که راه حقیقت راه پیموده و به مقام حقیقی انسان که همان مقام خلیفة اللهی است دست یافته، خود نمایشگر جایگاه خلافت است و نیاز به نشاندادن این جایگاه نیست بلکه هر کس به انسان کامل بنگرد در حقیقت به جایگاه خلیفة الهی نظر کرده و نشان دادن جایگاه خلیفة الهی در گرو اتصاف به این مقام است. گفتنی است که در احادیث اهل بیت مجالست و همنشینی با کسانی توصیه شده که دیدار با آنان موجب متذکر شدن خداوند می شود[2]؛ و این از آن روست که چنین کسانی خلیفۀ اویند و دیدار خلیفه موجب یاد مستخلف عنه یعنی خداوند متعال می شود.

در توضیح بیشتر مقام خلیفة اللهی می گوییم:
خلیفه و خلافت از ریشه «خلف» به معنای پشت سر، گرفته شده و به معنای جانشینی است. جانشینی گاه در امور حسی است مانند «و او کسی است که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد»[3]، گاه در امور اعتباری نظیر «ای داود ما تو را در زمین جانشین قرار دادیم؛ پس بین مردم به حق قضاوت کن»[4] و گاه در امور حقیقی مانند خلافت حضرت آدم که در آیۀ سی ام بقره مطرح شده است.[5]
در باطن واژۀ خلافت و جانشینی، این معنا نهفته است که خلافت ظهور مستخلف­عنه در خلیفه است و خلیفه کسی است که هویت او وابسته به مستخلف عنه است و جدای از او معنا و حقیقتی برایش نیست. از این رو اگر ذرّه­ای، غیر یا خود را نشان داد و کاری غیر از فعل او انجام داد، دیگر خلیفه نیست.
خداوند، استعداد خلیفه شدن خود را با دمیدن روح خود در انسان به ودیعت نهاد؛ چنانکه از آیۀ «و نفخت فیه من روحی»[6] استفاده می شود و علاوه در آیۀ «انّی جاعل...[7]» صریحاً از خلافت «آدم» سخن به میان آمده است. البته از آنجا که اولاً: در آن آیه جعل خلافت به صورت جملۀ اسمیه بیان شده و جملۀ اسمیه دال بر استمرار جعل خلافت است، پس خلافت منحصر در حضرت آدم (ع) نیست. ثانیاً: جملۀ «اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء» حاکی از این موضوع است که خلافت منحصر در حضرت آدم نیست؛ زیرا اگر سخن از خلافت حضرت آدم بود و بس، با توجه به این نکته که حضرت آدم (ع) معصوم است و فساد و خونریزی نمی کند، جا داشت خداوند به فرشتگان بفرماید: آدم فساد و خونریزی نمی کند.
اما از آنجا که از یک سو محور و مدار خلافت الهی علم به اسماء است و از سوی دیگر آگاهی به اسما الاهی نیازمند استقامت در مسیر بندگی است، و همۀ انسان ها استقامت در مسیر بندگی ندارند، در نتیجه مقام خلافت الاهی در همۀ انسان ها تحقق و فعلیت ندارد. چگونه ممکن است مقامی که فرشتگان شایستۀ آن نبودند در اختیار بزرگترین جنایتکاران عالم قرار گیرد؟[8]
البته از آن رو که علم، دارای مراتب و درجات است، خلافت هم دارای درجات است و هر کس به هر اندازه که مظهر اسمای الهی باشد به همان اندازه سهمی از خلافت الهی دارد.
بر اساس آیات و روایات کامل ترین مصداق خلیفةالله، چهارده معصوم(ع) هستند. بعد از رتبه چهارده معصوم و انبیا و مرسلین، برخی از انسانهای وارسته و متدین و دارای علم و عمل صالح نیز به اندازۀ علم و دریافت اسمای الهی، در مرتبه مادون انبیا و با واسطۀ آنان، مصداق خلیفةالله­اند.
3-سمیع و بصیر از اوصاف تشکیکی و دارای مراتب است؛ درجۀ پایین که همان شنیدن و دیدن ظاهری باشد، مشترک میان انسان و حیوان است و هر انسان سالم دارای آن است، اما مرتبۀ اعلی که همان علم به تمام مسموعات و مبصرات باشد، از اوصاف الهی است؛ درجات متوسط آن یعنی آگاهی به بالاتر از آنچه که حس ظاهری می تواند درک کند در صورتی برای انسان حاصل می شودکه انسان به اندازۀ توانیی خود به اوصاف خداوند متعال متصف شود و این حاصل نمی شود مگر با تلاش بسیار در راه خداوند متعال و کشیدن ریاضات شرعیه و از خود گذشتگی و نایل شدن به مقامات فنای الهی و باقی شدن به بقای الهی، و انسان وقتی به اوصاف الهی متصف می شود که خودی نبیند و هر چه هست را از خدا ببیند و شروع این راه با انجام تکالیف شرعی و عمل به واجب و حرام است و در ادامه با مدد خدای تعالی این مقامات حاصل می شود.

پی نوشتها:

[1] صدر المتألهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏9، ص 72 و 333.

[2] كليني، الكافي، ج 1، ص 39. علامه مجلسي /بحارالأنوار، 1، 203، باب 4- مذاكرة العلم و مجالسة العلما.

[3] فرقان،62.

[4] ص، 26.

[5] رجبی، محمود، انسان شناسی، ص 151.

[6] « و از روحم در او دمیدم»، حجر، 29.

[7] بقره، 30.

[8] رجبی، انسان شناسی، با کمی تغییرات صص 153-154.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی