پرسش :

چرا پیامبر (ص) مسأله ولایت و خلافت امیر المؤمنین را در بازگشت از حجة الوداع و در آن شرایط سخت، در محل غدیر خم مطرح فرمودند؟


پاسخ :
آن گاه كه تهديد روميان از ناحيه سرزمين هاى شام، مرزهاى شمالى كشور اسلامى را به خطر انـداخـت و قـدرتِ زبـان زد رومـيـان، هـمـه را وحـشـت زده كـرد، رسـول خـدا(ص) چـنـين مصحلت دانست كه سپاهى گران از تمام بلاد اسلامى فراهم و به قصد سرحدّات شمالى روانه گرداند. چون زمان مقّرر فرا رسيد، پیامبر(ص) دستور حـركـت دادند و بر خلاف گذشته نماينده خود یعنی علی (ع) را در مدينه معيّن نمودند.
منافقان نيز از اين فرصت در پى بهره جويى آمدند. به همين جهت چنين شايعه كردند كه رسول خدا(ص) را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزيزتر از جهاد با روميان بوده و شايد ايـن بـه خواست خود وى ـ على (ع)_ انجام شده است. اين شايعه را على (ع) دريافت و سراسيمه خـود را به حضرت رسانید و مصرّانه از مـقـتـداى خـويـش خـواسـت تـا اذن حـضـور در ركـاب را صـادر نـمـايـد.
امـا رسـول خـدا(ص) در ظاهر براى اطمينان خاطر عـلى (ع)، و در واقـع بـراى تفهيم مسأله اى مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه، به على (ع) فرمود: "اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّه لا نَبىَّ بَعْدى "؛ آيـا راضـى نـيـسـتى به اين كه براى من چون هارون براى موسى (ع) باشى با اين فرق كه بعد از من پیامبرى نخواهد بود.
اين بگذشت تا موسم آخرين حجِ آن خيرالبشر گرديد. اراده آن حضرت كه ملهم از خواست خداوندى بود بر اين قرار گرفت كه مردمان جملگى را از ايـن سـفـر آگـاه سـازد تـا هـر كـه ـ از مـهـاجـر، انـصـار، قـبـايـل اطـراف و سـاكـنـان تـمـام بـلاد ـ تـوان دارد، در مراسم حج، آن سرور را همراه باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود. پيك هاى ويژه به تمام نقاط فرستاده شدند و مردم شهرها، واحه ها و باديه نشينان به همراهى پیامبر(ص) فـراخـوانـده شدند.
رسـول خـدا(ص) پـيـشـاپـيـش كـاروان حـجـّاج از شـهـر خـارج شـدنـد و كـاروانـيـان بـه دنبال وى. هر كه قدرت يا توفيق همراهى نداشت، با اشك، كاروان را بدرقه مى كرد. در ميان راه مردمان، گروه گروه و دسته دسته به كاروان حجّ مى پيوستند.
پس از اعمال حج، در راه بازگشت، ناگهان حالِ پیامبر(ص) دگـرگـون شـد. حالتى كه همواره هنگام نـزول وحـى بـر ايـشان عارض مى شد. امين وحى، پيغام قاطع خداوندى را بر رسولش ‍ ابلاغ نمود: "يـا اَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَيـْكَ مـِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ" اى پیامبر(ص)! آن چـه از طـرف پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده كاملاً به مردم برسان! و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از مردم نگاه مى دارد. پیامبر(ص) توقف نمود. محل توقف، آخرين نقطه ی مشترك مسير كاروانيان بود و از آن پس، هر كـدام، راه ديـار خـويـش، در پـيـش مى گرفتند.
پیامبر(ص) مـى دانـسـت فـرصـت طـلبـانـى در مـيـان امـت خـزيـده انـد كـه اگـر مـجـال يـابـنـد. سـرنـوشـت امـت را آن گـونـه رقم خواهند زد كه خود مى خواهند و خواست خداوند و رسـولش نـزد آنـان مـتـاعـى اسـت كه خريدار ندارد. پس بايد كاروان خوش آهنگِ تازه به حركت درآمده را اميرى بايسته باشد و از طرفى، زمان و مكان نيز مناسب ترين براى اين هدف است.
آهـنـگ تـوقـف كـاروان تـوسـط جـارچيان نواخته شد. رفته ها بازگشتند؛ پراكنده ها جمع شدند؛ پياده ها توشه بر زمين نهادند، سواره ها پياده شدند و همه گوش به فرمان. همه مى دانستند به يقين، امر مهمى پيش آمده كه پیامبر(ص)، همگان را به ماندن و شنيدن آن دعوت كرده است.
مـنـبـر در پـايـيـن تـريـن نـقـطـه ی دشـت بـنـا شـد تـا هـمـه بـتـوانـنـد آفـتـاب روى رسول خدا (ص) را نظاره كنند. رسول خدا(ص) بر منبر رفت و خـطـبه اى غرّا بيان داشت و در ضمن آن على (ع) را كنار خود بالاى مـنبر آورد و دست او را بلند كرد و فرمود: هر كه من مولاى اويم، بعد از من اين على مولاى اوست. سـپـس بـراى ايـشـان دعـا فـرمـود و امـّت را بـه وفـادارى به مولا دعوت كرد. خيمه مولا آن روز حـال و هـواى خـاصـى داشـت. رسول خدا(ص) كه بار سنگين امانت الهى را از دوش خود بـرداشـتـه بـود بـه وفـادارى امـت نـسـبـت به جانشين خويش شادمان بود.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی