پرسش :

خداوند متعال خطاب به پيامبر خويش مى‏فرمايد: "قل لا أملك لنفسى نفعاً و لا ضرّاً إلا ما شاء الله"، آيا طلب شفاعت، حاجات و شفا از پیامبر (ص) با آنچه در اين آيه آمده منافاتى ندارد؟!


پاسخ :
آيه كريمۀ 8 سوره مباركۀ انفال و نيز آيۀ 49 سورۀ مباركه يونس و آيات مشابه اين دو، تنها نافى استقلال در وجود و فاعليت از شخص پيامبر (ص) است و وقتى كه از شخص اول عالم امكان اين استقلال نفى مى‏شود، نفى آن از ساير انسان‏ها و بالتبع از ساير موجودات، اولى خواهد بود.
اين كريمه، تفسيرى است براى آياتى چون 64 و 79 و 80 سوره مباركۀ آل عمران كه ادعاى الوهيت و ربوبيت را از جانب پيامبران راستين الهى منتفى و مردم را از اين كه قايل به اين امر شوند، نهى نموده است. در اين جا به جاى اين كه پيامبر (ص)، خود را فاعل و مالك و صاحب اختيار مطلق و مستقل از خداوند معرفى نمايد و داعيۀ الوهيت يا ربوبيت بر مردم را بنمايد، تمام شؤون وجودى خود را متعلق و وابستۀ به خداوند مى‏داند و ذكر نفع و ضرر از باب نمونه و به جهت شاخص بودن اين دو در فعاليت‏هاى انسان است؛ زيرا هدف اغلب انسان‏ها در كليۀ فعاليت هايشان، جلب منفعت و دفع ضرر از خويش است نه چيزى ديگر و إلّا تمامى شؤون وجودى همۀ موجودات و تمامى فاعليت و كمالات آنها، از جانب خداوند است نه فقط جلب منافع و دفع ضررها.
اساس و جوهرۀ توحيد افعالى و نيز توحيد صفاتى (اين كه كليه كمالات موجودات، عطيه‏اى الهى هستند و تنها او كمال مطلق و منبع كمال است) همين است كه انسان خود و كمالات و قدرت و فاعليت خويش را از آنِ خدا بداند. و خود محور، يا دگر محور نباشد و اگر خيرى به او رسيد:
الف: بسان قارون نباشد كه خود را همه كاره ديده و بگويد: "اين اموال را از راه علم خود، به دست آورده‏ام."[1]
ب: مانند قبطيان كوته بين نباشد كه ديگرى را همه كاره ببيند و قايل به الوهيت و ربوبيت فرعون شود.[2]
ج: بسان فرعون و نمرود خود را صاحب اختيار همه نپندارد و كوس "انا ربكم الاعلى"[3] را سر ندهد.
د: آن را از جانب ديگرى و خدا نداند، بدون اين كه آن ديگرى را واسطۀ فيض و وسيلۀ خدا بشمارد، و مبادا كه بگويد: "اول خدا، بعد فلانى مشكل مرا گشودند!" كه در اين صورت مشرك مى‏شود نه موّحد! بلكه در كليۀ احوال، خدا را شاكر باشد كه اين توان و نيرو و كمال را به او عطا كرده و يا به واسطه‏اى از وسايط، مشكلش را حل نموده است.
و اين همان درسى است كه اين آيات و امثال آن به ما مى‏دهند و شخص پيامبر (ص) الگويى والا براى ساير انسان‏ها مى‏باشد، تا هر چه بيشتر ترقى مى‏كنند، معرفت و تواضعشان نسبت به حق بيشتر شود و بيش از پيش، شاكر نعمت‏هاى الهى باشند.[4] بنابر اين، اين كه اين آيات مقام ربوبيت و مالكيت استقلالى را از ايشان نفى مى‏كند، با آياتى كه ما را به مراجعه به ايشان و طلب حاجت و رفع گرفتارى، يا طلب شفا يا شفاعت و... امر مى‏كند، يا اين مقامات را براى اين بزرگواران اثبات مى‏كند و امورى را به آنها نسبت مى‏دهد، هيچگونه منافاتى ندارد، زيرا اينجا نفى استقلال است و آنجا اثبات فاعليت در طول فاعليت خداوند و به اذن خدا است، چنانكه مكرر، معجزات حضرت عيسى (ع) را گر چه به خود او نسبت مى‏دهد، لكن آنها را مقيد به "بأذنى" مى‏نمايد،[5] تا ايهام الوهيت و استقلال را از آن پيامبرى كه ديگران در مورد او به اشتباه رفته‏اند، نفى نمايد.
پس بايد مراقب بود كه درك مقامات ايشان و كرامت‏هاى صادرۀ از آنها، موجب اين نشود كه ما آنها را مؤثر اصيل و مستقل از خداوند بپنداريم، بلكه على رغم احترامات شايسته به مقام آن بزرگواران، بايد ايشان را دون خالق و وابستۀ به آن ذات اقدس بدانيم و شاكر او باشيم و بندۀ او.
براى مطالعه بيشتر:
جوادى آملى عبداللَّه، مراحل اخلاق در قرآن، نشر اسراء، قم.
علامه طباطبايى محمد حسين، بررسى‏هاى اسلامى، نشر هجرت، قم، ص 269 - 277.
ر.ك: تفسيرالميزان و ساير تفاسير ذيل آيات 8 انفال و 49 يونس و نيز آيات 64 و 79 و 80 آل عمران.
پی نوشتها:
[1] قصص، 82 و 76.
[2] زخرف، 54.
[3] نازعات، 24.
[4] ر.ك: مراحل اخلاق در قرآن، ص 86 - 101.
[5] مائده، 110.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی