پرسش :

چرا باید بگوییم اشیای عالم را خدا آفریده است؟ مثلا چرا نمی توانیم بگوییم کره ی زمین از کره ای دیگر بوده و آن نیز از کره ای دیگر به وجود آمده تا جایی که به کره ای برسیم که به وجود نیامده و قدیم است. همانطور که با کمک برهان تسلسل به خدایی می رسیم که آن را کسی به وجود نیاورده است. پس با این ترتیب می توان گفت که خدایی وجود ندارد.


پاسخ :
در این پرسش به برهانی اشاره شده است که معنای آن بدرستی مورد توجه قرار نگرفته است از سوی دیگر گمان شده است که می توان صفات واجب تعالی را بر موجودات مادی و محدود تطبیق کرد و به نبود خدا حکم راند. از این رو لازم است که اولا: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا گردیم و ثانیا: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمی تواند یک موجود مادی محدود باشد.
به عنوان مقدمه بیان می گردد که منظور از تسلسل در اصطلاح فلسفه ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال مى‏دانند كه حلقات آن داراى ترتب حقيقى و اجتماع در وجود باشند[1].
برای محال بودن تسلسل براهینی اقامه شده است که در زیر به گوشه ای از آن اشاره می شود: فارابى در برهان خودش که به اسد اخصر معروف شده این گونه استدلال کرده است:
اگر سلسله‏اى از موجودات را فرض كنيم كه هر يك از حلقات آن وابسته و متوقف بر ديگرى باشد به گونه‏اى كه تا حلقۀ قبلى موجود نشود حلقۀ وابسته به آن هم تحقق پذير نباشد لازمه‏اش اين است كه كل اين سلسله وابسته به موجود ديگرى باشد؛ زيرا فرض اين است كه تمام حلقات آن داراى اين ويژگى است و ناچار بايد موجودى را در راس اين سلسله فرض كرد كه خودش وابسته به چيز ديگرى نباشد و تا آن موجود تحقق نداشته باشد حلقات سلسله بترتيب وجود نخواهند يافت پس چنين سلسله‏اى نمى‏تواند از جهت آغاز نامتناهى باشد و بعبارت ديگر تسلسل در علل محال است.
صدرالمتالهين در حكمت متعاليه براى محال بودن تسلسل در علل هستى‏بخش، نظیر این برهان را اقامه کرده که تقرير آن چنين است: بنا بر اصالت وجود و ربطى بودنِ وجودِ معلول نسبت به علت هستى‏بخش، هر معلولى نسبت به علت ايجاد كننده‏اش عين ربط و وابستگى است و هيچگونه استقلالى از خودش ندارد و اگر علت مفروض نسبت به علت بالاترى معلول باشد همين حال را نسبت به آن خواهد داشت پس اگر سلسله‏اى از علل و معلولات را فرض كنيم كه هر يك از علتها معلول علت ديگرى باشد سلسله‏اى از تعلقات و وابستگي ها خواهند بود و بديهى است كه وجود وابسته بدون وجود مستقلى كه طرف وابستگى آن باشد تحقق نخواهد يافت پس ناچار بايد وراى اين سلسله ربطها و تعلقات وجود مستقلى باشد كه همگى آنها در پرتو آن تحقق يابند بنا بر اين نمى‏توان اين سلسله را بى‏آغاز و بدون مستقل مطلق دانست. [2]
با این توضیح روشن شد: به موجودی نیازمندیم که معلول علت دیگر و وابسته به موجود دیگری نباشد و مستقل مطلق باشد و این همان چیزی است که ما او را خدا می نامیم و فلاسفه واجب الوجود.
بعبارت دیگر؛ همۀ سخن در این است که هر موجودی نمی تواند سرسلسلۀ حلقات و معلولات، واقع شود، این موجود نباید وابسته و نیازمند باشد تا بتواند تکیه گاه دیگر موجودات واقع شود. حال جای این پرسش است که چگونه به کرۀ زمینی می رسید که جسم و از ممکنات است، اما نیازمندی در ذاتش نیست. آیا صرف قدیم بودن او را از حالت امکان ذاتی خارج می کند و حدوث ذاتی نخواهد داشت؟!
توضیح این که:
1. موجود بر دو قسم است واجب و ممكن. واجب قديم ذاتى است، اما ممكن نيز به نوبه خود بر دو قسم است قديم زمانى و حادث زمانى و آن چيزى كه مناط احتياج شى‏ء به علت است امكان ذاتى است نه حدوث زمانى[3]؛ يعنى شى‏ء از آن جهت كه در مرتبۀ ذات خود اقتضاى وجود ندارد نيازمند به علت است نه از آن جهت كه در زمانى نبوده و بعد پيدا شده است.[4]
2. هر آنچه از جسم و جسمانیات باشد نمی تواند واجب و تکیه گاه ممکنات باشد[5]؛ یعنی دارای امکان و حدوث ذاتی نباشد و لو این که قدیم زمانی باشد. جسم بودن ملازم با محدودیت ها و نیازمندی های فراوانی است همانند نیازمندی جسم به اجزائش و... در حالی که واجب نامتناهی است و حد ندارد و محدود نیست و بسیط است و از اجزاء خارجیه و ذهنیه ترکیب نیافته است. حد و قيد و محدوديت مساوى است با مقهوريت و معلوليت در حالی که واجب الوجود وجود مطلق و بى‏نهايت است.[6]
نتیجه این که با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود می پردازیم و واجب الوجود يعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بى‏نياز از علت که هستى نامستقل متكى به هستى اوست و این خصوصیت را نمی توان برای جسم و جسمانیات همانند کرۀ زمین اثبات کرد؛ زیرا از کرۀ زمین جسم است و جسم از هستى ممكن است و هستی ممکن متكى به هستى واجب است.
در پایان لازم است اشاره کنیم که برای اثبات وجود خداوند دلایل متعددی وجود دارد.
پی نوشتها:

[1]نک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش‏فلسفه، ج‏2، ص 80، چاپ دوم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1366 ه ش.
[2]تفاوت اين دو برهان در آن است كه برهان اول در مطلق علت هاى حقيقى جارى است علتهايى كه لزوما بايد همراه معلول موجود باشند ولى برهان دوم مخصوص علت هاى هستى‏بخش است و در علل تامه هم نيز جارى مى‏شود از آن نظر كه مشتمل بر علتهاى هستى‏بخش هستند. نک: آموزش‏فلسفه، ج‏2، صص 81-82.
[3]حدوث زمانی یعنی این که شیء مسبوق به عدم زمانی باشد و در مقابل آن حدوث ذاتی قرار دارد؛ یعنی این که شیء علت داشته باشد. طباطبایی، سید محمد حسین، نهاية الحكمة، صص 231- 233. موسسه النشر الاسلامی، قم
[4]طباطبایی، سیدمحمدحسین/ مطهری، مرتضی، اصول‏فلسفه، ‏ج ‏5، ص 150.
[5] (كل متعلق الوجود بالجسم المحسوس يجب به لا بذاته) الجسم المحسوس هو الأجسام النوعية و متعلق الوجود به ينقسم إلى ما يتعلق وجوده .... و المقصود أن الأعراض الجسمانية كلها ممكنة بذاتها واجبة بغيرها ( قوله و كل جسم محسوس فهو متكثر بالقسمة الكمية و بالقسمة المعنوية إلى هيولى و صورة) و المقصود بيان أن كل جسم ممكن و كبرى القياس قوله فواجب الوجود لا ينقسم في المعنى و لا في الكم .... نک: شیخ الرئیس ابوعلی سینا/ نصیر الدین محمد بن حسن طوسی، شرح‏الإشارات، ج‏3، صص 60- 61، چاپ دوم، دفتر نشر الکتاب، 1403 ه ق.
[6] نک: نهايةالحكمة، الفصل الرابع في أن الواجب تعالى بسيط غير مركب من أجزاء خارجية و لا ذهنية ، صص 276-278.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی