پرسش :

علت سكوت پيامبر (ص) در هنگام حياتشان در مقابل خلفا چه بوده است؟ چرا از همان ابتدا نيت آنان را فاش نكردند تا آن حوادث بعد از وفاتشان به وقوع نپيوندد؟


پاسخ :
حضرت علی (ع) بعد از پیامبر(ص) تنها کسی بود که تمام فضایل اخلاقی و علمی را دارا بود و در میدان های نبرد همانند توفانی سهمگین کافران و گردنکشان را در هم می کوبید و شجاعترین شجاعان در برابر شمشیر او توان مقاومت را از دست می دادند. تاریخ صدر اسلام و زمان حیات پیامبر اکرم (ص) شایستگی ها و برجستگی های فراوانی از حضرت علی (ع) سراغ دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم، پیامبر گرامی به طور مرتب از شایستگی و لیاقت و کمالات امام (ع) سخن می گفت و می فرمود: علی هرگز خطا و اشتباه نمی کند[1]، علی با حق است و حق با علی است.[2]
و در موارد متعدد نسبت به مخالفت با علی(ع) هشدار داده بودند و فرمودند: هر کسی از خانوادۀ من و یا غیر آنان نسبت به علی بغض داشته باشد از دین من خارج است».[3]
ولی با وجود این همه سفارشات پیامبر(ص)، عده ای از مسلمانان برای آینده و پس از رحلت آن بزرگوار نقشه هایی در سر داشته و برای ریاست و زعامت بر امت اسلامی برنامه ریزی می کردند، پیامبر (ص) که از اقدامات و برنامه های آنان آگاهی داشت، از آنجا که در زمان حیات ایشان کاری نکرده بودند که آنان را مجازات کند، و به قول معروف نمی توانست «قصاص قبل از جنایت» انجام دهد، لذا برای ناکام کردن آنان اقداماتی انجام داد: مثل آنکه در روز غدیر خم و در حجة الوداع، در آن زمان بسیار مهم و حساس، که مسلمانان از همۀ شهرها برای انجام مراسم حج آمده بودند، فرمودند: ای مسلمانان بدانید خدا، علی را به عنوان ولی شما بعد از من انتخاب کرده و نباید کسی با دستور خدا مخالفت کند. هر کس با خلافت علی مخالفت کند با خدا مخالفت کرده است ....[4]
نیز رسول خدا (ص) در روزهای پایان زندگی کوشید تا مخالفان امامت علی (ع) را در جریان سپاه اسامه به خارج مدینه اعزام کند تا در نخستین روزهای امامت علی (ع) موانعی بر سر راه ایشان وجود نداشته باشد اما مخالفان امامت امیرالمؤمنین که به این امر پی برده بودند، از سپاه اسامه تخلف کردند، در نتیجه حرکت سپاه اسامه آن قدر به تأخیر افتاد که رسول خدا چشم از جان فرو بستند و مخالفان نیز به خواسته خود دست یافتند.
رسول خدا (ص) در آخرین روزهای عمر خویش، وقتی دیدند عده ای از لشگر اسامه برگشته اند و از دستور وی پیروی نکرده اند و گویا نقشه ای در سر دارند، فرمود، قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید: شخصی بی درنگ گفت: درد شدید بر پیامبر غلبه کرده است قرآن کتاب خدا برای ما کافی است، پیامبر از شدت درد هذیان می گوید. بنا بر برخی روایات در مصادر برادران اهل سنت ، این شخص عمر بن الخطاب بود![5]
به هر روی، این عده از مسلمانان بعد از وفات پیامبر (ص) تلاش هایی از خود نشان دادند و به هدف خویش رسیدند، آنها تشنۀ ریاست و مقام بودند و می خواستند عقده های گذشتۀ خود را خالی کنند که این کار را هم انجام دادند آنان در کارهای جنگی و مسائل فقهی گهگاهی از سر ضرورت، با حضرت علی (ع) مشورت می کردند و در مواردی، نظر او را قبول می نمودند تا جایی که ابوبکر روی منبر اعلام کرد مردم بیعت خودتان را پس بگیرید تا علی در بین شما باشد من از شما افضل نیستم.[6]
دستۀ دیگر از مسلمانان که به ظاهر اسلام آورده بودند و اعتقادی به اسلام و پیامبر اکرم نداشتند، اینان دنبال فرصتی بودند تا اسلام را به طور کلی نابود کنند، چند بار اقدام به کشتن و ترور پیامبر کردند، یک بار هنگامی که حضرت از جریان غدیر بر می گشت، و یکبار وقتی که پیامبر از جنگ تبوک باز می گشت.[7]
بنابراین با توجه به جریانات و شرایط زمان رسول گرامی اسلام (ص) و وجود دسته ها و گروه های مختلف پیامبر (ص) در مناسبت های مختلف علی (ع) را مطرح و ولایت و خلافت او را با صراحت بیان نمود.
در نتیجه باید گفت اگر لازم بود چیزی به مردم ابلاغ شود و نسبت به آیندۀ اسلام، مسلمانان هشیار باشند، زنگ بیدار باش را پیامبر (ص) به صدا در آورد، از سوی دیگر اگر بیش از این اقدامی نفرمود شاید به این جهت باشد که اصل اسلام در معرض خطر قرار می گرفت و لذا بیش از این اقدامی نکردند تا اسلام محفوظ بماند و نسل او و خاندانش باقی باشد تا روزی برسد که آخرین وصی بر حق او مأموریت خویش و رسالت جهانی خود را به مرحلۀ اجرا گذارده و هدف اصلی از بعثت انبیای الهی را تحقق بخشد.
پی نوشتها:
[1] البدایة والنهایة، ابن کثیر، 2/316، چاپ احیاء التراث.
[2] نک: سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، ج 2، ص 461 و 475؛ تاریخ دمشق، 42/448 و 449؛ مستدرک حاکم، 4/93، ح 4604.
[3] الامام علی بن ابیطالب (ع) (مؤلف، عبدالفتاح عبدالمقصود، مترجم: سید مهدی جعفری) ج 3، ص 94.
[4] نک: فروغ ابدیت، ص 471.
[5] بخاری، ج 1، ص 22، و ج 2، ص 414؛ صحیح مسلم، کتاب وصیت، باب 5.
[6] نک: الامام علی بن ابی طالب (ع)، ج 1، ص 282.
[7] نک: فروغ ابدیت، ج 2، ص 390 و 404.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی