پرسش :

لطفاً بفرمائید اخلاق تکاملی چیست و لوازم و پیامدهای آن را شرح دهید؟


پاسخ :
«اخلاق تکاملی» یا «زيست شناختي سازي اخلاق» نظریه ای در اخلاق است. طرفداران این نظریه می گویند: انتخاب طبيعي، حسي اخلاقي را در انسان القاء کرده است.
بر طبق این نظریه اخلاق پديده اي است كه ضمن تكامل موجوداتي اجتماعي و هوشمند، خود به خود پديد مي آيد، نه آن طور كه الاهي دانان يا فيلسوفان آنرا نتيجه وحي الاهي يا كاربرد قواي ناطقه می دانند.
اخلاق تكاملي مي كوشد بر شكاف ميان فلسفه و علوم طبيعي پل بزند. از اين ديدگاه اخلاق به عنوان سازشي سودمند تفسير مي شود كه با فراهم ساختن امتيازي انتخابي، شايستگي دارندگان خود را افزايش مي دهد.
این نظریه در سال ۱۸۷۱، با انتشار كتاب «تبار انسان» اثر چارلز داروين عرضه شد. داروين به دنبال نظریه ی «اصل انواع» درباره تكوين تكاملي، ايده هايش را در مورد انسان به كار برد و ادعا کرد كه انسان بايد از شكلي كم سازمان يافته تر _در واقع از چهارپايي دم دار و پرمو... ساكن دنياي قديم _ اشتقاق يافته باشد.
مهم ترين مشكلي كه داروين در اين تبيين مي ديد، استاندارد بالاي كيفيات اخلاقي مشهود در انسان بود. داروين در مواجهه با اين معما و برای حل آن، فصل بزرگي از كتاب خويش را به تبيين هاي تكاملي حس اخلاقي اختصاص داد و استدلال كرد كه حس اخلاقي بايد در دو گام اصلي تكامل يافته باشد.
نخست آن كه؛ ريشه ی اخلاق انسان در غرايز اجتماعي نهفته است.
دوم آنكه؛ با توسعه قواي عقلي، انسان توانست درباره اعمال گذشته و انگيزه هايشان بينديشد و به اين ترتيب با اعمال و انگيزه هاي ديگران و نيز خودش موافقت يا مخالفت كند. اين به ايجاد يك وجدان انجاميد كه تبديل به «مراقب و داور برين» تمام اعمال شد.
داروين تحت تاثير مكتب "فايده باوري" معتقد بود كه اصل "بيشترين خوشبختي"، از سوي موجودي اجتماعي با ظرفيت هاي فكري بسيار تكامل يافته و داراي وجدان، ناگزير به عنوان معياري براي شايست و ناشايست در نظر گرفته خواهد شد.
نخستین چالشی که در پیش روی داروين است این است که آيا او بر اساس اين ادعاها مي تواند به این دو پرسش بنيادي اخلاق پاسخ گويد که:
1- چگونه مي توان خير و شر را از هم تمييز داد؟
2- چرا ما بايد نيك باشيم؟
چنان چه تمام ادعاهاي او درست باشد آیا واقعاً خواهد توانست به پرسش هاي فوق پاسخ دهد؟
پس از داروين مهم ترين نقش در اخلاق تكاملي، توسط هربرت اسپنسر[1] پرشورترين مدافع اين نظريه و خالق نظريه داروينيسم اجتماعي، ايفا شده است.
نظريه اسپنسر را مي توان در سه مرحله جمع بندي كرد:
اول: اسپنسر نيز همچون داروين به نظريه فايده باوري لذت انديش، آن طور كه جرمي بنتام[2] و جان استوارت ميل[3] پيشنهاد كرده بودند، باور داشت. از ديدگاه او، "كسب لذت و پرهيز از درد" به تمامي اعمال انسان جهت مي بخشد.
دوم: لذت را به دو طريق مي توان كسب كرد، يكي با سود بردن شخصی و ديگري با سود رساندن ديگران، اين بدان معنا است كه خوردن غذاي دلخواه خويش و غذا دادن به ديگران هر دو براي انسان تجربه هايي لذت بخش اند.
سوم: همكاري دوجانبه ميان انسان ها براي هماهنگي در به خويش سود رساندن و به ديگري سود رساندن، لازم است و به همين دليل است كه اصول انصاف در انسان پديد آمده تا صفات خودخواهانه و فداكارانه را به تعادل درآورد.
خلاصه آن كه اسپنسر واقعيت هاي زيست شناختي (تنازع بقا، انتخاب طبيعي و بقاي اصلح) را به سطحي ارتقا داد كه تجويزي براي كردار اخلاقي باشند.[4]
براي مثال به عقيده او زندگي براي انسان يك مبارزه (تنازع) است و براي اين كه بهترين باقي بماند (بقا)، لازم است سياستي دنبال شود كه در آن هيچ حمايتي از ضعيف ترها به عمل نيايد. اسپنسر در «اصول جامعه شناسي» مي نويسد: «كمك به تكثير بدها عملاً مثل آن است كه براي فرزندان مان، مغرضانه انبوهي از دشمن فراهم كنيم».
فلسفه اسپنسر، به ويژه در آمريكاي شمالي در قرن نوزدهم، از محبوبيت و رواج گسترده اي برخوردار شد اما در قرن بيستم به طور چشمگيري افت كرد.
اما او به دو پرسش اساسي اخلاق چه پاسخي مي تواند بدهد؟ چگونه مي توانيم خير و شر را از هم تمييز دهيم و چرا بايد نيك باشيم؟ پاسخ اسپنسر به پرسش نخست با پاسخ داروين يكسان است زيرا هر دوي آنها مدافع فايده باوري لذت انديشانه بودند. اما پاسخ او به پرسش دوم از این قرار است كه تكامل برابر است با پيشرفت براي بهتران (در مفهوم اخلاقي كلمه) و بنابراين هر چيز كه در تاييد نيروهاي تكاملي باشد خوب خواهد بود. استدلالي كه پشت اين ادعا است آن است كه اگر به سوي طبيعت حركت كنيم، خودش به ما نشان مي دهد كه چه چيزي خوب است؛ و از اين رو «تكامل فرآيندي است كه در درون خويش ارزش مي زايد». پس اگر تكامل بيان كننده خير اخلاقي باشد، ما بايد فارغ از سودجويي آن را تاييد كنيم. در حالی که پيش از اين، خير اخلاقي توسط اسپنسر با لذت و خوشبختي همگاني انسان، يكي دانسته شد. در اين صورت اگر فرآيند تكاملي ما را به سوي اين لذت همگاني هدايت كند، دليلي خودخواهانه براي اخلاقي بودن در دست ماست، به اين معني كه خواهان خوشبختي يا سعادت همگاني هستيم. اما برابر دانستن رشد و شكوفايي با پيشرفت اخلاقي به نفع بهتران، داوري ارزشي مهمي است كه نمي توان آن را بدون شواهد بيشتر پذيرفت و بيشتر نظريه پردازان تكاملي از اين ادعا دست كشيده اند. علاوه بر اين؛ ادعاي فوق، موضوع ايراد هاي مفهومي ديگري نيز هست يعني استنباط «بايد» از «است» و ارتكاب مغالطه طبيعت باورانه.
ديويد هيوم[5] نخستين فيلسوفي بود كه استدلال كرد که قوانين هنجارگذار را نمي توان از واقعيت هاي تجربي استنباط كرد، وی در «رساله اي درباره طبيعت انسان» مي نويسد: «در هر نظام اخلاقي كه تاكنون با آن روبه رو شده ام، همواره پي برده ام كه نويسنده مدتي به شيوه معمول استدلال ادامه مي دهد و به اثبات وجود يك خدا يا انجام مشاهداتي درباره امور انساني مي پردازد، سپس ناگهان شگفت زده در مي يابم به جاي روابط عادي ميان گزاره ها يعني «است» و «نيست»، با هر گزاره اي كه روبه رو مي شوم به نوعي با يك «بايد» يا يك «نبايد» در ارتباط است. اين تبديل، نامحسوس اما داراي بزرگ ترين پيامد است.»
توماس هاكسلي[6] در كتاب «تكامل و اخلاق» به اخلاق تكاملي ايراد مي گيرد و مي نويسد: «دزد و قاتل همان قدر از طبيعت پيروي مي كنند كه يك آدم نوع دوست و نيكوكار. تكامل كيهاني شايد به ما بياموزد كه تمايلات خير و شر در انسان چگونه ممكن است پديد آمده باشند، اما، في نفسه، از ارائه دليلي بهتر از دلايل قبلي براي آنك ه چرا آن چه كه خير مي خوانيم به آن چه كه شر مي ناميم ارجحيت دارد ناتوان است.»
فيلسوف انگليسي، جورج ادوارد مور[7] در سال ۱۹۰۳ كتابي زمينه ساز تحت عنوان «مبادي اخلاق» منتشر ساخت كه يكي از چالش گرترين مسائل را پيش روي اخلاق تكاملي نهاد. يعني "مغالطه طبيعت باورانه".
"مغالطه طبيعت باورانه" چيست و چه مشكلي براي اخلاق تكاملي به وجود مي آورد؟
برای روشن شدن مفهوم و اشکالات "مغالطه طبيعت باورانه" تو ضیحات زیر لازم است:
در تعريف «خير» و این که آيا «خير» كيفيتي بسيط است يا مركب، "مور" می گوید: كيفيات بسيط تعريف ناپذيرند چرا كه نمي توان آنها را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد. از سوي ديگر كيفيات مركب را مي توان با استفاده از ترسيم طرح كلي كيفيات بنيادي شان تعريف كرد. «خير» كيفيتي بسيط است كه نمي توان آن را با استفاده از كيفيات بنيادي تر توصيف كرد.
ارتكاب "مغالطه طبيعت باورانه" يعني تلاش براي تعريف «خير» با ارجاع به ساير كيفيات طبيعي كه به طور تجربي پژوهش پذيرند. اين دريافت از «خير» هم براي داروين و هم براي اسپنسر مشكلات جدي به وجود مي آورد. هر دوی آنها به پيروي از "بنتام" و "ميل"، "خير اخلاقي" را با "لذت" يكي دانسته اند. اين يعني آن كه آنها مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شدند زيرا خير و لذت با هم يكي نيستند. از اين گذشته اسپنسر نيكي را با «تكامل عالي» يكي دانسته و به اين ترتيب بار ديگر مرتكب مغالطه طبيعت باورانه شده است. [8]
يكي از مهمترين مسائلي كه اخلاق تكاملي با آن رو به رو مي شود آن است كه اخلاق يك زمينه واحد با يك موضوع واحد براي پژوهش نيست. بلكه مي توان آن را به حوزه هاي گوناگوني تقسيم كرد و اخلاق تكاملي ممكن نيست بتواند در همه آنها نقش داشته باشد.
به هر حال اخلاق تکاملی، از آنجا که نوعی «اخلاق علمی» است مانند همه نمونه های دیگر، مشی طبیعت را ملاک و مبنای عمل انسان قرار می دهد و به او می آموزدکه چه باید کند و خود را چگونه از مرحله هست و طبیعت، در آورد.
در اخلاق تکاملی، واقعیتی که برای پیروی و استناد، پیشنهاد می شود مشی تکاملی طبیعت است و در این خلاصه می شود که چون در طبیعت [و یا در مجموع تاریخ] تکامل هست، ما هم باید فرداً و اجتماعاً، رو به تکامل آوریم، و به سخن دیگر ، مشی تکامل طبیعت نه تنها به ما نشان می دهد که در چه راهی می رویم ، بلکه می نمایاند که در چه راهی باید برویم.
اخلاق تکاملی در اساس، اخلاقی ظاهر پرست است، یعنی به پیروزی ظاهری و خارجی، ارزش صدر در صد می دهد، و آن را ملاک و معیار خوبی و درستی می شناسد و آن چه را هم که به این پیروزی خارجی، منتهی می گردد، مشروح و مباح و صحیح می شمارد. به تعبیر دیگر اخلاق تکاملی نوعی اخلاق "هر چه پیش آید خوش آید"، است.
اخلاق تکاملی، اخلاقی نزاع طلب نیز هست زیرا قانون تنازع بقاء را چراغ راه خود قرار داده است و اخلاق چنگ و دندان را توصیه و ترویج می کنند.
و همین ها موجب گشته است تا این نظریه و جهان بینی اخلاقی، پیامد های غیر قابل دفاعی را در پی داشته باشد از جمله این که؛ باید ملتزم شود:
1- نژاد پرستی نیز نوعی اخلاقی علمی است.
2- منطق زور، یک منطقی علمی است و دیکتاتوری باید نظامی طبیعی وانمود شود.
و بدیهی است که اگر بعضی از این اشکالات و چالش ها قابل دفاع باشد، نمی توان از تمام آن ها پاسخ گفت یا آن ها را نادیده گرفت.
پی نوشتها:
[1] H.Spencer
[2] J.Bentham
[3] J.Stuart Mill
[4] ر.ک: اسپنسر ، اصول جامعه شناسي.
[5] D.Hume
[6] T.Huxley
[7] G.Moore
[8] ر.ک: جورج ادوارد مور، مبادي اخلاق.

منبع: http://farsi.islamquest.net
نسخه چاپی