پرسش :
چرا مردم در صدر اسلام كه در جمع قرآن اين قدر اهتمام داشتند حادثه غدير خم را فراموش كردند و نسبت به حضرت زهرا آن جسارت ها را روا داشتند.
پاسخ :
به نظر مىرسد اين پرسش يكى از چالشهاى جدّى فرا روى شيعه است؛ زيرا شيعه:
الف. با بهرهگيرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدير مىپردازد؛ منابعى كه در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد. (الغدير فىالكتاب و السنة و الادب، ج 1، ص 14-73. او اين حديث را از 110 نفر صحابى و 84 تابعى نقل مىكند.)
ب. با دليلهاى متقن و شواهد مستحكم لغوى، قرآنى، سنتى و تاريخى واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند، نه دوستى. (همان، ص 362 - 370.)
ج. اثبات مىكند پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعيين جانشين بود نه معرفى كانديداى خلافت. (همان، ص 370 - 378.)
با اين همه در گزارشهاى تاريخى - جز چند منبع كه در اعتبار آنها سخن فراوان است (مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.)- از واكنش شديد مردم و ياد آورى ماجراى غدير خم كمتر سخن به ميان آمده است. با آنكه قطعاً بيشتر مردم مدينه در ماجراى غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟ (ماجراى غدير خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ماجراى سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول.)
اعتراض مردم
البته احتمال اعتراض عدهاى از مردم و يادكرد ماجراى غدير به وسيله آنها و مخفى ماندن اين واكنش، به سبب سياست ممنوعيت نقل و تدوين حديث، وجود دارد؛ ولى در عدم گستردگى اين اعتراضها ترديد نيست.
با توجّه به ماجراى غدير و تأكيد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنمايد. بنابراين، واكنشى چنين محدود چگونه توجيه مىشود؟ براى يافتن سرنخهاى تاريخى اين مشكل بايد موقعيت زمانى اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريانهاى سياسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دقت بررسى شود. بر اين اساس، پىگيرى بحث در محورهاى زير ضرورت دارد:
1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و باديهها تحت نظام قبيلهاى به سر مىبُردند.
در اين نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند.
2. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخستين كسى بود كه در اين سرزمين نهادى به نام دولت پديد آورد و ارزشهاى فرا قبيلهاى ارائه داد.
آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) توانست قبايل مختلف شهرها و باديههاى منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وى را پيامبرى آسمانى مىدانستند، تشكيل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پيش از فتح مكه اسلام به گونهاى روز افزون در ميان مردم شهرها و باديهها گسترش يافت تا جايى كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأتها) نام گرفت، يعنى سالى كه مردم دسته دسته در قالب هيئتهاى مختلف نزد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىشتافتند و اسلام خويش را آشكار مىساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبى نداشتند.
4. يكى از آموزههاى اسلامى كه پذيرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا:
الف. مردم فقط پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را داراى بُعد الهى مىدانستند و حكومت فرا قبيلهاىاش را مىپذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگىاى برخوردار نبود.
ب. هنوز بسيارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنيوى آن حضرت مقيّد نمىدانستند؛ چنان كه در مواردى چون صلح حديبيه افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكى فرو نرفته بودم» و تقسيم غنايم حنين واكنش اعتراضآميز نشان دادند (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 631.)
ج. بسيارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنيوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزههاى جاهلى كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمىدهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعى بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضى از قريشيان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند كه حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى رقابت قبيلهاى مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعيين جانشين به ويژه از تيره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگيرى از پشتوانه فرهنگ قبيلهاى مردم اعتراض خويش را روشنتر بيان كردند.
ه. در زمان جاهليت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قريش (دارالندوه) راه مىيافتند كه به چهل سالگى رسيده باشند. (جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام (1)، سيرة رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، ص 98.)
بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و كمتر از چهل سال داشت (حضرت على(علیه السّلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.)بسيار دشوارتر مىشد.
5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشينى امام على(علیه السّلام) را دشوار مىساخت:
الف. حضرت على(علیه السّلام) نزد قريشيان، به سبب دلاورى هايش در جنگهايى مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفى داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روى آورند و چهره على(علیه السّلام) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند. (عمر در اين باره مىگويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشندهاش مىنگرند». (ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9).)
ب. مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقتها و استعدادهاى تيره بنى هاشم، اگر مسأله جانشينى در ميان آنها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به جانشينى حضرت على(علیه السّلام) الهى و از روابط قبيلهاى و خويشاوندى بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حفظ آيين وحى مىانديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاعترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بيانهاى متفاوت ويژگىهاى حضرت على(علیه السّلام) را ياد آور مىشد و از جانشينىاش سخن به ميان مىآورد.
براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: محمدى رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنة و التاريخ
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترين اجتماع مسلمانان كه برخى شمار آنها را بيش از يكصد هزار تن دانستهاند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند (الغدير، ج 1، ص 214.)و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازى از آيه 67 سوره «مائده» كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مىدارد و به وى ايمنى مىبخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [شرّ] مردم نگاه مىدارد».
در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را از چه چيزى حفظ مىكرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟
با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اينكه سرانجام مسأله جانشينى امام على(علیه السّلام) به سامان نرسيد، بعيد نمىنمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم.
7. تاريخ درباره بسيارى از حوادثِ مقطع زمانى بين غدير و وفات پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافى دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر گزينش جانشين و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. اين پديدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه؛ پيامبر اكرم در واپسين روزهاى زندگىاش فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود (واقدى، محمدبن سعد كاتب، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 54-58.)
كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مىدهد رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميمگيرى را در نظر پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) منطقى جلوه مىداد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) از مدينه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله (همان، ص 55.)به مقام فرماندهى لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهمترين (همان، ص 54 و 56.)دستاويز مخالفان جانشينى على(علیه السّلام) هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على(علیه السّلام) كوچكتر بود - با توجّه به آنكه در بسيارى از ويژگىها با حضرت على(علیه السّلام) قابل مقايسه نمىنمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج. دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند. (مظفر، محمدرضا، السقيفه، ص 81 و 77.)و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از اردوگاه به مدينه باز مىگشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» روبه رو مىشدند. (شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 14.)
در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند. (السقيفه، ص 81.)
2. پيشگيرى از نگارش وصيت؛ اين پديده در واپسين روزهاى حيات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صريح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگيرى كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشههاى چند ماهه خويش ناسازگار مىديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسى كه جز وحى چيزى بر زبان نمىراند، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند.
تاريخ در اينجا تنها از يك تن نام مىبَرد. (عبدالرحمن احمد البكرى، من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، ص 101 - 107.)امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بى آنكه جريانى نيرومند پشتيبانش باشد - نمىتواند با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مقابله كند. از اين رو، بعضى از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كردهاند. (همان، ص 104.)
8. نخستين تشكيلدهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفهاى جز حضرت على(علیه السّلام) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى كه در همه جا به پيروى محض از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به ويژه حضرت على(علیه السّلام) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟ و چرا با اين عجله، آن هم در حالى كه هنوز بدن پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشينى شخصيتى مانند حضرت على(علیه السّلام) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درك نكتهاى حياتى ريشه دارد. آنها با تيز بينى دريافته بودند كه شانسى براى به قدرت رسيدن حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و به احتمال فراوان، حوادث ديگرى كه تاريخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قريشيانى كه سرانشان در نبرد با نيروهاى انصار حامى پيامبر به قتل رسيدند، با بهرهگيرى از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پى انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(علیه السّلام) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى كسانى كه در جهت مخالفت علنى با غدير گام بر مىداشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شديدترين روش ممكن سركوب مىكردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احياى ياد غدير باز مىداشت.
بنابراين، طبيعى است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به اين حادثه مهم تاريخى نباشيم. آنها، با توجّه به زمينههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مىديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخى، حضرت على(علیه السّلام) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مىرسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالى نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از سوى مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخى سازگارى ندارد.
درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند
منبع: نرم افزار معمای هستی
به نظر مىرسد اين پرسش يكى از چالشهاى جدّى فرا روى شيعه است؛ زيرا شيعه:
الف. با بهرهگيرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدير مىپردازد؛ منابعى كه در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد. (الغدير فىالكتاب و السنة و الادب، ج 1، ص 14-73. او اين حديث را از 110 نفر صحابى و 84 تابعى نقل مىكند.)
ب. با دليلهاى متقن و شواهد مستحكم لغوى، قرآنى، سنتى و تاريخى واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند، نه دوستى. (همان، ص 362 - 370.)
ج. اثبات مىكند پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعيين جانشين بود نه معرفى كانديداى خلافت. (همان، ص 370 - 378.)
با اين همه در گزارشهاى تاريخى - جز چند منبع كه در اعتبار آنها سخن فراوان است (مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.)- از واكنش شديد مردم و ياد آورى ماجراى غدير خم كمتر سخن به ميان آمده است. با آنكه قطعاً بيشتر مردم مدينه در ماجراى غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟ (ماجراى غدير خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ماجراى سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول.)
اعتراض مردم
البته احتمال اعتراض عدهاى از مردم و يادكرد ماجراى غدير به وسيله آنها و مخفى ماندن اين واكنش، به سبب سياست ممنوعيت نقل و تدوين حديث، وجود دارد؛ ولى در عدم گستردگى اين اعتراضها ترديد نيست.
با توجّه به ماجراى غدير و تأكيد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنمايد. بنابراين، واكنشى چنين محدود چگونه توجيه مىشود؟ براى يافتن سرنخهاى تاريخى اين مشكل بايد موقعيت زمانى اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريانهاى سياسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دقت بررسى شود. بر اين اساس، پىگيرى بحث در محورهاى زير ضرورت دارد:
1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و باديهها تحت نظام قبيلهاى به سر مىبُردند.
در اين نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند.
2. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخستين كسى بود كه در اين سرزمين نهادى به نام دولت پديد آورد و ارزشهاى فرا قبيلهاى ارائه داد.
آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) توانست قبايل مختلف شهرها و باديههاى منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وى را پيامبرى آسمانى مىدانستند، تشكيل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پيش از فتح مكه اسلام به گونهاى روز افزون در ميان مردم شهرها و باديهها گسترش يافت تا جايى كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأتها) نام گرفت، يعنى سالى كه مردم دسته دسته در قالب هيئتهاى مختلف نزد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىشتافتند و اسلام خويش را آشكار مىساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبى نداشتند.
4. يكى از آموزههاى اسلامى كه پذيرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا:
الف. مردم فقط پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را داراى بُعد الهى مىدانستند و حكومت فرا قبيلهاىاش را مىپذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگىاى برخوردار نبود.
ب. هنوز بسيارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنيوى آن حضرت مقيّد نمىدانستند؛ چنان كه در مواردى چون صلح حديبيه افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكى فرو نرفته بودم» و تقسيم غنايم حنين واكنش اعتراضآميز نشان دادند (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 631.)
ج. بسيارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنيوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزههاى جاهلى كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمىدهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعى بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضى از قريشيان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند كه حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى رقابت قبيلهاى مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعيين جانشين به ويژه از تيره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگيرى از پشتوانه فرهنگ قبيلهاى مردم اعتراض خويش را روشنتر بيان كردند.
ه. در زمان جاهليت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قريش (دارالندوه) راه مىيافتند كه به چهل سالگى رسيده باشند. (جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام (1)، سيرة رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، ص 98.)
بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و كمتر از چهل سال داشت (حضرت على(علیه السّلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.)بسيار دشوارتر مىشد.
5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشينى امام على(علیه السّلام) را دشوار مىساخت:
الف. حضرت على(علیه السّلام) نزد قريشيان، به سبب دلاورى هايش در جنگهايى مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفى داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روى آورند و چهره على(علیه السّلام) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند. (عمر در اين باره مىگويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشندهاش مىنگرند». (ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9).)
ب. مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقتها و استعدادهاى تيره بنى هاشم، اگر مسأله جانشينى در ميان آنها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به جانشينى حضرت على(علیه السّلام) الهى و از روابط قبيلهاى و خويشاوندى بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حفظ آيين وحى مىانديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاعترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بيانهاى متفاوت ويژگىهاى حضرت على(علیه السّلام) را ياد آور مىشد و از جانشينىاش سخن به ميان مىآورد.
براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: محمدى رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنة و التاريخ
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترين اجتماع مسلمانان كه برخى شمار آنها را بيش از يكصد هزار تن دانستهاند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند (الغدير، ج 1، ص 214.)و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازى از آيه 67 سوره «مائده» كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مىدارد و به وى ايمنى مىبخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [شرّ] مردم نگاه مىدارد».
در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را از چه چيزى حفظ مىكرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟
با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اينكه سرانجام مسأله جانشينى امام على(علیه السّلام) به سامان نرسيد، بعيد نمىنمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم.
7. تاريخ درباره بسيارى از حوادثِ مقطع زمانى بين غدير و وفات پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافى دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر گزينش جانشين و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. اين پديدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه؛ پيامبر اكرم در واپسين روزهاى زندگىاش فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود (واقدى، محمدبن سعد كاتب، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 54-58.)
كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مىدهد رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميمگيرى را در نظر پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) منطقى جلوه مىداد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) از مدينه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله (همان، ص 55.)به مقام فرماندهى لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهمترين (همان، ص 54 و 56.)دستاويز مخالفان جانشينى على(علیه السّلام) هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على(علیه السّلام) كوچكتر بود - با توجّه به آنكه در بسيارى از ويژگىها با حضرت على(علیه السّلام) قابل مقايسه نمىنمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج. دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند. (مظفر، محمدرضا، السقيفه، ص 81 و 77.)و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از اردوگاه به مدينه باز مىگشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» روبه رو مىشدند. (شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 14.)
در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند. (السقيفه، ص 81.)
2. پيشگيرى از نگارش وصيت؛ اين پديده در واپسين روزهاى حيات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صريح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگيرى كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشههاى چند ماهه خويش ناسازگار مىديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسى كه جز وحى چيزى بر زبان نمىراند، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند.
تاريخ در اينجا تنها از يك تن نام مىبَرد. (عبدالرحمن احمد البكرى، من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، ص 101 - 107.)امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بى آنكه جريانى نيرومند پشتيبانش باشد - نمىتواند با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مقابله كند. از اين رو، بعضى از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كردهاند. (همان، ص 104.)
8. نخستين تشكيلدهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفهاى جز حضرت على(علیه السّلام) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى كه در همه جا به پيروى محض از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به ويژه حضرت على(علیه السّلام) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟ و چرا با اين عجله، آن هم در حالى كه هنوز بدن پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشينى شخصيتى مانند حضرت على(علیه السّلام) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درك نكتهاى حياتى ريشه دارد. آنها با تيز بينى دريافته بودند كه شانسى براى به قدرت رسيدن حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و به احتمال فراوان، حوادث ديگرى كه تاريخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قريشيانى كه سرانشان در نبرد با نيروهاى انصار حامى پيامبر به قتل رسيدند، با بهرهگيرى از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پى انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(علیه السّلام) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى كسانى كه در جهت مخالفت علنى با غدير گام بر مىداشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شديدترين روش ممكن سركوب مىكردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احياى ياد غدير باز مىداشت.
بنابراين، طبيعى است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به اين حادثه مهم تاريخى نباشيم. آنها، با توجّه به زمينههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مىديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخى، حضرت على(علیه السّلام) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مىرسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالى نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از سوى مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخى سازگارى ندارد.
درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند
منبع: نرم افزار معمای هستی