پرسش :

سؤال پيش آمده اين است كه حضرت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) با آن همه قدرت و شجاعتي كه داشتند پس چرا زمانيكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) را مورد تعرض و اهانت قرار دادند كاري نكردند، با توجه به اينكه حضرت علي(علیه السّلام) در خيبر را جابه جا كردند. لطفاً به اين شبه كه امروزه در بعضي از محافل در جامعه شايع شده است پاسخ گوييد.


پاسخ :
سكوت علي(علیه السّلام) ناشي از اقتدار علي(علیه السّلام) بود، ليكن اقتداري كه به خاطر مصلحت اسلام، اين بار دست به شمشير نمي برد گرچه براي او بسيار تلخ است.
توضيح: اين سؤال‏ها و سؤال‏هايى مانند آن‏ها، همه به يك سؤال بر مى‏گردند و آن اين است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد و سكوت كرد؟» براى روشن شدن جواب اين سؤال‏ها بايد به اين چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هيچ گاه از او كار باطل و حرف ناحق سر نمى‏زند. همان طورى كه پيامبر هم معصوم است و هر كارى انجام بدهد، حق است. مقصود از اين سؤال‏ها اين نيست كه ما به كار امام يا پيامبر اعتراض داريم. بلكه هدف ما از طرح اين سؤال‏ها اين است كه مى‏خواهيم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام يا پيامبر را بهتر بشناسيم، بيشتر پيرو او مى‏شويم. اين نكته را همواره در نظر داشته باشيم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانيد. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت كه در خطبه‏ى سوم نهج‏البلاغه است اشاره مى‏كنيم. اين خطبه را خطبه‏ى شِقشِقيّه مى‏نامند.
در اين خطبه، آن حضرت چنين درد دل مى‏كند: «آگاه باشيد به خدا سوگند ابوبكر جامه‏ى خلافت را بر تن كرد در حالى كه مى‏دانست من قُطبِ خلافت هستم. او مى‏دانست كه سيل دانش از من جارى است و پرنده‏ى دورپرواز نمى‏تواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب كرد، من لباس خلافت را رها كردم و از آن كناره‏گيرى كردم و مى‏انديشيدم كه با دست خالى براى گرفتن حق قيام كنم يا در اين محيط تاريك كه بزرگسالان در آن فرسوده مى‏گردند، جوانان پير مى‏شوند و انسان مؤمن تا روز قيامت رنج مى‏كشد، صبر پيشه سازم؟ پس صبر را خردمندانه‏تر ديدم و صبر كردم. در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و با چشمان خود مى‏ديدم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند. روزگار ابوبكر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد... بسيار شگفت‏آور است، ابوبكر كه در حال حيات خود به مردم مى‏گفت: مرا رها كنيد با اين حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصيت كرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره‏مند شدند. ابوبكر خلافت را به دست كسى سپرد كه مجموعه‏اى از خشونت، سخت‏گيرى، اشتباه و پوزش‏طلبى بود... من در اين مدتِ طولانى وعذاب‏آور، چاره‏اى جز صبر نداشتم...» (نهج‏البلاغه، خطبه‏ى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنديدند كه ابوبكر را خليفه كرده‏اند، به خلافت او مخالفت كرد و آن را نپذيرفت، ابن قتيبه دينوري مى‏گويد: پس از آن كه ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبكر آوردند. به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن. او گفت: من به خلافت شايسته‏ترم، با شما بيعت نمى‏كن. شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آنان خويشاوندى با پيامبر را دليل آورديد و حالا خلافت را از ما كه خاندان پيامبر هستيم غصب مى‏كنيد؟! مگر شما به انصار نگفتيد كه محمد از ما است و آنان هم به همين جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همين دليل را براى شما مى‏آورم. ما كه از همه شما به پيامبر نزديك‏تر و اَولى هستيم. پس بياييد به انصاف رفتار كنيد وگرنه در حالى كه آگاهى داريد، گرفتار ظلم مى‏شويد. عمر گفت: يا على! تو را رها نمى‏كنيم تا بيعت كنى. على به او گفت: خوب بدوش كه نصفش مال توست. تو كار او را امروز استوار كن كه فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمى‏پذيرم و بيعت نمى‏كنم. ابوبكر گفت: اگر بيعت نكني مجبورت نمي كنم. ابو عبيده جراح گفت: پسر عموى عزيزم! تو كم سنّ و سالى، اين‏ها پيران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبكر از تو قوى‏تر است. پس بيا اين امر را به ابوبكر تسليم كن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، حكومت و سلطنت حضرت محمد را از خانه‏اش بيرون نكنيد و به خانه‏هاى خود نبريد و صاحبان آن را كنار نزنيد. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شايسته‏تريم. بشير بن سعيد گفت: يا على! اگر انصار اين سخنان تو را پيش از بيعت با ابى‏بكر مى‏شنيدند همه به تو رأى مى‏دادند. (الامامه و السياسه، ج 1، ص 28، در يك مجلد، تحقيق استاد على شيرى).
ابن قتيبه مى‏گويد: ابوبكر سراغ كسانى را كه بيعت نكرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بياييد بيعت كنيد. آنان از بيرون آمدن امتناع كردند. عمر بن خطاب هيزم خواست و گفت: سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست، يا بايد از خانه خارج شويد و يا خانه را بر سرتان آتش مى‏زنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پيامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى اين تهديد، همه بيرون آمدند و بيعت كردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بيعت نكرد (همان، ص 30).
ابن قتيبه‏ دينورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر اين على(علیه السّلام)، بيعت نكرد، بلكه آن حضرت را بعدها مجبور به بيعت كردند (بحار، ج 29، ص 468).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و كمك نداشت و اگر آن حضرت كمك و نيروى كافى داشت، دست به شمشير مى‏برد و حق را به صاحب حق برمى‏گردانيد. در خطبه‏ى 217 نهج‏البلاغه دشتى، ص 444 مى‏خوانيم: «خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى‏خواهم، آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير و يا اگر تو را از حق محروم دارند يا با غم واندوه صبر كن. و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم. ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من حمايت مى‏كند. جز خانواده‏ام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد. پس خار در چشمم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلخ‏تر از گياه حنظل و دردناك‏تر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بوده، شكيبائى كردم (نهج‏البلاغه دشتى، ص 446).
روزى اشعث بن قيس گفت: يا على! چرا شمشير نكشيدى تا حق خود را بگيرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همه‏ى بدريان، از همه‏ى مهاجران و انصار كمك خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از خاندان خودم هم كسى نبود كه بتوانم با آن دست به كارى بزنم. حمزه كه در جنگ احد كشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقيل. اين دو نفر هم كه قوى نبودند و به خاطر نبودن كمك و ياور، مرا به بيعت مجبور كردند (بحار، ج 29، ص 468).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قيس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز كه با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سكوت نمى‏كردم و لكن جز آن چهار نفر هيچ كس را نيافتم (همان، ص 470).
على(علیه السّلام) همچنين فرمود: اگر قبل از بيعت با عثمان كمك و نيرو داشتم با آنان درگير مى‏شدم (همان، ص 471).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و اين مسأله را هيچ گاه فراموش نكرد. و مهم‏تر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دين اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دين اسلام مى‏انديشيد و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه من به اين امر شايسته‏تر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان كردم و از آنان اطاعت كردم. چون ترسيدم كه مردم به دوره‏ى كفر برگردند (فرائدالسمطين، ج 1، ص 320، بيروت، 1398 قمرى).
در نهج‏البلاغه، نامه‏ى 62 آمده است: آن گاه كه پيامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهده‏دار شدن حكومت بازدارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى ابوبكر بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‏خواهند دين محمد را نابود كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم رخنه‏اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت‏تر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مى‏گذرد. چنان كه سراب ناپديد شود يا چونان پاره‏هاى ابر كه زود پراكنده مى‏گردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت (نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول).
در حديثى از آن حضرت آمده است كه: ««و اَيمُ اللّه‏ِ لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه؛» به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت كفر و خطر نابودى دين در ميان نبود، وضعيت غير از اين مى‏شد» (بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579).
در حديث ديگرى آمده است: وقتى كه خداوند پيامبر خود را بُرد، قريش امر خلافت را غصب كردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من ديدم كه صبر بر اين مصيبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ريختن خون آنان است و مردم هم كه تازه مسلمان شده بودند (بحار، ج 29، ص 633).
6ـ در نهج‏البلاغه خطبه 74 آمده است: مى‏دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده‏ايد گردن مى‏نهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مى‏كنيد پرهيز مى‏كنم (نهج‏البلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122).
اين سخنان را على(علیه السّلام) وقتى كه مردم جمع شدند تا با عثمان بيعت كنند، فرمود.
7ـ در مورد همكارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه بايد دانست كه خلفاى سه گانه براى حل مشكل خود به آن حضرت مراجعه مى‏كردند و آن حضرت هم مشكل آن‏ها را حلّ مى‏كرد. همكارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به اين معنا نيست كه حضرت با آن‏ها دوست و صميمى بشود و با آن‏ها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هيچ گاه با آنان به آن صورت صميمى نبود (كلم طيب، ص 338).
براى نمونه به چند مورد از موارد همكارى اشاره مى‏كنيم:
ابوبكر تصميم گرفت در جنگ مرتدّان شركت كند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدينه بمان، تو اگر آسيب ببينى كل تشكيلات آسيب مى‏بيند. ابوبكر هم از تصميم خود برگشت (على بن ابى‏طالب مستشار امين للخفاء الراشدين، نوشته‏ى دكتر محمد عمر حاجى، ص 70).
وقتى كه مسلمانان بر بيت‏المقدس مسلّط شدند، اهل بيت‏المقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسليم مى‏شويم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت كرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پيشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذيرفت و رفت (همان، ص 100).
عمر بن خطاب تصميم گرفته در جنگ نهاوند شركت كند تا مسلمانان قدرت بيشترى پيدا كنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبهه‏ى ايران مصلحت نيست. تو در مدينه بمان. عمر هم نظر او را پذيرفت (همان، ص 107).
توجه داشته باشيم كه در ميان صحابه پيامبر كسى به پايه حضرت على(علیه السّلام) نمى‏رسيد و براى همين همه نيازمند به او بودند. ولى او نيازمند به هيچ كس نبود. على(علیه السّلام) گر چه كنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زير نظر داشت و هر وقت هم راهنمايى مى‏خواستند، راهنمايى مى‏كرد.
از آن چه گذشت معلوم شد كه عوامل متعددى باعث شد كه على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد. اين عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگيرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بيزارى على(علیه السّلام) از خونريزى بين مسلمانان
و همين عوامل موجب همكارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بيشتر مى‏توانيد به كتاب‏هاى زير مراجعه كنيد:
1. دانشنامه‏ى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سياست، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سياسى، نوشته محمد دشتى
4. نهج‏البلاغه
منبع: نرم افزار معمای هستی
نسخه چاپی