پرسش :

وجود دشمنان داخلي و خارجي اسلام در زمان حيات رسول خدا(ص)، چگونه ضرورت پرداختن ايشان به مسأله خلافت و امامت را ايجاب مي‌كرد؟


پاسخ :
روزي كه پيامبر عاليقدر اسلام درگذشت، دشمنان سه‌گانه‌اي از خارج و داخل موجوديت اسلام جوان را تهديد مي‌كردند و هر دم بيم آن مي‌رفت كه دست به دست هم بدهند و قدرتهاي كوچك و بزرگ خود را به سان اضلاع مختلف يك مثلث روي هم بريزند و بر محيط اسلامي بتازند.
ضلع نخستين مثلث
خطر داخلي، وجود منافقان مدينه و اطراف آن بود كه كراراً قصد جان پيامبر را كرده بودند و در بازگشت از جنگ تبوك با نقشة‌ خاصي كه كاملاً در تاريخ منعكس است مي‌خواستند شتر پيامبر را رم دهند و به زندگي وي در آنجا خاتمه بخشند.
چيزي كه هست آگاهي پيامبر از سوء نيت آنان، آن حضرت را بر آن داشت تدابيري اتخاذ كند كه نقشه آنان نقش بر آب گردد و ضمناً براي حفظ مصالح عمومي اسلام، در دوران حيات خود از معرفي آنها جز به معدودي از افراد چون «حذيفه» خودداري نمود.
گروهي از دشمنان اسلام كه در ظاهر به لباس دوست در آمده بودند انتظار مرگ رسول خدا را مي‌كشيدند و در حقيقت زمزمه كنندة مضمون اين آيه بودند كه قرآن از كافران دوران رسالت نقل مي‌كند كه مي‌گويند: «إِنَّما نَتَربَصُّ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ» طور/30 [ما در انتظار مرگ وي هستيم كه بميرد و آوازة او سپري گردد.]
گروهي تصور مي‌كردند كه با مرگ رسول خدا اسلام از گسترش باز مي‌ماند، و برخي ديگر مي‌انديشيدند كه با رحلت وي اسلام به ضعف مي‌گرايد و آنان مي‌توانند مجدداً به عقايد سخيف دوران جاهلي باز گردند.
پس از درگذشت پيامبر اسلام، «ابو سفيان» خواست از طريق ايجاد اختلاف و دودستگي و صف‌آرايي ميان قريش و بني هاشم ضربت شكننده‌اي بر پيكر اسلام وارد سازد، و به همين منظور با قيافة دلسوزي و علاقمندي وارد خانه علي(ع) شد و به او گفت: دستت را به من ده با تو بيعت كنم، تا پس از بيعت من، فرزندان تيم و عدي نتوانند با تو از درِ مخالفت وارد شوند. امام(ع) با هوشياري كاملي دريافت كه هدف وي جز ايجاد اختلاف و تجديد صف آرايي دوران جاهلي و ريخته شدن خون مسلمانان چيز ديگري نيست، لذا فوراً دست رد بر سينه او زد و به مراسم غسل و تدفين پيامبر مشغول گشت. (الدرجات الرفيعه/77)
مسجد ضرار، كه در سال نهم هجرت ساخته شد و سپس به فرمان پيامبر و كلنگ عمار درهم كوبيده گرديد، حاكي از فعاليت زير زميني منافقان در اواخر حياj رسول خدا و ارتباط شديد آنان با (ابن عامر) دشمن خدا بوده است. ابن عامر مردي است كه پس از فتح مكه به روم گريخت و از همانجا دستورات لازم را براي پيروان حزب خود صادر مي‌كرد.
در سال نهم، پيامبر مدينه را به عزم تبوك ترك گفت در حالي كه از خطر اغتشاش داخلي و كودتاي منافقان سخت بيمناك بود، لذا علي(ع) را به عنوان جانشين خود در مدينه تعيين نمود و سخن تاريخي خود را درباره او گفت: «أَنتَ منّي بمنرلة هارون من موسي» (اين حديث به طور تواتر نقل شده است.) [يعني، تو نسبت به من منزلت هارون نسبت به موسي را داري.] سپس يادآور شد كه براي حفظ نظم و آرامش و امنيت داخلي بايد در مدينه بماني تا جلو آشوبگران و اخلالگران را بگيري.
آيات مربوط به منافقان و نقشه‌هاي ويرانگر آنان در سوره‌هاي مختلف قرآن فراوان بوده و همگي حاكي از عداوت ريشه دار آنان نسبت به اسلام است. هنوز عناصر اخلالگر در مدينه بودند كه رحلت پيامبر گرامي پيش آمد.
پس از درگذشت پيامبر گروهي از قبايل عرب راه ارتداد را در پيش گرفتند و با اخراج مأموران زكات، پرچم مخالفت برافراشتند. آنان اگر چه منافق نبودند ولي از نظر ايمان، افراد ناتواني بودند كه به هر بادي مي‌لرزيدند، اگر محيط با كفر و شرك مناسب بود از آيين توحيد دست برداشته و به آن مي‌گراييدند و از اسلام جوان دوري مي‌گزيدند.
آيا با وجود چنين دشمنان خونخوار، كه در كمينگاه اسلام نشسته و در صدد شورش و انقلاب و دگرگوني بر ضد اسلام بودند، ممكن بود پيامبر عاقل و خردمند و دور انديش براي جلوگيري از حوادث بد و ناگوار، جانشيني براي خود تعيين نكند و امت را در ميان دشمنان آنچنان سرگردان بگذارد كه هر گروهي بگويد «منّا أمير»، «منّا أمير».
دوضلع ديگر مثلث
دو ضلع ديگر از اين دشمن مثلث ، دو امپراتوري بزرگ جهان ـ روم و ايران ـ بود. نخستين برخورد نظامي مسلمانان با ارتش نظامي روم، سال هشتم هجرت در سرزمين فلسطين رخ داد كه سرانجام به قتل فرماندهان دلير ارتش اسلام ـ «جعفر طيّار»، «زيد بن حارث» و «عبد الله رواحه» ـ و شكست سخت ارتش اسلام و بازگشت آنان به مدينه تحت رهبري خالد بن وليد منجر گرديد. يك چنين عقب‌نشيني روشن در برابر سپاه كفر، ماية جرأت ارتش قيصر بود و هر لحظه بيم آن مي‌رفت كه آنان مركز اسلام جوان را مورد تاخت و تاز خود قرار دهند. از اين روي پيامبر اكرم(ص) در سال نهم هجرت با ارتشي گران و سنگين كه در حدود سي هزار نفر بودند به سوي كرانه‌هاي شام حركت كرد تا علاوه بر مانورهاي جنگي و دفع حملات احتمالي نظامي دشمن، با برخي از قبايل، پيمان عدم تعرض يا همكاري ببندد. در اين مسافرت كه سراسر رنج و زحمت بود، رسول خدا بدون برخورد نظامي با روميان به مدينه بازگشت.
اين نوع پيروزي پيامبر را قانع نساخت، و آني از فكر جبران شكست بيرون نمي‌رفت و لذا چند روز پيش از بيماري خود پرچمي براي اُسامة بن زيد بست و به ياران خود دستور داد كه تحت سرپرستي و فرماندهي او رهسپار كرانه‌هاي شام گردند و پيش از آنكه دشمن، آنان را غافلگير كند آنان آمادة نبرد و دفاع شوند.
همة اين جريانها حاكي است كه پيامبر از جانب شمال سخت نگران بود و پيش‌بيني مي‌كرد كه ممكن است از طرف دست‌نشاندگان قيصر، حملات سنگيني متوجه اسلام گردد.
ضلع ديگر اين عداوت رژيم شاهنشاهي ايران ساساني بود تا آنجا كه خسرو پرويز از شدت ناراحتي نامة پيامبر را پاره كرد، سفير رسول خدا را كشت و به فرماندار خود در يمن نوشت كه پيامبر نوظهور را بكشد و سر او را به دربار مدائن بفرستد!
سرزمين حجاز و يمن مدتها مستعمره دولت ايران بود، ولي اكنون در پرتو آيين اسلام نه تنها به استقلال رسيده و بر سرنوشت خود حاكم گشته است و حتي بيم آن مي‌رود كه ورق برگردد و ملّت محروم و زجر كشيده بر سراسر ايران مسلط گردند.

هرچند خسروپرويز در همان زمان رسول خدا درگذشت امّا موضوع جدايي ناحية يمن و حجاز و كرانه‌هاي آنها چيزي نبود كه از افق فكر جانشينان وي دور بماند و وجود چنين قدرت روبه‌رشدي كه افراد آن به قدرت ايمان و اخلاص و فداكاري مجهز بودند براي آنان قابل تحمّل باشد.
آيا با وجود چنين دشمنان نيرومند و كمين‌گير، صلاح بود كه پيامبر(ص) درگذرد ولي براي ملّت اسلام جانشين و رهبري فكري و سياسي تعيين نكند؟! بديهي است كه عقل و وجدان و محاسبات اجتماعي هرگز اجازه نمي‌دهد كه چنين مسامحه‌اي را به ساحت پيامبر گرامي نسبت دهيم و بگوييم او همة‌ اين مسائل را ناديده گرفته و بدون پديدآوردن يك خطّ دفاعي تحت زعامت مديري آگاه و مدبّر از اين جهان ديده پوشيده است.
آيت الله جعفر سبحاني،رهبري امّت
www.payambarazam.ir
نسخه چاپی