پرسش :

كدام آيات قرآن ممكن است شبهه عدم عصمت پيامبر اکرم(ص) را به ذهن متبادر كند و اين شبهه، چگونه رفع مي‏شود؟


پاسخ :
به دو نمونه از آياتي كه مُوهم اين معناست، اشاره مي‏شود:
1ـ در باره فتح آمده است: «إنّا فَتحنا لَك فَتحاً مُبيناً لِيغفر لَك الله ما تَقدّم مِن ذَنبك وَ ما تَأخّر» فتح/ 1ـ 2: [(پيغمبر!) ما پيروزي آشكار و درخشاني نصيب تو كرديم تا گناه گذشته و آينده ات را خدا ببخشايد.]
اين چه گناهي است كه وعده غفران آن داده شده است؟
جواب ذنبي كه در اينجا آمده، ذنب اصلاحي، يعني گناه و معصيت خدا نيست؛ زيرا گناه و معصيت خدا با توبه و استغفار عبد از يك سو و غفران الهي از سوي ديگر شستشو مي‏شود، نه با پيروزي و ظفر مندي يك مجاهد نستوه و مقاوم بر دشمن عنود ستمگر.
اين كه خداي متعالي به رسول گراميش (ص) فرمود: ما فتح مبين و آشكار (فتح مكّه) را نصيب تو كرديم تا تمام گناهانت را ببخشد، منظور كارهايي است كه به گمان باطل مردم جاهل و مشرك حجاز، گناه محسوب مي‏شد؛ زيرا رسول اكرم (ص) سنّت هاي باطل، رسوم عاطل، آداب آفل و افكار فائل آنها را درهم شكست. نه تنها بت هاي جاهليت را بر انداخت، بلكه با فكر بت پرستي در افتاد. از اين رو مشركان با تعجّب مي‏گفتند: «أَجعَل الالَهه إِلهاً واحداً إِنَّ هذا لشيءٌ عجاب» ص/5، [آيا خدايان ما (را ناديده گرفته و آنها) را خداي واحد قرار داده است؟ اين، چيز خيلي عجيبي است.] افزون بر اين، در جنگ هاي بدر، احد و ... عدّه زيادي از پدران، برادران و ساير بستگان همين كفّار و سران شرك و ستم، به دست مجاهدان با اخلاص اسلام كشته شده بودند. لذا آن حضرت در پيش آنها مجرم و مذنب تلقي مي‏شد.
وقتي كه فتح مبين (فتح مكّه) نصيب آن حضرت شد و مردم مكّه گذشت و بزرگواري او را در قالب عفو عمومي‏ ديدند و با جفاكاري و ستم پيشگي خود نسبت به او و اصحابش مقايسه كردند، فهميدند كه حقّ با آن حضرت بوده است. بدين ترتيب، آنچه را كه ذنب و گناه براي آن حضرت مي‏پنداشتند، در نظر آنها نيز بخشيده شد. ليكن آن قيام و اقدامها در نزد خدا اساساً گناهي نبوده، بلكه از بهترين اقسام اطاعت بوده است.
كليم حق تعالي، حضرت موسي (ع) نيز، با آن كه معصوم بود، هنگامي‏كه مأموريت پيدا كرد تا پيام الهي را به دربار فرعون ابلاغ كند، گفت: خدايا! پس هارون را نيز همراه من به عنوان وزير و كمك كار بفرست تا اين رسالت خطير، به بهترين شكل امتثال شود: «... فَأَرْسِل إِلي هارون ولَهم عَليّ ذَنبٌ ...» شعرا/13-14؛ زيرا من در نظر فرعونيان (نه پيش تو) گناهكارم.
بنابراين، نه كليم الهي (ع) مرتكب گناه شده بود و نه حبيب خدا (ص) گناهي داشت. پس گناهي كه به اين دو پيامبر اوالوا العزم نسبت داده شده، از ديدگاه سران شرك و ستم بوده است، نه از نظر شرع و قانون خدا.
2ـ در سوره توبه آمده است: «عَفا الله عَنك لِمَ أَذنت لَهم حَتّي يَتبّن لَك الَّذِين صَدقُوا و تعلمُ الكاذِبين» توبه/43 [خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (وضعيت) كساني كه راست مي‏گويند براي تو روشن شود و دروغ گويان را بشناسي، به آنها اجازه دادي ( و از حضور پيدا كردن در جنگ معافشان كردي)؟]
اگر چه در اين آيه لفظ ذنب، خطيئه، عصيان و امثال آن بكار نرفته، ليكن به دو جمله «عفا الله عنك» و «لم أذنت لهم» استدلال شده است. مي‏گويند: جمله اول نشان مي‏دهي كه (معاذ الله) معصيتي از آن حضرت صادر شده و خدا مي‏خواهد بر او ببخشد و جمله دوم گوياي اين معناست كه اجازه دادن به منافقان، صحيح نبوده است. از اين جهت او را سرزنش مي‏كند كه چرا چنين كردي؟ جواب: آيات بعد نشان مي‏دهد كه:
اولاً، منافقان در صدد حاضر شدن به ميدان نبرد تبوك نبودند و استجازه آنها تنها حالت صوري و ظاهر سازي داشت. از اين رو حتّي اگر پيغمبر اكرم (ص) نيز به آنها اجازه عدم حضور نمي‏داد، باز هم در نبرد شركت نمي‏كردند. شاهد اين ادعاي آيه 44 همين سوره است كه مي‏فرمايد: «ولوْ أَرادوا الخُروج َلَأعدّوا له عُدّهً» اگر واقعاً اراده شركت كردن در جنگ داشتند بايد سلاح تهيه مي‏كردند و خود را آماده مي‏كردند، در حالي كه هيچ اقدامي‏در اين باره نكردند. ثانياً،شركت آنها در جنگ نه تنها نفعي براي مسلمانان نداشت، بلكه باعث تضعيف روحيه لشكر اسلام مي‏شد: «لَو خَرجوا فيكم ما زادُوكم إِلاّ خَبالاً وَلأوَْضعوا خِلالكم يَبغونكم الفِتنه وفيكم سَمّاعون لَهم والله عَليم بالظالمين» توبه/47 اگر همراه شما مي‏آمدند و در جنگ شركت مي‏كردند جز اين كه مايه فساد انگيزي و فتنه جويي گردند و در صفوف شما نفوذ كنند، كار ديگري نمي‏كردند. باتوجّه به اين كه در ميان شما كساني حضور دارند كه سمّاع آنها هستند و خداوند همه ستم پيشگان را مي‏شناسد.
چنان كه همين افراد (عبدالله بن ابي سلول)، سركرده منافقان همراه با يك سوم سربازان اسلام) در بين راه اُحُد برگشتند و در صدد خذلان و شكست رسول اكرم (ص) و لشكر مسلمانان بودند. (سيرة ابن هشام3/68) براي رسيدن به اين هدف به جاسوسي، تشويق ديگران به بازگشت، تشويق يهود و مشركان به جنگ با اسلام و ... دست زدند و آنگاه كه سرانجام حق، پيروز و نصرت و ياري خدا آشكار شد، آنها بي ميل بودند. آيه 48 اين سوره اشاره به همين قضيه دارد: «لَقد ابتَغوا الفِتنه مِن قَبل وَقَلّبوا لَك الأُمور حَتّي جاء الحَق و ظَهر أمرُ اللِه وهم كارهون» و آنگاه كه پاي بعضي از اينها به ميدان اُحد رسيد، آثار شوم اين حضور در آنجا نيز ظاهر شد. بنابراين، شركت آنها در جنگ تبوك نه تنها به صلاح سربازان اسلام نبود، بلكه صلاح اسلام و مسلمانان در عدم شركت آنها بود.
بنابراين، اجازه حضرت رسول (ص) به آنها در ترك جنگ، هرگز مايه تضعيف قواي اسلام نشد. آري سبب شد كه چهره نفاقشان ديرتر آشكار و شناخته شود.
در مقابل، اين فايده را داشت كه حرمت قانون و احترام شخص رسول اكرم (ص) در جامعه شكسته نشود و هرگاه آن حضرت (به عنوان حاكم اسلام) اعلام جهاد كند، همه كساني كه توانايي دارند خود را ملزم به شركت كردن بدانند و حتي اگر منافقي در صدد شركت نكردن باشد خود را ملزم به اجازه گرفتن بداند، نه اين كه با زير پا گذاشتن فرمان حاكم و تمرّد و سرپيچي از دستور وي تخلّف كند و جسارت روا دارد.
در همين جنگ تبوك، سه نفر به نام‏هاي كعب بن مالك، مراره بن ربيع، هلال بن اميّه، كه قرآن كريم از آنها به عنوان «ثلاثه مخلّفه ياد» مي‏كند، با آن كه جزو گروه منافقان نبودند ولي بر اثر بي حالي، تن پروري يا به هر دليل ديگر، در جنگ شركت نكردند و از سربازي در راه خدا و حاكم جامعه اسلامي، يعني رسول اكرم (ص) سر باز زدند. اينجا بود كه رسول اكرم (ص) احساس كرد اين آغاز ناميمون، فرجام شومي‏دارد و اگر اين بدعت، رسميت پيدا كند و به اصطلاح، قبح آن از بين برود باعث نفوذ ضعف و فتور در جامعه اسلامي‏خواهد شد.
هنگام بازگشت از تبوك، اين سه نفر به انگيزه عذر خواهي خدمت حضرت رسول (ص) رفتند اما پيامبر اكرم (ص) هيچ سخني با آنها نگفت و مسلمانان را نيز از معاشرت و صحبت با آنان بر حذر داشت و بدين ترتيب، با برخورد سرد آن حضرت و جامعه اسلامي‏ مواجه شدند. اين مسئله آن قدر براي آنها سخت و شكننده بود كه نه تنها زمين با آن فراخي براي آنها تنگ آمد، بلكه از خودشان نيز به تنگ آمدند و فهميدند چاره اي جز بازگشت به خدا و توبه به درگاه او ندارند.
از اين رو توبه سختي كردند و در نهايت، توبه آنها پذيرفته شد. آيه 118 همين سوره درباره آنها نازل گرديده است: «وعَلي الثَلاثه الَّذين خُلّفوا حَتّي إِذا ضاقت عَليهم الأَرض بِما رَحُبت وضاقَت عَليهم أَنفسُهم وظَنّوا أَن لا مَلجأ مِن الله إِلاّ إِليه ثُمّ تاب عَليهم لِيِتوبوا إِنّ اللَه هُو التوّاب الرَحيم».
بدين صورت حضرت رسول (ص) اجازه نداد كه قبح قانون شكني از بين برود و بدعت تخلّف از فرمان خدا و رسول، رسميت پيدا كند. بنابراين، اجازه دادن حضرت رسول (ص) به آنان مبني بر ترك حضور در جنگ نه تنها نشان سوء تدبير و ضعف مديريت آن حضرت نبود، بلكه حكايت از ظرافت و لطافت از مديريت و تدبير قوي و فوق العاده او مي‏كند.
در نتيجه هيچ عتابي متوجّه آن حضرت نبود، بلكه خداوند براي عتاب و سرزنش منافقان متمرّد، خطاب را اين گونه متوجّه حضرت رسول (ص) كرد. گويا به آن حضرت مي‏فرمايد: پيغمبرم! اجازه دادن و اجازه ندادن تو فرقي براي آنها ندارد. آنان هرگز در جهاد شركت نخواهند كرد، ليكن اگر اجازه نمي‏دادي چهره كريه و نفاقشان بهتر و زودتر روشن مي‏شد، نه اين كه تو كار خلافي كرده باشي.
امّا جمله «عفا الله عنك» جمله دعايي است كه از سر شفقت، ترحّم، اظهار علاقه، ملاطفت و امثال آن صادر مي‏شود. چنان كه در زبان فارسي نيز متداول است كه مي‏گوييم: «خدا خيرت دهد، ديدي چه كردي؟» اين جمله‏ دلالت بر صدور گناه از مخاطب نمي‏كند.
مثلاً انسان هتاك و جسوري مي‏خواهد به شخص محترمي‏اسائه ادب كند، ديگري كه شاهد صحنه است با قوه قهريه، خواهش، التماس يا هر راه ديگري مانع ‏اين هتاكي و جسارت مي‏شود و اسائه ادب و اقع نمي‏شود. در اينجا ممكن است آن شخص محترم به اين شخصي كه شاهد صحنه است، بگويد: خدا رحمتت كند چرا مانع شدي؟ مي‏گذاشتي كارش را بكند تا ديگران بدانند و بفهمند كه او چه انسان جسور وهتاكي است.
روشن است كه شاهد صحنه، مرتكب خلافي نشده، بلكه كار شايسته و لازمي‏ نيز انجام داده است و آن شخص محترم، از كار او نه تنها ناراحت نشده، بلكه بسيار مسرور نيز شده است. از اين رو نه آن جمله «خدايت بيامرزد» دلالت بر صدور كار ناپسند مي‏كند و نه اين جمله «چرا نگذاشتي كارش را بكند؟» بلكه از روي ملاطفت، مهرباني و امثال آن صادر شده است.
بنابراين، نه آيه سوره فتح، دلالت بر صدور گناه از حضرت رسول (ص) مي‏كند و نه آيه سوره توبه دلالت بر ارتكاب عمل ناپسند و استحقاق سرزنش و ملامت داشتن آن حضرت (ص) دارد.
آيت الله جوادي آملي،تجلّي ولايت در آية تطهير
www.payambarazam.ir
نسخه چاپی