دوشنبه، 31 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

چه حادثه اى در تاريخ منجر به هجرت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شد؟


پاسخ :
قبل از هجرت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حوادثى رخ داد كه مفسرين از آن با تعبيرات مختلفى ياد كرده اند. اما همگى يك حقيقت را دنبال مى كنند و آن اين كه خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد، جريان حادثه طبق نقل «درّ المنثور» چنين است:
گروهى از قريش و اشراف «مكّه» از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دارُ النَّدْوَةِ» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان «مكّه») اجتماع كنند، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را تهديد مى كرد بينديشند.
(مى گويند:) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى) از او پرسيدند: كيستى؟
گفت: پير مردى از اهل «نجد» هستم، چون از تصميم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم.
گفتند: بسيار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرده، گفت: درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) بايد فكرى كنيد; زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).
از آن ميان يكى پيشنهاد كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان بدهد...
پير مرد نجدى اين نظر را رد كرده، گفت: بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسى ترى كنيد.
ديگرى گفت: او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد; زيرا همين كه از ميان شما بيرون برود هر كار كند، ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است.
پير مرد نجدى گفت: به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود، گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد، شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!
جمعيت گفتند: به خدا راست مى گويد، فكر ديگرى كنيد.
«ابوجهل» كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمده، گفت: من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم!
گفتند: چه عقيده اى؟
گفت: از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشيرزن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برّنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند، هنگامى كه به اين صورت او را به قتل برسانيد، خونش در همه قبائل پخش مى شود، و باور نمى كنم طايفه «بنى هاشم» بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلماً در اين صورت به خون بها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.
پير مرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت، من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.
جبرئيل فرود آمد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: شب را در بستر خويش نخوابد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) شبانه به سوى غار «ثور» حركت كرد و سفارش نمود على(عليه السلام) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند خيال كنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامى كه صبح شد، به خانه ريختند و جستجو كردند على(عليه السلام) را در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله)ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد.
صدا زدند: پس محمد(صلى الله عليه وآله) كجاست؟
فرمود: نمى دانم.
آنها به دنبال ردّ پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است و درب غار را پوشانده، به يكديگر گفتند: اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت، و به اين ترتيب باز گشتند).
پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابان هاى «مكّه» را جستجو كردند، خسته و مأيوس باز گشتند، او به سوى «مدينه» حركت كرد).

منبع: تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 184.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.