شنبه، 5 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

خلاصه اي از جريان غدير را توضيح دهيد؟


پاسخ :
در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده در عين اينكه همه يك حادثه را تعقيب مي كند، تعبيرات گوناگونى وجود دارد، بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى و بعضى مختصر و فشرده است ، بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مى كند و بعضى گوشه ديگر را ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن و شرائط و محيط و محل چنين استفاده مى شود كه :
در آخرين سال عمر پيامبر مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمامتر در حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به پايان رسيد، قلبها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت .
ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوشحالى درك اين فيض و سعادت بزرگ در پوست نميگنجيدند.
نه تنها مردم به مدينه در اين سفر، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را همراهى مى كردند بلكه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر كوهها و درهها مي پاشيد، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مي كرد، ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان غديرخم از دور نمايان مى شد.
اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مي كند، راهى به سوى مدينه در شمال ، و راهى به سوى عراق در شرق ، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مي رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در ماموريتهاى موفقيت آميز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، موذن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با صداى الله اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، مردم به سرعت آماده نماز مي شدند، اما هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت مي كرد.
نه سايبانى در صحرا به چشم مي خورد و نه سبزه و گياه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما، با سرسختى مبارزه مي كردند.
جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مي خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مي كرد.
نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصميم داشتند فورا به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مي كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد خود را آماده كنند. كسانى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:
من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مي روم . من مسئولم شما هم مسئوليد.
شما درباره من چگونه شهادت مي دهيد؟
مردم صدا بلند كردند و گفتند:
نشهد انك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيرا:
((ما گواهى مي دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند ترا جزاى خير دهد.))
سپس فرمود: آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز نمي دهيد؟! همه گفتند: آرى ، گواهى مي دهيم فرمود: خداوندا گواه باش !...
بار ديگر فرمود: اى مردم ! آيا صداى مرا مي شنويد؟... گفتند: آرى و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمي شد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:...
اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مي گذارم چه خواهيد كرد؟
يكى از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول الله ؟!.
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بلافاصله گفت : اول ثقل اكبر، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد، و اما دومين يادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مي شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.
ناگهان مردم ديدند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اطراف خود نگاه كرد گويا كسى را جستجو مى كند و همين كه چشمش به على (عليه السلام ) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است ، در اينجا صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رساتر و بلندتر شد و فرمود:
ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم :
چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است ؟!.
گفتند: خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داناترند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت : خدا، مولى و رهبر من است ، و من مولى و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم ) سپس فرمود:
فمن كنت مولاه فعلى مولاه :
هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است - و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:
اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادرالحق معه حيث دار:
خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن ، و آنها را كه ترك ياريش كنند، از يارى خويش ‍ محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن .
سپس فرمود:
الا فليبلغ الشاهد الغائب :
آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.
خطبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بپايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و على (عليه السلام ) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خواند:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى ...:
امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
الله اكبر، الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى :
خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوت و رسالت من و ولايت على (عليه السلام ) پس از من راضى و خشنود گشت .
در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على (عليه السلام ) را به اين موقعيت تبريك مى گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند:
بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منه :
آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى .
در اين هنگام ابن عباس گفت : به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند.
و حسان بن ثابت شاعر معروف ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

منبع: تفسير نمونه ج 5 ص 8 تا 12 .


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.