چهارشنبه، 20 شهريور 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

چگونگی دستیابی به خود شناسى

پرسش :

از آنجا که معرفت خدا از راه معرفت نفس پیدا مى شود، منظور از «معرفت نفس» یا خود شناسى چیست؟ چطور مى توان به آن دست یافت؟


پاسخ :
این پرسش ناظر به روایت مشهورى از حضرت على علیه السلام است که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»1؛ «هر که خود را شناخت، خداى خویش را شناخته است». این حدیث شریف و روایات دیگر ـ که بیانگر ملازمه اکید میان شناخت انسان و معرفت خداوند است ـ تفسیرهاى فراوانى را در بر داشته و بحث هاى دامنه دارى را فراروى اندیشمندان نهاده است.

در یک نگاه کلى، شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:

1. شناخت حصولى؛ مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفکر، اندیشه و استدلال و برهان است.

2. شناخت حضورى؛ منظور از شناخت حضورى درک مستقیم و بى واسطه وجود خداوند است. علم حضورى نسبت به خداوند، درجات و مراتبى دارد؛ از جمله:

2ـ1. علم حضورى غیراکتسابى؛ این گونه خداشناسى درکى، فطرى و ذاتى در نهاد انسان و پیدایش آن بیرون از محدوده اختیار او است. این شناخت فطرى در بیشتر انسان ها، تنها استعداد و مایه اى است که آدمى با تلاش خود، مى تواند آن را از استعداد به فعلیت واز حالت ابهام به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند. دو آیه زیر به این نوع معرفت ناظر است:

2ـ1ـ1. «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها ...»2؛ «پس روى خود را با گرایش تمام به حق، به سوى این دین کن؛ با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است».

2ـ1ـ2. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کنّا عَنْ هذا غافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَک آباونا مِنْ قَبْلُ وَ کنّا ذُرِّیةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»3؛ «و چون پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشت هاى ایشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت [ و پرسید:] آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا شهادت مى دهیم، تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [ حقیقت] بى خبر بودیم؛ یا مبادا بگویید: همانا پدران ما در گذشته شرک آورده بودند و ما فرزندانى از پى ایشان بودیم، آیا ما را به خاطر کارى که باطل اندیشان کردند، هلاک مى کنى».

آن ندایى کاصْل هر بانگ و نواست
خود ندا آن است و این باقى صداست
ترک و کرد و پارسى گو و عرب
فهم کرده آن ندا بى گوش و لب
خود چه جاى ترک و تاجیک است و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ4

2ـ2. علم حضورى اکتسابى؛ نوعى علم حضورى روشن و آگاهانه است که آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مى یابد که خداوند آن را به او افاضه کند. این نوع معرفت، داراى مراتب گوناگونِ شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن، همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى است. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل، مستقیما در اختیار آدمى نیست؛ اما مقدمات دستیابى به آن، از افعال اختیارى است. در حقیقت، افاضه این کمال (معرفت خداوند)، پاداش بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام و کامل، در آخرت به او داده مى شود؛ گرچه مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مى آید. قرآن مجید از این معرفت به «رؤیت»، «شهود»، «نظر» و مانند آن یاد کرده است: «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»5؛ «رخسارهایى در آن روز برافروخته [ و به چشم دل] به سوى [ جمال ]پروردگارشان نظر کننده اند» و «وَ کذلِک نُرِى إِبْراهِیمَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»6؛ «و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد».

با توجه به اینکه شناخت خدا از راه خودشناسى، در قلمرو علم حضورى مذکور قرار مى گیرد، پاسخ به دو پرسش زیر متفاوت خواهد بود:
ـ مقصود از معرفت نفس چیست؟
چطور مى توان به آن دست پیدا کرد؟

نفس شناسى:
یک. شناخت فطرت
مراد از شناخت نفس در گونه اولِ درک حضورى، معرفت به فطرت و سرشت انسان است؛ یعنى، بداند و بفهمد: فطرت چیست؟ بینش و گرایش هاى فطرى کدام است؟ فطرت در منظر قرآن چگونه تحلیل مى شود؟ آیا میان همه انسان ها مشترکاتى یافت مى شود؟ چه ضابطه و ملاکى براى تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا بهره ورى آغازین انسان ها از این مشترکات یکسان است؟ فطرى بودن خداشناسى به چه معنا است؟ آیا خدا در نهاد انسان هست؟ اگر هست، پس چگونه پاره اى از انسان ها خدا را انکار کرده، از او اعراض مى کنند و ...؟7

دست یابى به این معرفت و به عبارت دیگر بازشناسى امور فطرى، از روش هاى گوناگون میسّر خواهد شد:
1ـ1. روش تجربى یا تاریخى؛ در این روش با مراجعه به جامعه و تاریخ و تحولات گوناگون آن، عناصرى که در همه جا بوده و همیشه حضور داشته اند ـ ولو با شدت و ضعف به عنوان شاخص ها و نشان هاى امور فطرى ـ کشف مى شود. البته اینها، باید عناصرى باشد که در قلمرو انسانیت قرار داشته باشد. از این رو، روحیه استخدام دیگران در جهت منافع خود، تجاوز به غیر، ظلم و عدالت ستیزى ـ که همواره در طول تاریخ ظهور کرده است ـ در عناصر فطرى جاى نمى گیرد.

1ـ2. روش تعقّلى؛ در این روش کوشش مى شود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرایش هاى انسانى (مانند علم دوستى، فضیلت خواهى و ...) اثبات گردد و یا گرایش به خدا و حس پرستش و فطرى بودن دین مبرهن شود.

1ـ3. روش شهودى؛ در این روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرایش ها و بینش هاى فطرى شناخته مى شود. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ویژگى ها و شرایط، احساس کرد که زیبایى و علم را دوست دارد؛ به فضایل اخلاقى عشق مى ورزد؛ دارنده آنها را مى ستاید و در پى آن است که آنها را در خود احیا کند، مى تواند به گرایش هاى فطرى انسان دست یازد.

1ـ4. روش نقلى؛ در این روش با مراجعه به کتاب و سنت (منابع روایى)، امورى که به عنوان گرایش ها و بینش هاى فطرى انسان طرح شده، شناسایى و طبقه بندى مى شود.

دو. شناخت شخصیت
منظور از معرفت نفس، در گونه دوم شناختِ حضورى، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است؛ یعنى، شخص دریابد و علم پیدا کند که نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباط است؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتى است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکى است و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات، چگونه تفسیر مى شود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابلیت هایى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن کدام است؟ آیا مى توان از راه شناخت نفس، به معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبى است؟ در یک کلام آدمى باید «نفس»، یا «روح» و یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه مى تواند باشد؟8

خداوند متعال با لحنى تأمل برانگیز به این معرفت تأکید فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ لا یضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکمْ جَمِیعا فَینَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»9؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! به خود و حقیقت خویش توجه کنید و خود و حقیقت خویش را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، انحراف دیگران به شما ضرر نمى رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد کرد».

با توجه به اینکه آخر آیه، از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاى پروردگار خبر مى دهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود، معناى ژرف ترى مى یابد. با این دیدگاه معناى روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد: هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و جلوه گاه وجه حق است، بشناسد؛ پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.

قبل از بررسى چگونگى دست یابى به معرفت نفس به گونه دوّم، تذکر چند نکته بایسته است:

یکم. تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.

دوم. شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» است؛ چرا که نفس انسانى، به سوى خدا سلوک مى کند (رهرو) و راهى را که آدمى باید در رسیدن به خدا طى کند، همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى کند (راه). مهم تر آنکه بر طبق آیه شریفه، غایت این راه خداوند متعال است. پس آدمى باید همیشه در یاد خدا باشد؛ چرا که اگر آدمى غایت راه را فراموش کند؛ خود راه را نیز فراموش مى کند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.

سوم. معرفت مورد تأکید منابع اصیل اسلامى، شناختى است که وسیله اى براى معرفت خداوند قرار مى گیرد؛ نه شناختى که براى امور دیگر مقصود باشد.

چهارم. براساس منابع قرآنى و روایى، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملى؛ یعنى، حرکت به سوى کمال باشد؛ وگرنه صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى، تنها آشنایى با مفاهیم است.10

در حقیقت، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خویش و کمال است و این امر، جز با عمل و تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.11 عطار خیلى زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است:

چون فرود آیى به وادىّ طلب
پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطىِ گردون مگس اینجا بود
جدّ و جهد اینجات باید سال ها
زان که اینجا قلب گردد حال ها
مِلک اینجا بایدت انداختن
مُلک اینجا بایدت در باختن
در میان خونْت باید آمدن
وزهمه بیرونْت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار
در دل تو یک طلب گردد هزار12

افزون بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى تواند به معرفت ربّ بینجامد:

نخست آنکه بدانیم حقیقت وجودى انسان، عین ربط، وابستگى و نیازمندى محض به خداى متعال است و از خود هیچ استقلالى ندارد. از این رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به او است: «اِنّا لِلّهِ».13 او حقیقت پایدارى است که هستى بخش مطلق و عطاکننده همه کمالات به موجودات از جمله انسان ها است: «هُوَ الْحَىُّ الْقَیومُ»14؛ بدون آنکه نیازى به کسى یا چیزى داشته باشد: «یا أَیهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ».15

اینها حقایقى است که با دریافت حضورى و شهودى، و رفع موانع معرفت ـ از قبیل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه ور شدن در شهوات و دنیاطلبى و دنیادوستى ـ قابل وصول است.16

دوم آنکه با شناخت توانمندى هاى ظاهرى و باطنى آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن توانمندى هاى او و سرگشتگى در درک حقیقت روح، مى توان به جلوه اى از شناخت خداوند دست یافت؛ زیرا در انسان نفخه اى از روح خدا دمیده شده است و او مى تواند خلیفه خداوند در روى زمین باشد.

پی نوشت‌ها:
1. عبدالواحد بن محمد، آمدى تمیمى، شرح غررالحکم و دررالکلم، ص 232.
2. روم 30، آیه 30.
3. اعراف 7، آیه 172 و 173.
4. جلال الدین، مولوى، مثنوى، دفتر اوّل، ابیات 2107 ـ 2109.
5. قیامت 75، آیه 22 و 23.
6. انعام 6، آیه 75.
7. براى آگاهى بیشتر در این زمینه، نگا: على، شیروانى، سرشت انسان.
8. براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر . ک : حسن، حسن زاده آملى، دروس معرفت نفس؛ محمد، شجاعى، مقالات، ج 1.
9. مائده 5، آیه 105.
10. سیدمحمدحسین، طباطبایى، المیزان، ج 6، ص 163 ـ 169.
11. براى آگاهى بیشتر نگا: محمد، شجاعى، مقالات، ج 2 و 3.
12. عطار، نیشابورى، منطق الطیر، صص 180 ـ 181.
13. بقره 2، آیه 156.
14. بقره 2، آیه 255؛ آل عمران (3)، آیه 2؛ طه (20)، آیه 111.
15. فاطر 35، آیه 15.
16. اعراف 7، آیه 179.
 
منبع: پرسش‌ها و پاسخ‌هاى برگزیده، حمیدرضا شاکرین؛ نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‌ها، دفتر نشر معارف، 1384.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.