امام(ره) مانع شبيه‌سازي انحراف مشروطه در انقلاب اسلامي شد

در فضای دولت دوم خرداد احساس کردیم این خیز از شتاب بیشتری برخوردار شد. مثلاً در دولت اصلاحات به یک شخصیت علمی و فکری مانند آیت الله مصباح یزدی در روزنامه رسمی کشور و....
دوشنبه، 14 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام(ره) مانع شبيه‌سازي انحراف مشروطه در انقلاب اسلامي شد
اشاره: حجت الاسلام دكتر احمد رهدار مدير گروه تاريخ معاصر مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني و عضو پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي مي باشد. از وي آثار قلمي فراواني درحوزه ي غرب شناسي و تاريخ معاصر منتشر شده است. علاوه بر مقالات متعدد در حوزه تاريخ و انديشه سياسي، كتابهاي "جستاري نظري در باب تمدن"، "شرق شناسي و تاريخ نگاري معاصر"، "روابط امام علی (ع) و خلفا به روایت نهج البلاغه" و كتابهاي "آموزه" به قلم وی منتشر شده است. 
در گفتگوی رجانیوز با این استاد حوزه و دانشگاه به مناسبت سالروز 14 مرداد 1285ه.ش و صدور فرمان مشروطیت، زمینه های شکل گیری نهضت مشروطه و عوامل انحراف آن بررسی شد. وی معتقد است اگر رهبری مانند امام خمینی در بطن حوادث مشروطه بود اجازه انحراف این نهضت را نمی داد: 
منشأ نهضت مشروطه چه بود؟
  
اگر بخواهیم بحث نهضت مشروطه را به طور عمیق ارزیابی کنیم، باید در نسبت با نهضت های پیش از آن بحث را مطرح کنیم. مهمترین تحول در اندیشه و رفتار سیاسی ما قبل از نهضت مشروطه، دولت صفوی است که از فضای حاکمیت سنی وارد فضای حاکمیت شیعی شدیم. اما به رغم نزدیک شدن به فضای مطلوب شیعه، باز هم در عین حال شاه محور بود. هرچند این شاه، شاه شیعی بود و حتی نوعی سلطنت مأذون از مراجع تقلید وقت شیعه داشت. 
در نهضت مشروطه تلاش شد که ما از شاه محوری به قانون محوری حرکت کنیم. البته قانونی که عرض می کنم، قانون به معنای پارلمانی بلکه قانون به معنای تداوم آن چیزی که در شرع بود و در برابر عرف قرار داشت، تلقی می شد.
لذا بحث پارلمان مطرح شد. البته دغدغه کسانی که طرفدار این نهضت بودند از ابتدا قانون بود اما نه قانون با مدل پارلمانیسم، بلکه قانونی که بیشتر با محاکم شرع در برابر محاکم عرف تناسب داشت. چون تقریباً در تمام عهد قاجار، دو مرکز قانونگذاری داشتیم که یکی محاکم عرف بود که بیشتر در آن مناسبات حکومتی و دولتی مطرح می شد و یکی هم محاکم و محاضر شرع بود که مناسبات اجتماعی مردم در آن مورد مداقه قانونی قرار می گرفت. 
محاضر شرع محاضری بود که توسط علما اداره می شد و بیشتر مناسبات اجتماعی مردم را رتق و فتق می کرد. محاضر عرف هم محاکم قانونی بود که ذیل حکومت بود و امور دیوانی و حکومتی را بیشتر سرپرستی می کرد. تقابل محاکم عرف و محاضر شرع در حقیقت تقابل خط دینی با خط بی ایمانی را می تواند نمایندگی کند. 
علمای شیعه در عهد قاجار به نوعی استقلال نسبت به دستگاه دیوانی در مقایسه با عصر صفویه رسیده بودند. دلیل این استقلال هم این بود که شاهان قاجار یک نوع حاکمیت استبدادی را رقم می زدند در حالی که محاضر شرع، دقیقاً دغدغه عدالت داشتند.
بحث این محاضر شرع هم به لحاظ اندیشه و هم به لحاظ قدرت اجتماعی که ناشی از نفوذ اجتماعی جریان دینی بود، عالمان دینی را به این مرحله رساند که یک خیز اجتماعی گسترده ای را شروع کنند. و آن همان دغدغه برپایی نهضتی به نام نهضت عدالتخانه بود. نطفه این اندیشه در مهاجرت صغرای علما در آستانه نهضت مشروطه شکل گرفت.
مشروطه یک نهضت دینی بود به همین علت اگر بخواهیم به عمق این نهضت برویم و آن را مورد ارزیابی قرار دهیم، بایستی نهضت مشروطه را در تداوم خط اندیشه دینی وسیر استکمالی آن اندیشه فهم کرد. 
مردم به مفهومی به نام عدل و مرکزی به نام عدالتخانه که در واقع می تواند همان محاضر شرع باشد، آشنا بودند و این مفاهیم، مفاهیم نامأنوسی برای عنصر ایرانی نبود. اساساً مفهوم عدل و عدالت، یک مفهوم اسلامی بود و فرهنگ ایرانی ها هم فرهنگ اسلامی بود. وقتی علما چنین پیشنهادی دادند، مورد استقبال مردم قرار گرفت. 
اما دربار علی رغم وعده ای که به علما درخصوص تأسیس مرکز عدالتخانه داده بود، به این قول عمل نکرد. به همین خاطر علما از تهران به قم مهاجرت کردند که این مهاجرت موسوم به مهاجرت کبری شد. در غیاب علما، جریان دربار نوعی استبداد خاص را نسبت به مردمی که قبلاً از این طرح عدالتخانه حمایت کرده بودند به خرج داد که ترس مردم را دربرداشت و خواصی از میان مردم که عمدتاً تجار بودند به سفارت انگلیس پناهنده شدند.
 
چرا مردم به سفارت انگلیس پناهنده شدند؟ 
چون علما نبودند، مردم به سفارت انگلیس روی آوردند و گرنه مردم در اینگونه موارد به بیوت علما رفته و در آنجا متحصن می شدند. دست های پنهانی در این بین به تبلیغ پرداخت که استبداد می خواهد تکلیف خود را با مردم یکسره کند و فضای روانی سنگینی را ایجاد کردند. این باعث شد مردم هجوم غیر منتظره ای برای پناهنده شدن به سفارت انگلیس بیاورند.در سفارت انگلیس با برنامه ای هدایت شده، دغدغه عدالتخواهی مردم توسط زن کاردار انگلیس به دغدغه مشروطه خواهی تبدیل شد. در تاریخ موجود است که این خانم از مردم پرسید شما چه می خواهید که مردم پاسخ دادند: عدالتخانه. این خانم گفت که شما کنسطیطوسیون -مشروطه- می خواهید. مردم فکر می کردند که کنسطیطوسیون همان عدالتخانه است و به همین دلیل گفتند که ما همان چیزی را که شما می خواهید، می خواهیم. واژه مشروطه اساساً اینجا بود که مطرح شد و به همین علت بود که شیخ فضل الله نوری که آن موقع به همراه علما در قم بود، جمله معروف خود را گفت که مشروطه ای که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون بیاید، به درد مردم نمی خورد. 
یک خلطی که برای مردم صورت گرفت که خاستگاه آن هم همان مناسبات درون سفارت انگلیس بود، این بود که گمان می کردند عدالتخواهی همان مشروطه طلبی است. از سوی دیگر، مفهوم مشروطه و مشروطه خواهی پیش از این در ادبیات روشنفکری ما وارد شده بود. در رسائل سیاسی که افرادی مثل "ملکم"، "طالبوف"، "آخوند زاده" و یا " تقی زاده" -که البته کمی متأخرتر است-، نوشته بودند این مفهوم برای خواص تقریباً معنا شده بود. جریان های اجتماعی پیرامونی هم البته بر محور این مفهوم شکل گرفته بود، یعنی در روسیه و ترکیه که همسایه ما بودند، نهضت مشروطه خواهی پیش از این شروع شده و حتی به توفیقاتی هم دست یافته بود.
به همین خاطر، مفهوم مشروطه هم دورادور به گوش مردم رسیده بود ولی دغدغه اصلی مردم این نبود بلکه عدالتخانه بود. جریان روشنفکری به گونه ای طرح مسئله کرد که عدالتخانه دقیقاً همان مشروطه و دغدغه مردم است. 
این نقطه شروع انحرافی بود که در نهضت مشروطه و در تلقی اجتماعی اش رخ داد. نهضت مشروطه به لحاظ اندیشه دینی تداوم آن خط عدالتخواهی است که توسط علما مطرح شد و به لحاظ جریان روشنفکری تداوم آن سنخ نهضت هایی است که در کشورهای پیرامونی ما به وجود آمده بود و روح غربی داشت. 
پس روشنفکران را در انحراف مشروطه دخیل می دانید؟
 یکی از نقش هایی که روشنفکران در حوزه نظر داشتند، این بود که مشروطه را به عنوان معادل جریان عدالتخانه مطرح کردند و این کار یک پیامد عملی داشت و آن این بود که جریان دینی که دنبال عدالتخانه بود، این مشروطه ای را که مترادف عدالتخانه می شد، مورد حمایت قرار داد. 
 
یعنی آنها علما را در شناخت مشروطه به اشتباه انداختند؟ 
البته در تاریخ نگاری روشنفکری ما بعضاً این طور مطرح شده که خود علما هم مفهوم مشروطه را نفهمیدند، به همین خاطر حمایت کردند. من نمی خواهم بگویم که علما مشروطه غربی را فهمیدند و البته معتقدم که آنها مشروطه غربی را نفهمیدند و البته در پی آن هم نبودند که بفهمند، چون علما در آن چیزی که روشنفکران تحت عنوان مشروطه معرفی کردند، تصرف کردند و مدل اسلامی آن را تأیید کردند و برایش فتوا دادند. علما شاید مشروطه غربی را نفهمیده باشند اما آن چیزی که برایش فتوا دادند، آن را خوب فهمیده بودند و فتوای آنها غیر از آن چیزی بود که خط روشنفکری دنبالش بود. ولی این مسئله به لحاظ عملی مشکل ساز بود. 
با این وصف، عامل شکست مشروطه چه بود؟
 مهمترین مشکلی که در مشروطه به وجود آمد و همان هم عاملی اصلی شکست نهضت دینی مشروطه شد، این بود که رهبری نهضت دینی مشروطه از کانون حوادث دور بود. کانون مشروطه در ابتدا تهران بود و بعد از آن تبریز و محل فرماندهی دینی این نهضت نجف بود. آخوند خراسانی به عنوان مرجع تقلیدی که پشتیبان نهضت مشروطه بود، در نجف ساکن بود.
دوری رهبری این نهضت از کانون حوادث مشکل سازی می کرد. به عنوان مثال، مشروطه چی ها برای برای آخوند خراسانی تلگراف می فرستادند و می گفتند که ما در این نهضت به دنبال آزادی و مساوات هستیم، نظر شما در این خصوص چیست؟ آخوند خراسانی تنها یک برگه در برابرش بود که در آن مفهومی مثل آزادی و مساوات بود. او فکر می کرد آزادی یعنی همین آزادی که اسلام گفته و طبعاً اینچنین فتوا می داد که هرکس که مقابل جریان مشروطه خواه بایستد، در حکم محاربه با امام زمان است. چون می گفت اسلام که با آزادی و مساوات مخالفتی ندارد و بلکه بر آنها تأکید می کند.
شیخ فضل الله نوری به عنوان رهبر دینی این نهضت در تهران فقط این برگه تلگراف در برابرش نبود بلکه رفتارهای آنها را هم می دید. به خوبی می دید آقایانی که می گویند آزادی، برخلاف تصور آخوند خراسانی منظورشان آن مدل از اسلامی که آخوند برآن صحه می گذارد، نیست. اینها حتی آزادی از احکام دینی را اراده کرده بودند. وقتی می گویند ما آزادی می خواهیم یعنی حتی آزادی از دین را می خواهیم. وقتی می گفتند مساوات منظورشان مساواتی که اسلام می خواست، نبود، حتی مساوات ارمنی و شیعه را اراده می کردند. لذا شیخ فضل الله نوری در مرکز و کانون این حوادث فتوا داد که هرکسی با آنها همکاری کند، در حکم محاربه با امام زمان است. 
نهضت مشروطه اولین نهضتی است که در میان رهبران دینی در سطوح عالی آن اختلاف ایجاد شده است. یکی فتوا می دهد که همکاری کنید و دیگری فتوا می دهد که همکاری نکنید و هر دو هم در مقام و موقعیت فتوا هستند به همین خاطر هم مردم مانده بودند که حرف کدامیک را گوش کنند.
این مهمترین علت شکست نهضت مشروطه بود که علما در جایگاه رهبری با هم اختلاف داشته و ریشه این اختلاف هم به قرب و بعد نسبت به مرکز حوادث بر می گشت نه به اختلاف در مبانی، وگرنه شیخ فضل الله نوری مکرراً در زمانی که در آستان حضرت عبد العظیم متحصن بود، می گفت من با آن مشروطه ای که آخوند خراسانی می خواهد، مخالفتی ندارم. چون خوب می فهمید که آخوند خراسانی دنبال آزادی حتی از دین نیست، دنبال مساوات ارمنی و شیعه نیست. 
اما در غوغاسازی هایی که جریان روشنفکری به راه انداخته بود، علما فرصت تبیین پیدا نمی کردند، به همین علت وقتی به شیخ فضل الله می گفتند به مردم اعلام کن که شما با آن مشروطه آخوند مشکلی ندارید، شیخ این تعبیر را به کار برد که روز عاشورا وقتی امام حسین(ع) مقابل لشکر عمر سعد آمد و می خواست خود را معرفی کند و بگوید که مردم! من فرزند همان رسول الله هستم که شما هر روز در نماز و اذانتان به رسالت او شهادت می دهید، عمر سعد دستور داد که هلهله و سرو صدا کنند و با غوغاسالاری از رسیدن پیام حضرت جلوگیری کنند. 
شیخ فضل الله همچنین می گفت هر وقت خواستم برای مردم سخن بگویم، آنقدر غوغا می کردند که فرصت به من داده نمی شد. حتی یک زمانی بالای منبر از داخل جیبش یک قرآن در آورد و به قرآن قسم خورد که با مشروطه مشکلی ندارم. فردای آن روز در روزنامه های روشنفکری نوشتند که آن قرآن نبود، جعبه سیگار شیخ فضل الله بود! 
پس منشاء شکست مشروطه، اختلافات در سطح رهبری بود؟
 تردیدی در این نیست که همین اختلافات بود اما واقعیت قضیه به لحاظ تاریخی این است که کمی پس از شهادت شیخ فضل الله روشن شد که خط دینی چه از نوع مشروطه خواهش و چه از جنس مشروعه خواهش، با جریان روشنفکری سکولار که عملاً حاکم شد، چه میزان تفاوت و تمایز دارد. شیخ فضل الله در زمان اعدام خود به این مطلب به گونه ای اشاره می کند، عمامه اش را بر می دارد و به طرف مردم می اندازد و می گوید "هذه کوفة صغیرة، امروز نوبت من است و فردا نوبت شما خواهد رسید." 
کمی پس از اعدام شیخ فضل الله که حاکمیت روشنفکران دیگر تثبیت شده بود، از قضا سراغ همان حامیان دینی مشروطه خواهشان رفتند. روشنفکران خوب می دانستند که با جریان دینی مشروطه خواه هم نمی توانند کنار بیایند کما اینکه در نامه ای مرحوم ملا عبدالله مازندرانی از مراجع مقیم در نجف که مشروطه خواه بود، در پاسخ به استفتاء یکی اهالی تبریز می نویسد و تصریح می کند که ما در همان اوایل متوجه شدیم که خط ما با خط این آقایان روشنفکر متمایز است اما می خواستیم تکلیف جریان استبداد را یکسره کنیم و بعداً تکلیف خود را با روشنفکران مشخص نماییم. 
البته شد آنچه که نباید می شد. یعنی عملاً آنها حاکم شدند و سریع هم کارها را انجام دادند. یعنی در فاصله کمی پس از اعدام شیخ فضل الله به سراغ رهبران مشروطه خواه رفتند. ثقه الاسلام تبریزی از رهبران مشروطه خواه تبریز حدود 2 سال بعد از اعدام شیخ فضل الله، در روز عاشورا و در تبریز به بالای دار رفت، سید عبدالله بهبهانی توسط حزب دموکرات مشروطه خواهان در خانه اش به رگبار بسته شد، آخوند خراسانی وقتی دید روشنفکران تا چه اندازه تحریک می کنند، آن جمله معروف خود را بیان کرد که "ما می خواستیم از طریق این نهضت در ایران سرکه درست کنیم، شراب شد! من خود شخصاً به ایران خواهم رفت و این خمره شراب را خواهم شکست". بنا بود که آخوند به همراه جمعی از علما به طرف ایران حرکت کنند، شبی که قرار بود، سحرگاه پس از نماز در حرم امیر المومنین (ع) به سمت ایران راه بیفتند، در سحر آن شب آخوند خراسانی به شکل مشکوکی مسموم شد و از دنیا رفت. 
آقا نجفی اصفهانی را که از رهبران مشروطه خواه اصفهان بود، تبعید کردند. یعنی سراغ رهبران مشروطه خواه رفتند. فضای فوق العاده سنگین استبدادی به وجود آمده بود. 
شیخ فضل الله نوری مجتهد پایتخت است و وقتی به او گفتند که شما از این حرفها نزن، آنها تقوی ندارند و شما را می کشند، گفته بودند که خطبه هزاران نفر از این مردم را من خواندم. کنایه از اینکه مردم متدین اند و او را قبول دارند. چه اتفاقی افتاد که همین شیخ فضل الله را پای دار بردند و مردم پای دار او کف زدند؟ مسئول به دار کشیدن شیخ هم یپرم‏خان ارمنی است. پس از اعدام شیخ، یپرم‏خان ارمنی دستور داد که بدن شیخ را پایین بیاورند و در برابر چشم مردم مسلمان بر بدن شیخ فضل الله نوری، مجتهد پایتخت ادرار کرد و بعد از آن هم به بدن لگد زد. این فضا، فضای بسیار سنگینی است که ابتدا بر مشروعه خواهان تحمیل شد و بعد هم بر مشروطه خواهان. 
در این فضای سنگین چگونه است که حاصل نهضت مشروطه، ابتدا حاکمیت استبداد و بعد رضاخان می شود؟ می توان گفت کمی بعد روشنفکران و رضا خان همدست می شوند و علما را به حاشیه می رانند؟ 
بله، با خانه نشینی دو خط دینی مشروعه خواه و مشروطه خواه، به موازات حاکمیت و تثبیت خط سکولار مشروطه، به طور طبیعی خروجی مثل رضا شاه بیرون می آید. البته رضا شاه ثانوی. اساساً رضا شاهی که روی کار آمد، با حمایت جریان دینی بود. در واقع اوضاع آنقدر خراب شده بود و آنقدر به استبداد گرویده بودند که علمای دینی از رضا شاه حمایت کردند تا به مدد او بتوانند جلوی افراطی گری های روشنفکران سکولار را بگیرند. البته رضاشاه آن زمان تظاهر به خط دینی می کرد، به همین خاطر ابتدا بزرگانی مانند حاج سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید نجف، علامه نائینی از مراجع تقلید و از رهبران مشروطه را حامی رضا شاه می بینید. در خود مجلس سنای رضا شاه بزرگانی مثل مرحوم آیت الله کاشانی به رضا شاه رأی می دهند. حاج آقا نور الله اصفهانی رهبر مشروطه اصفهان در آن مجلس به رضا شاه قرآن هدیه می دهد. به طور کلی جریان دینی می خواست با رضا شاه دفع افسد به فاسد کند و اینگونه نتیجه انحراف مشروطه، دولت استبدادی رضا شاه شد. 
آیا انقلاب اسلامی در این سه دهه از آفاتی که مشروطه به آن دچار شد، به کلی در امان ماند؟ آیا نمی توان گفت برخی نیروها پس از انقلاب در پی تکرار ناکامی مشروطه برای انقلاب بودند؟
ما پس از انقلاب اسلامی شاهد خیزی هستیم که روشنفکران در دوران مشروطه برداشتند ولی به آن نتایج جریان روشنفکری نرسید. دلیلش هم این است که انقلاب اسلامی قبل از اینکه این خیزها برداشته شود، خودش را به مدد حضور شخص امام(ره) یک دهه پس از انقلاب تا حدی تثبیت کرد و این خیلی تأثیر گذار بود. یعنی اگر در همان نهضت مشروطه کسی مثل امام در تهران بود، این اتفاق ها نمی افتاد. امام بعد از انقلاب در مرکز حوادث بود و به خوبی مدیریت کرد. البته مدل اختلافات مشروطه در چند مرحله پس از انقلاب مانند جریان آقای منتظری پیش آمد.
 در فضای دولت دوم خرداد احساس کردیم این خیز از شتاب بیشتری برخوردار شد. مثلاً در دولت اصلاحات به یک شخصیت علمی و فکری مانند آیت الله مصباح یزدی در روزنامه رسمی کشور و درقالب یک کاریکاتور توهین شد و وزیر فرهنگ و ارشاد وقت از شخص توهین کننده حمایت کرد. پس پرده این قضیه نشان دهنده وقوع یک اتفاق بزرگ است. بی جهت نبود که جریان دینی ما در فضای دولت اصلاحات مکرراً این موضوع را گوشزد کردند که نگذارید مشروطه تکرار شود. 
در زمان مشروطه مجتهد پایتخت را بالای دار بردند و در زمان دوم خرداد هم برای فیلسوف و فقیه شهر قم القاب نامناسب به کار می بردند و آب از آب تکان نمی خورد. همچنان که در زمان مشروطه کسانی که دنبال آزادی بودند، درک و مطلوبشان از آزادی حتی آزادی از خود دین بود، در فضای دولت اصلاحات تفسیری که از آزادی می شد، همین آزادی بود. یعنی صریحاً نوشتند که ما حقوقی می خواهیم که در آن حکومت راحت باشیم و از دین و خدا و اهل بیت انتقاد کنیم. هر جای دین را اگر خواستیم بپذیریم و اگر نخواستیم نپذیریم. این بحثها از تریبون ها و از سوی کسانی صورت می گرفت که شایسته اینگونه سخنان نبودند. در طول تاریخ داشته ایم که ملحدان، منکران و مخالفان در یک فضای علمی و مناسب شخصیتی که می خواست این سخنان را بر زبان جاری کند، این حرفها را زده اند. این حرف ها، حرفهای تازه ای نبود که ما از آن بترسیم. اتفاقاً جریان دینی ما در همان فضا پیشنهاد داد تا کرسی های نقد و نظر و مناظره برپا شود و در پی همین پیشنهاد از رهبر انقلاب درخواست شد که ایشان موضوع نهضت تولید علم و جنبش نرم افزاری را مطرح کردند. جریان دینی از طرح این بحث ها استقبال می کند ولی فضای این بحث ها، فضای مطبوعات به معنی عام آن یعنی فضای عمومی آن هم توسط کسانی که در این حد و اندازه نیستند، پی گیری می شد. یعنی چهار تا ژورنالیست که اساساً اهل این حرفها نیستند. این موضوع باید توسط خواص در دانشگاه ها و حوزه ها مطرح می شد که متأسفانه نشد. 
پس تصور برخی این بود که می توانند مدل مشروطه را پیاده کنند؟ می توانید دقیقاً در مورد این افراد و سخنانشان بحث کنید؟
 خط اصلاحات در دوم خرداد بدش نمی آمد که از مدل مشروطه خیز خود را بردارد. جریان اصلاحات در دولت دوم خرداد به درستی تشخیص داده بود که در تداوم چه خط فکری در نهضت مشروطه است. در نهضت مشروطه کانون سکولار این نهضت تبریز است. به لحاظ فکری، خط تقی زاده و کسروی و به لحاظ عملی هم خط دموکراتهایی است که عمدتاً تبریزی هستند. یعنی حیدر عمواوغلی و آن تیپ آدم ها. بی جهت نبود که جریان روشنفکری دولت اصلاحات مشخصاً حزب مشارکت است. این حزب می خواست برای خودش تاریخ درست کند. 
بنده به این نکته اعتقاد دارم که حزب مشارکت به همان میزان که حزب دموکرات در نهضت مشروطه بی ریشه و بی بته بود، این حزب هم در فضای بعد از انقلاب اسلامی یک حزب کاملاً بی ریشه و بی بته است. مبانی فکری این حزب مانند مبانی فکری آن حزب دموکرات مشروطه تناسبی با فرهنگ عنصر ایرانی نداشت و ندارد. لیدرها و روشنفکران این حزب به درستی تشخیص دادند که اگر بخواهند برای خودشان تاریخ درست کنند و کانونی شکل دهند، جایش تبریز ا ست. 
به همین دلیل دبیرخانه دائمی نهضت مشروطه را در تبریز بنا کردند. خوب می فهمند که تبریز خط سکولار نهضت مشروطه را مدیریت کرد نه خط دینی اش را. اینها اگر می خواستند جوهره دینی مشروطه را تداوم ببخشند، علی القاعده باید دبیرخانه دائمی نهضت مشروطه را به اصفهان می بردند. کسروی همان موقع به درستی تشخیص داده بود که جنس مشروطه خواهی اصفهان با مشروطه خواهی روشنفکران متفاوت است لذا با زبانی پر از نیش و کنایه در تاریخ مشروطه اش نوشت که مشروطه اصفهان مشروطه ملابازی است.
 جریان اصلاحات در دوم خرداد نمی خواهد به دنبال خط ملایی و دینی این نهضت برود، به همین دلیل دبیرخانه دائمی را در تبریز تأسیس کرد و می خواست با این کار برای بی ریشگی خود، 100 سال تاریخ درست کند. به نظر من این کار هوشمندانه بود. 
روشنفکران کنونی مبدأ تاریخی خود را مبارزات مشروطه قرار می دهند. سؤال این است که چرا اصولاً هیچ وقت امام مبدأ نهضت ما را مشروطه ذکر نکرده و همیشه می گفتند که مبدأ نهضت ما همان 15 خرداد است؟ 
تردیدی ندارم که وقتی امام بر 15 خرداد تأکید می کنند، می خواهند به ابعاد ملموس تر و قریب تر انقلاب اسلامی اشاره کنند وگرنه کانون انقلاب اسلامی ما 15 خرداد و مشروطه نیست. اصلاً جنس انقلاب ما جنس بعثت نبوی است. در فلسفه تاریخ دینی قرار بود مدیریت هستی از طریق حجج الهی یعنی خط نبوت اداره شود و بعد از آن خط نبوت جای خود را به خط امامت دهد. در فاصله غیبت، خط عالمان دین و مرجعیت و در خاتمه خط امامت بیاید. در جامعه دینی، ما هستی را با نبی شروع می کنیم و با ولی هم ختم می دهیم. لحظه تبدیل خط نبوت به امامت یک کانون دیگری ایجاد شد به نام سقیفه و خطی را به نام خلافت روی کار آورد. تا بعد از آن تقریباً 7 قرن بعد درعالم اسلامی خط دیگری به نام خط سلطنت ایجاد شد. انقلاب اسلامی یک انقلابی است که پرونده خلافت و سلطنت را بست و دوباره ما را در همان خط حجج الهی قرار داد. اگر بخواهیم در تاریخ، انقلاب اسلامی را بفهمیم، جنس انقلاب اسلامی جنس بعثت انبیاست و ریشه های آن هم ریشه های توحیدی است. 
در این 500 سال اخیر که ما حکومت شیعی راه انداختیم، 3 تحول صورت گرفته است: تحول اولیه در صفویه است که حاکمیت سنی را تبدیل به حاکمیت شیعی کردیم. در مشروطه در صدد بودیم تا با محور قرار دادن قانون اسلامی از نفوذ حاکم بکاهیم و به طرف قانون محوری حرکت کردیم. در متن قانون اساسی مشروطه -اگر در تعابیر اشتباه نکنم- آمده است که قوانین باید براساس شریعت محمدی(ص) باشد. در انقلاب اسلامی هم خواستیم که بین قانون و حاکم تناسب بر قرار کنیم. در مشروطه اگرچه خیز برداشتیم تا قانون را اسلامی کنیم اما شاه تناسبی با شریعت نداشت. در انقلاب اسلامی از دل شریعت محمدی حاکمی متناسب در آم که همان ولی فقیه جامع الشرایط بود. 
اساساً نهضت ها و مبارزات ما در 500 سال اخیر یک نهضت های تکاملی به نفع اجتهاد شیعی بوده است. مردم ما مردم دینی بودند و دغدغه آنها هم دغدغه دینی بوده است. هیچگاه دغدغه ما دغدغه چیزی به نام دموکراسی و حرف هایی که از اساس وارداتی هستند، نبوده است. مردم به دنبال دین بودند. از 15 خرداد تا انقلاب ما 15 سال به شکل ملموس به صحنه آمدیم و در این 15 سال، زندان رفتیم، مصاحبه کردیم، تظاهرات کردیم، کتاب نوشتیم، شعار دادیم که بازتاب همه اینها در مطبوعات آمده است. یکبار در این 150 سال نگفتیم که ما دنبال دموکراسی هستیم. حتی نگفتیم که دنبال آزادی هستیم. مردم دنبال اسلام بودند و اگر آزادی هم مطرح می شد، آزادی در ذیل دین بود. در انقلاب اسلامی هم مردم این دغدغه را جامه عمل پوشاندند و آمدند. 
همان ابتدای انقلاب هم همان جریان روشنفکری آمدند و به امام پیشنهاد دادند که عنوان نظام را جمهوری دموکراتیک اسلامی بگذارید که امام پاسخ منفی دادند چرا که دموکراتیک وجهی ندارد. فرمودند جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. امام آگاهانه دموکراتیک را حذف کردند، اینگونه نبوده که آشنا به مفهومی به نام دموکراسی نباشند.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.