شنبه، 12 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

مبانى و اركان سكولاريسم چيست و آيا با اسلام سازگار است؟


پاسخ :
براى سكولاريسم مبانى متعددى برشمرده اند كه در اين جا به سه مبنا از مهم ترين مبانى سكولاريسم (علم گرايى، عقل گرايى و انسان گرايى) اشاره و اجمالا ديدگاه اسلام را مطرح مى كنيم:
1. علم گرايى (scientism)
علم گرايى يا اصالت علم بدين معناست كه فقط گزاره هايى واقعيّت دارند و به انسان شناخت واقعى عطا مى كنند كه مبتنى بر حس و تجربه باشند. از آن جا كه علم گرايان، علوم و معارف غيرتجربى را «علم» نمى شمارند، داده هاى عقلى و آموزه هاى وحيانى را غيرعلمى و بى حاصل قلمداد مى كنند. از نظر علم گرايان، گزاره اى كه از راه تجربه ى حسى اثبات شدنى باشد، شايسته ى نام «علم» است[1] و «تنها پرواى علم، كه به آسانى قابل تعريف و بيان است، اين است كه داده هاى تجربه را مشاهده و شكار كند و تا آن جا كه ممكن است در قالب رياضى بريزد»[2]. با توجه به آنچه در تعريف علم گرايى بيان شد، برخى ويژگى هاى علم گرايى عبارت اند از:
1. حس گرايى و تجربه گرايى؛
2. اعتبار دادن به قضاياى مبتنى بر تجربه و مشاهده، و بى اعتبار دانستن گزاره هاى متافيزيكى و دينى؛
3. تجربه و مشاهده تنها راه كشف واقعيّت.
اين ويژگى هاى علم گرايى، نقش علم گرايى را در سكولاريسم روشن مى سازد؛ زيرا بر اساس اين ديدگاه، دين و تعاليم دينى اعتبارى ندارد و براى ساختن دنيا بايد به علوم بشرى مراجعه و از روش علمى استفاده كرد، نه از دين؛ به عبارت ديگر، در سكولاريسم، علم جانشين وحى و تعاليم الهى است. استانلى ل. جكى مى گويد:
بر وفق علم زدگى يا اصالت علم، گزاره ها فقط به ميزان پيوندشان با كميات يا امور واقعِ تجربى، محتواى حقيقى و صادق دارند.[3]
هاميلتون مى گويد:
شكى نيست كه گسترش علم به تضعيف دين كمك كرده است. از زمانى كه علم حيثيت پيدا كرد و مبناى بسيارى از جنبه هاى زندگى بشر قرار گرفت، ديدگاه هاى مذهبى درباره ى جهان را مورد ترديد قرار داد.[4]
دان گيوپيت مى نويسد:
هر چه پيكر دانش و فنون علمى كنونى بشر تناورتر و نيرومندتر مى شود، علم بيشتر و بيشتر در بخش هاى مختلف حيات به جاى دين وظيفه ى توضيح رويدادها را بر عهده مى گيرد. حتى در رشته هايى چون اقتصاد، علوم اجتماعى و روان شناسى، كه موضع دقيق علمى آنها قطعى نيست، در عمل شيوه ى تفكّر دنيوى، سودگرا و ابزارى غلبه يافته است.[5]
وى در ادامه مى گويد:
دنياگرايى مدرن - همان طور كه گفته شد - مشتمل است بر تسرى هر چه بيشتر خردورزى فنى به زواياى زندگى. در اين جهان بينى علم جاى الهيات را گرفته و علاقه ى مردم از دين و اخلاق بريده و به اقتصاد و سياست گرويده است[6].
يكى از روشن فكران ايرانى در اهمّيّت نقش علم گرايى در سكولاريسم مى نويسد:
علمانيّت به معناى علمى بودن يا علمى شدن را بايد دقيق ترين ترجمه ى سكولاريسم دانست.[7]
نقد و بررسى علم گرايى
الف) اسلام با علم گرايى و مكتب اصالت تجربه مخالف است، اما با علم و دانش تجربى مخالف نيست. دليل بطلان علم گرايى و تجربه گرايى از ديدگاه اسلام آن است كه انسان مجارى معرفتى مختلفى همچون عقل و حس و وحى دارد و از اين راه ها به شناخت هايى دست مى يابد. شناخت ابديّت و امور فرا طبيعى به كمك حس و تجربه امكان پذير نيست. تجربه و حس تنها مى تواند در شناخت امور مادى و طبيعى به انسان يارى رساند و عقل و وحى است كه مى تواند امور فوق طبيعى را معرفى كند، امورى هم چون چيستى حقيقت انسان و شناخت روح و خدا و آخرت و سعادت حقيقى و راز خلقت؛ بنابراين اسلام علم گرايى را مردود مى داند، اما با علم نه تنها مخالفتى ندارد بلكه انسان را به فراگيرى آن ترغيب مى كند. تاريخ اسلام گواه خوبى است بر اين كه اسلام، نه تنها با علم و حتى علوم تجربى مخالفت نداشته، بلكه مهم ترين عامل ترقّى و پيشرفت اين علوم بوده است. گوستاولوبون يكى از مورّخان اروپايى در نقش دين اسلام مى گويد:
تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى كتاب ها و مصنفات مسلمانان داير بود و همان ها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربيت كرده، در طريق تمدن داخل نمودند. ما وقتى به تحقيقات علمى و اكتشافات فنى آنان نظر مى افكنيم، مى بينيم هيچ ملّتى نيست كه در اين مدّت كم، بيش تر از آنان ترقّى كرده باشد. بعضى ها عار دارند كه اقرار كنند به سبب اسلام آوردن يك قوم كافر و ملحدى، اروپاى مسيحى از حال توحش و جهالت خارج گرديد؛ لذا آن را مكتوم نگاه مى دارند. ولى اين نظر به اندازه اى بى اساس و تأسّف آور است كه به آسانى مى توان آن را رد نمود ... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده ى اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را، كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميّت نمود؛ هم چنين نفوذ فكرى و عقلانى آنان، دروازه ى علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلى بى خبر بودند، به روى آنان باز كرد و تا ششصد سال استاد ما (اروپاييان) بودند.[8]
و اين به خاطر اهمّيّتى است كه اسلام به علم و عالمان مى دهد. دينى كه پيامبرش مجلس دانش را از ديگر مجالس برتر مى شمرد و اسيران باسواد را در برابر آموختن سواد به مسلمانان آزاد مى كرد. دينى كه مى گويد: اطلبوا العلم و لو بالصين؛ علم را هر چند در نقاط دور دست فراگيريد.[9]
ب) ريشه ى علم گرايى غرب، در تعارض دستاوردهاى علمى با آموزه هاى نادرست مسيحيّت درباره ى جهان بود،[10] نه در مبانى محكم معرفت شناسانه. شكى نيست كه رشد علم به تضعيف دينى مى انجامد كه داراى آموزه هاى نادرستى درباره ى جهان و انسان است، اما دينى مانند اسلام كه مصون از تحريف و تعاليم ناصواب است، با پيشرفت علم نه تنها تضعيف نمى شود، بلكه هر روز حقّانيّت و ضرورت مراجعه و بهره گيرى از آن آشكارتر مى گردد.
ج) علم گرايى به معناى انحصار معرفت در تجربه، نظريه اى نادرست است و روشن ترين اشكال آن غيرعلمى بودن همين قاعده و اصل است؛ زيرا هيچ گاه تجربه نمى تواند ضابطه اى كلى و قطعى ارائه دهد. دليل ديگر بر بطلان اين نظريه، وجود آموزه هاى قطعى عقلى است كه نمايانگر توانايى هاى عقل آدمى در كشف واقعيّت است، مانند اصل عليّت.
د) ريشه ى علم گرايى به معناى بى نيازى جستن از وحى و تعاليم وحيانى، در شناخت نادرست آدمى است. تصوّر شده است كه آدمى مى تواند با تجربه و علم تمامى مشكلات خود را حل كند و نيازهايش را برآورد. در بطلان اين تصوّر كافى است به مبانى متافيزيكى علم، مانند استحاله ى اجتماع نقيضين و اصل علّيت و نيز به اعترافات عاجزانه ى عالمان در عرصه هاى مختلف توجه شود.
ماكس شِلر با اشاره به پيدايش علوم مختلف مى گويد:
علوم تخصصى كه پيوسته تعدادشان رو به افزايش است و با مسائل انسان سر و كار دارند، بيش تر پنهانگر ذات انسان در پرده ى حجاب اند تا روشنگر آن.[11]
و اگر نتوان انسان را به درستى شناخت، چگونه مى توان براى او سعادت و خوش بختى مناسب تأمين كرد.
2. عقل گرايى (rationalism)
يكى ديگر از مبانى سكولاريسم عقل گرايى است؛ يعنى مبنا قرار دادن عقل براى رفع نيازهاى انسان.
راسيوناليسم در شايع ترين معناى اصطلاحى اش كه در قرن هيجدهم نمايان شد، عبارت است از: اعتقاد به تفوق و برترى عقل و بسندگى آن براى هدايت بشر در همه ى شؤون بشرى و اين كه آدمى در ساختن زندگى خود تنها بايد بر عقل و خرد تكيه كند، نه بر علم يا دين. در فرهنگ آكسفورد در تعريف راسيوناليسم آمده است:
تئورى اى كه بر آن است كه همه ى رفتارها و عقايد و مانند آن بايد بر خرد استوار شود، نه بر احساسات يا عقايد دينى.
متفكران عصر روشنگرى از توانايى عقل نه فقط در حوزه ى علم و دين، بلكه در همه ى شؤون حيات انسانى مطمئن بودند؛ مثلا بر اين باور بودند كه در زمينه ى اقتصاد، قوانين عرضه و تقاضا، خود به خود رفاه جامعه را تضمين مى كند؛[12] در كفايت عقل كوچك ترين شك و شبهه اى نداشتند و به وحى يا كتاب مقدّس نقش تبعى داده بودند[13] و عقل در قرن هجدهم داشت جانشين آن ضروريات و اصول عقايد مسيحيّت مى شد[14]. دئيست ها نمونه هايى از بيدادگرى و بى اخلاقى را از روايات و حكايات كتاب مقدّس بيرون كشيدند و با اين كار اشخاصى مانند تامس پين خشنودى خود را از پيروزى عقل بر خرافات اظهار داشتند[15]. بدين ترتيب انسان مدرن، با اظهار بى نيازى از تعاليم دينى براى اداره ى زندگى خود، به كفايت عقل فتوا داد.
با توجه به آنچه در تعريف علم گرايى و عقل گرايى ذكر شد، تفاوت اين دو روشن مى گردد: علم گرايى تنها راه معرفت را احساس و تجربه ذكر مى كند و عقل گرايى، تنها معيار شناخت را خرد و عقل آدمى معرفى مى كند؛ علم گرايى آموزه هاى عقل و دين را بى اعتبار مى شمارد و عقل گرايى داده هاى علمى و دينى را بى ارزش مى داند؛ و اما اشتراك علم گرايى و عقل گرايى در نفى آموزه هاى دينى است؛ هر دو در اين جهت مشترك اند كه انسان در شؤون زندگى اش نبايد به دين تكيه كند.
بررسى و نقد عقل گرايى
الف) اشكال اوّل اين مبنا همان مشكل علم گرايى است؛ يعنى خودبسندگى خرد آدمى. به عبارت ديگر، پيروزى عقل بر برخى تعاليم مسيحيّت و توان خرد در عقلانى كردن جهان و برخى دستاوردهاى آن، اين توهم را پرورش داد كه آدمى مى تواند به تنهايى جهان خود را بسازد و مشكلات او ريشه در تعاليم دينى دارد.
پی نوشتها:
[1]. محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 61.
[2]. ميرچا الياده، دين پژوهى، ترجمه ى بهاءالدين خرمشاهى، ج 1، ص 387.
[3]. استانلى ل. جكى، فرهنگ و دين، ص 228.
[4]. ملكم هاميلتون، همان، ص 303.
[5]. دان گيوپيت، همان، ص 17.
[6]. ر. ك: همان، ص 44.
[7]. عبدالكريم سروش، كيان، ش 26، ص 6.
[8]. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه ى سيدهاشم هريسى، ص 751ـ 754.
[9]. عبدالحسين زرين كوب، كارنامه ى اسلام، ص 26 - 28.
[10]. ايان باربور، علم و دين، ص 2.
[11]. كاسيرر، رساله اى در باب انسان، ترجمه ى بزرگ نادرزاده، ص 46 ـ 47.
[12]. ايان باربور، همان، ص 78.
[13]. ر.ك: همان، ص 76.
[14]. ر.ك: همان، ص 49.
[15]. ر.ك: همان، ص 77.
منبع: تبيين و تحليل سكولاريسم، سيد محمد على داعى نژاد، انتشارات مركز مديريت حوزه ى علميه قم (1382).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.