در زندگی نباید هیچ چیز یا هیچ کس، جای همسر را بگیرد.
چکیده: روابط زناشویی یکی از زیباترین روابط دوستانه ایست که نمونه ای برای آن نمی توان یافت. اما در برخی موارد نه به عنوان خیانت زناشویی، شخص یا چیزی مانند کار وارد این رابطه شده و باعث از بین رفتن آن می شود که ما از آن تعبیر به «هوو» کرده ایم. با ما همراه باشید تا هووهای زندگی زناشویی تان را بشناسید.
تعداد کلمات 1557 / تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
تعداد کلمات 1557 / تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
هووسازی
یکی از آفت های خطرناکی که روابط همسران را تهدید می کند، «هووسازی» است؛ یعنی هووهایی که همسران را برای یکدیگر می سازند و با این کار، از زندگی خانوادگی شان دمار بر می آورند. اینک به اختصار و به تناسب موضوع روابط عاطفی و جنسی همسران می گوییم:
برخی از همسران، در روند زندگی زن و شوهری شان، برای همدیگر هووهایی می سازند و با این کار به زندگی شان صدمه می زنند. مثلا خانم ها از فرزندانشان برای شوهرانشان هوو می سازند؛ به این گونه که چندان به فرزندان می پردازند که از همسران غافل می شوند. به جای آن کی هرکدام از شوهر و فرزند را در جایگاه ویژه او بنشانند، از توجه به یکی می کاهند و به دیگری می افزایند. یا آقایان چنان در کسب و کارشان غرق می شوند که از همسران خود غافل می مانند. یا محققان و عالمان، چنان سرگرم تحقیق و دانش می گردند که وظایف همسری شان را فراموش می کنند.
استاد بزرگوار ما آیت الله جوادی آملی، در پندی عتاب آمیز، به دانشوران می فرمود: «ما فرزانگی مان را برای بیرون خانه می گذاریم و خستگی مان را به درون خانه می بریم.»
برخی از عبادت پیشگان چنان در عبادت غرق می شوند که با همسر و خانواده فاصله می گیرند. ما در تجربه های مشاوره ای شاهد درد دل متدینانی هستیم که از افراط همسرشان در عبادت و دیانت، به ستوه آمده اند. مردی می گفت: «شش ماه زحمت کشیدم تا توانستم مفاتیح و تسبیح را از دست زنم بگیرم». این مرد، خود، اهل قرآن و دعا و تسبیح بود؛ اما از افراط همسرش در انجام اعمال مذهبی، کلافه شده بود. عبادتی که همسر را از رسیدگی عاطفی به همسرش باز دارد، نیرنگ شیطان است. این عبادت نه تنها موجب نزدیکی به بارگاه الاهی نیست، سبب دوری از درگاه خداوندی است.
هر چیز که همسر را از وظایف همسری باز دارد، هور است. این هوو، مرد و زن نمی شناسد. برای آبادانی زندگی، باید از این هووها سخت حذر کرد.
برخی از همسران، در روند زندگی زن و شوهری شان، برای همدیگر هووهایی می سازند و با این کار به زندگی شان صدمه می زنند. مثلا خانم ها از فرزندانشان برای شوهرانشان هوو می سازند؛ به این گونه که چندان به فرزندان می پردازند که از همسران غافل می شوند. به جای آن کی هرکدام از شوهر و فرزند را در جایگاه ویژه او بنشانند، از توجه به یکی می کاهند و به دیگری می افزایند. یا آقایان چنان در کسب و کارشان غرق می شوند که از همسران خود غافل می مانند. یا محققان و عالمان، چنان سرگرم تحقیق و دانش می گردند که وظایف همسری شان را فراموش می کنند.
استاد بزرگوار ما آیت الله جوادی آملی، در پندی عتاب آمیز، به دانشوران می فرمود: «ما فرزانگی مان را برای بیرون خانه می گذاریم و خستگی مان را به درون خانه می بریم.»
برخی از عبادت پیشگان چنان در عبادت غرق می شوند که با همسر و خانواده فاصله می گیرند. ما در تجربه های مشاوره ای شاهد درد دل متدینانی هستیم که از افراط همسرشان در عبادت و دیانت، به ستوه آمده اند. مردی می گفت: «شش ماه زحمت کشیدم تا توانستم مفاتیح و تسبیح را از دست زنم بگیرم». این مرد، خود، اهل قرآن و دعا و تسبیح بود؛ اما از افراط همسرش در انجام اعمال مذهبی، کلافه شده بود. عبادتی که همسر را از رسیدگی عاطفی به همسرش باز دارد، نیرنگ شیطان است. این عبادت نه تنها موجب نزدیکی به بارگاه الاهی نیست، سبب دوری از درگاه خداوندی است.
هر چیز که همسر را از وظایف همسری باز دارد، هور است. این هوو، مرد و زن نمی شناسد. برای آبادانی زندگی، باید از این هووها سخت حذر کرد.
از زبان مشاور
آقای نیک اندیش نزدم آمد به مشاوره؛ غمناک بود و ناامید. گفت:
«خدا به من و همسرم فرزندی داد که مایه روشنی چشمانمان بود و زندگی مان را صفای تازه بخشید. هر دو از آمدنش شادمان بودیم و فداکارانه و شوقمندانه به او می پرداختیم و برای بالندگی و تربیتش می کوشیدیم. اما با گذشت چند ماه، همسرم چنان به فرزندمان پرداخت که از من غافل شد. دیگر من آن جایگاه قبلی را نزد همسرم نداشتم.
هرچه فرزندمان بزرگتر و شیرین تر می شد، توجه خانمم به او بیشتر می شد و به من کمتر. چندان به او محبت می کرد و به من بی محبتی، که فرزندمان به تدریج برای من مثل یک هوو شد. این موضوع کم کم محبت من به فرزندمان را کم می کرد و احساس بدی به او پیدا می کردم و گویا از او متنفر میشدم و او را رقیب خود می پنداشتم. می دیدم که او دارد جای من را در قلب همسرم می گیرد.
با این که آدم حسودی نبودم، آرام آرام رگه هایی از حسادت به فرزندمان در دلم پیدا شد. این حسادت، با احساس نفرت همراه شد؛ هم به فرزندمان، هم به همسرم. تا مدتی کوشیدم این حالات را پنهان کنم، اما چون روحیه ام خیلی افت کرده بود، دیگر نمی توانستم آنها را بپوشانم. همسرم فهمید که از چیزی رنج می برم. سبب را پرسید. نخواستم و نتوانستم واقعیت را به او بگویم. رفتار او همچنان ادامه داشت و بیشتر می شد و حال من ناخوش تر می شد، به طوری که بداخلاق شده بودم و بداخلاقی ام را ابراز و اعمال می کردم. دیگر نمی توانستم به همسر و فرزندمان محبت کنم. تا این که همسرم سخت دل نگران شد و برای من و زندگی مان احساس خطر کرد، اما علت این احوال ناخوش من را نمی توانست بفهمد. من هم شهامت گفتن آن را نداشتم. تا این که همسرم پیشنهاد کرد به مشاوره بیاییم و من پذیرفتم و آمدیم.
از او خواستم ابتدا من به تنهایی نزدتان بیایم، بعد با هم بیاییم. او پذیرفت و الآن بیرون اتاق، منتظر است. بچه را پیش مادر خانمم گذاشته ایم و آمده ایم.»
گفتم: شما و خانمتان، پیش از فرزند دارشدن، همدیگر را دوست می داشتید؟
آقای نیک اندیش گفت: «بله. حالا هم دوست داریم. اما قبلا دوستی مان را به همدیگر ابراز می کردیم، اما حالا خانمم به سبب مشغول شدن به بچه و من به سبب آن حالات منفی، دیگر ابراز دوستی نمی کنیم.»
گفتم: رابطه جنسی تان چطور بود و هست؟
گفت: «قبل از حاملگی همسرم، عالی بود؛ هر دو بهره کامل می بردیم در زمان بارداری، به خصوص ماه های آخر، با احتیاط عمل می کردیم، اما خوب و عاشقانه؛ هر دو راضی و شادمان. اما پس از تولد فرزندمان و گذشتن دوره نقاهت پس از زایمان، انتظار من این بود که روابط جنسی مان و به حالت پیش از حاملگی برگردد، اما چنین نشد. خانم، بچه را میانمان
می خوابانید؛ گویا من و خانم در دو بستر جداگانه می خوابیدیم. تا حالا هم همینطور است.»
گفتم: شما ابراز تمایل به رابطه جنسی نکردید؟
گفت: «هم خجالت می کشیدم، هم چون به وضع موجود اعتراض داشتم، نمی خواستم یا نمی توانستم صمیمی شوم؛ می خواستم به گونه ای نارضایتی ام را به او بفهمانم. به واقع لج میکردم تا مقابله به مثل کرده باشم و انتقام بگیرم.»
گفتم: پس نیاز جنسی تان را چه کار می کردید؟
گفت: «سختی می کشیدم. گهگاهی که تحملم تمام می شد، به گونه ناقص و کوتاه مدت، آمیزش می کردم. هنوز هم همین طور است.»
گفتم: اکنون نوبت خانم است. باید با او نیز حرف بزنم و حرف هایش را بشنوم. آنگاه آقا را به اتاق انتظار فرستادم و خانم را به اتاق مشاوره دعوت کردم. و به خانم (بدون این که سخنان همسرش را واگو کنم) گفتم: بفرمایید. شما هم از اوضاع زندگی تان برایم بگویید.
خانم گفت: «مدتی است که اخلاق و رفتار همسرم تغییر کرده. قبلا زندگی مان خوب و خوش بود. با هم دوست بودیم. دیگران غبطه خوبی زندگی مان را می خوردند؛ اما حالا نگران زندگی مان هستم... »
گفتم: به تازگی اتفاق تازه ای در زندگی تان افتاده؟
او به فکر فرو رفت. گویا وقایع زندگی مشترکشان از آغاز تاکنون را در ذهن خود مرور می کرد. آنگاه گفت: «بزرگترین اتفاق در دوران دو سه ساله زندگی مشترکمان، تولد فرزندمان است.»
گفتم: فرزندتان چند ماهه است؟ گفت: «هفت ماهه.»
گفتم: تغییرهای اخلاقی و رفتاری همسرتان تقریبا چند ماه است که پیدا شده؟
گفت: «از حدود شش ماه پیش.» گفتم: میان تولد فرزندتان و تغییر احوال همسرتان، ارتباطی نمی بینید؟
او باز به اندیشه پناه برد. فرصتش دادم تا نیکو بیندیشد و به واکاوی زندگی شان بپردازد. پس از اندیشیدنی گفت: «این را می دانم که شروع تغییرات احوال همسرم، از بعد از تولد فرزندمان است، اما علتش را نمی دانم.»
گفتم: برای همین است که ما تأکید می کنیم دختر و پسر، پیش از ازدواج و همسران، پس از ازدواج، مهارتهای زندگی مشترک را یاد بگیرند و در این باره آموزش ببینند و در طول زندگی نیز مطالعه و مشاوره داشته باشند تا بتوانند زندگی شان را در هر مرحله، مدیریت کنند.
خانم با دلواپسی گفت: «مگر چه شده؟ کجای کار را خراب کرده ایم؟»
به او گفتم: اگرچه به زندگی تان آسیب هایی خورده، اما به شما آفرین می گویم که در پی شناختن آفت ها برآمدید و پیش از آن که زندگی تان از پا در آید، برای اصلاح آن اقدام کردید. حالا خوب دقت کنید تا آفت اصلی و علت ناگواری چندماهه اخیر زندگی تان را بیان کنم، آن وقت به درمان آن بپردازیم.
آنگاه آقای نیک اندیش را به اتاق مشاوره دعوت کردم تا ادامة مذاکراتمان سه نفره باشد. آنگاه به ایشان گفتم: انسان توان آن را دارد که همزمان، به همه کسانی که بر او حق احترام و محبت دارند، محبت کند و احترام بگذارد. مثلا: پدر و مادر بر فرزندشان حق احترام و محبت دارند
وقتی فرزند، همسر دار شد می باید به والدین و همسر، محبت کند و احترام بگذارد. توانش را نیز دارد. کاستن از والدین و صرف همسر کردن، ناروا است؛ همانگونه که کاستن از همسر و مصروف پدر و مادر نمودن نیز ناروا است.
همین گونه است حالت همسران و فرزندان. نمی باید با آمدن فرزند، از محبت به همسرمان بکاهیم و مصروف فرزندانمان کنیم. سهم همسر، جای خود و سهم فرزند نیز جای خود که هر چیزی به جای خویش نیکوست.» بله، عشق ورزیدن همسران هنگام نبودن فرزندان و بودن آنان، تفاوت شکلی پیدا می کند؛ اما اصل آن پابرجاست و تعطیلی نمی پذیرد.
شما در اداره نیکوی همسرداری و فرزند داری، دچار کاستی و اشتباه شده اید و همین سبب ناگواری چند ماهه اخیر زندگی تان شده است.
ادامه دارد ...
منبع: کتاب «آداب عشق ورزی» (آموزه هایی درباره رفتارهای جنسی و عاطفی همسران)
نوشته: علی اکبر مظاهری
«خدا به من و همسرم فرزندی داد که مایه روشنی چشمانمان بود و زندگی مان را صفای تازه بخشید. هر دو از آمدنش شادمان بودیم و فداکارانه و شوقمندانه به او می پرداختیم و برای بالندگی و تربیتش می کوشیدیم. اما با گذشت چند ماه، همسرم چنان به فرزندمان پرداخت که از من غافل شد. دیگر من آن جایگاه قبلی را نزد همسرم نداشتم.
هرچه فرزندمان بزرگتر و شیرین تر می شد، توجه خانمم به او بیشتر می شد و به من کمتر. چندان به او محبت می کرد و به من بی محبتی، که فرزندمان به تدریج برای من مثل یک هوو شد. این موضوع کم کم محبت من به فرزندمان را کم می کرد و احساس بدی به او پیدا می کردم و گویا از او متنفر میشدم و او را رقیب خود می پنداشتم. می دیدم که او دارد جای من را در قلب همسرم می گیرد.
با این که آدم حسودی نبودم، آرام آرام رگه هایی از حسادت به فرزندمان در دلم پیدا شد. این حسادت، با احساس نفرت همراه شد؛ هم به فرزندمان، هم به همسرم. تا مدتی کوشیدم این حالات را پنهان کنم، اما چون روحیه ام خیلی افت کرده بود، دیگر نمی توانستم آنها را بپوشانم. همسرم فهمید که از چیزی رنج می برم. سبب را پرسید. نخواستم و نتوانستم واقعیت را به او بگویم. رفتار او همچنان ادامه داشت و بیشتر می شد و حال من ناخوش تر می شد، به طوری که بداخلاق شده بودم و بداخلاقی ام را ابراز و اعمال می کردم. دیگر نمی توانستم به همسر و فرزندمان محبت کنم. تا این که همسرم سخت دل نگران شد و برای من و زندگی مان احساس خطر کرد، اما علت این احوال ناخوش من را نمی توانست بفهمد. من هم شهامت گفتن آن را نداشتم. تا این که همسرم پیشنهاد کرد به مشاوره بیاییم و من پذیرفتم و آمدیم.
از او خواستم ابتدا من به تنهایی نزدتان بیایم، بعد با هم بیاییم. او پذیرفت و الآن بیرون اتاق، منتظر است. بچه را پیش مادر خانمم گذاشته ایم و آمده ایم.»
گفتم: شما و خانمتان، پیش از فرزند دارشدن، همدیگر را دوست می داشتید؟
آقای نیک اندیش گفت: «بله. حالا هم دوست داریم. اما قبلا دوستی مان را به همدیگر ابراز می کردیم، اما حالا خانمم به سبب مشغول شدن به بچه و من به سبب آن حالات منفی، دیگر ابراز دوستی نمی کنیم.»
گفتم: رابطه جنسی تان چطور بود و هست؟
گفت: «قبل از حاملگی همسرم، عالی بود؛ هر دو بهره کامل می بردیم در زمان بارداری، به خصوص ماه های آخر، با احتیاط عمل می کردیم، اما خوب و عاشقانه؛ هر دو راضی و شادمان. اما پس از تولد فرزندمان و گذشتن دوره نقاهت پس از زایمان، انتظار من این بود که روابط جنسی مان و به حالت پیش از حاملگی برگردد، اما چنین نشد. خانم، بچه را میانمان
می خوابانید؛ گویا من و خانم در دو بستر جداگانه می خوابیدیم. تا حالا هم همینطور است.»
گفتم: شما ابراز تمایل به رابطه جنسی نکردید؟
گفت: «هم خجالت می کشیدم، هم چون به وضع موجود اعتراض داشتم، نمی خواستم یا نمی توانستم صمیمی شوم؛ می خواستم به گونه ای نارضایتی ام را به او بفهمانم. به واقع لج میکردم تا مقابله به مثل کرده باشم و انتقام بگیرم.»
گفتم: پس نیاز جنسی تان را چه کار می کردید؟
گفت: «سختی می کشیدم. گهگاهی که تحملم تمام می شد، به گونه ناقص و کوتاه مدت، آمیزش می کردم. هنوز هم همین طور است.»
گفتم: اکنون نوبت خانم است. باید با او نیز حرف بزنم و حرف هایش را بشنوم. آنگاه آقا را به اتاق انتظار فرستادم و خانم را به اتاق مشاوره دعوت کردم. و به خانم (بدون این که سخنان همسرش را واگو کنم) گفتم: بفرمایید. شما هم از اوضاع زندگی تان برایم بگویید.
خانم گفت: «مدتی است که اخلاق و رفتار همسرم تغییر کرده. قبلا زندگی مان خوب و خوش بود. با هم دوست بودیم. دیگران غبطه خوبی زندگی مان را می خوردند؛ اما حالا نگران زندگی مان هستم... »
گفتم: به تازگی اتفاق تازه ای در زندگی تان افتاده؟
او به فکر فرو رفت. گویا وقایع زندگی مشترکشان از آغاز تاکنون را در ذهن خود مرور می کرد. آنگاه گفت: «بزرگترین اتفاق در دوران دو سه ساله زندگی مشترکمان، تولد فرزندمان است.»
گفتم: فرزندتان چند ماهه است؟ گفت: «هفت ماهه.»
گفتم: تغییرهای اخلاقی و رفتاری همسرتان تقریبا چند ماه است که پیدا شده؟
گفت: «از حدود شش ماه پیش.» گفتم: میان تولد فرزندتان و تغییر احوال همسرتان، ارتباطی نمی بینید؟
او باز به اندیشه پناه برد. فرصتش دادم تا نیکو بیندیشد و به واکاوی زندگی شان بپردازد. پس از اندیشیدنی گفت: «این را می دانم که شروع تغییرات احوال همسرم، از بعد از تولد فرزندمان است، اما علتش را نمی دانم.»
گفتم: برای همین است که ما تأکید می کنیم دختر و پسر، پیش از ازدواج و همسران، پس از ازدواج، مهارتهای زندگی مشترک را یاد بگیرند و در این باره آموزش ببینند و در طول زندگی نیز مطالعه و مشاوره داشته باشند تا بتوانند زندگی شان را در هر مرحله، مدیریت کنند.
خانم با دلواپسی گفت: «مگر چه شده؟ کجای کار را خراب کرده ایم؟»
به او گفتم: اگرچه به زندگی تان آسیب هایی خورده، اما به شما آفرین می گویم که در پی شناختن آفت ها برآمدید و پیش از آن که زندگی تان از پا در آید، برای اصلاح آن اقدام کردید. حالا خوب دقت کنید تا آفت اصلی و علت ناگواری چندماهه اخیر زندگی تان را بیان کنم، آن وقت به درمان آن بپردازیم.
آنگاه آقای نیک اندیش را به اتاق مشاوره دعوت کردم تا ادامة مذاکراتمان سه نفره باشد. آنگاه به ایشان گفتم: انسان توان آن را دارد که همزمان، به همه کسانی که بر او حق احترام و محبت دارند، محبت کند و احترام بگذارد. مثلا: پدر و مادر بر فرزندشان حق احترام و محبت دارند
وقتی فرزند، همسر دار شد می باید به والدین و همسر، محبت کند و احترام بگذارد. توانش را نیز دارد. کاستن از والدین و صرف همسر کردن، ناروا است؛ همانگونه که کاستن از همسر و مصروف پدر و مادر نمودن نیز ناروا است.
همین گونه است حالت همسران و فرزندان. نمی باید با آمدن فرزند، از محبت به همسرمان بکاهیم و مصروف فرزندانمان کنیم. سهم همسر، جای خود و سهم فرزند نیز جای خود که هر چیزی به جای خویش نیکوست.» بله، عشق ورزیدن همسران هنگام نبودن فرزندان و بودن آنان، تفاوت شکلی پیدا می کند؛ اما اصل آن پابرجاست و تعطیلی نمی پذیرد.
شما در اداره نیکوی همسرداری و فرزند داری، دچار کاستی و اشتباه شده اید و همین سبب ناگواری چند ماهه اخیر زندگی تان شده است.
ادامه دارد ...
منبع: کتاب «آداب عشق ورزی» (آموزه هایی درباره رفتارهای جنسی و عاطفی همسران)
نوشته: علی اکبر مظاهری
بیشتر بخوانید :
هووسازی همسران (بخش دوم)
ابعاد نه گانه صمیمیت در زندگی زوجین
هشت+یک راه برون رفت از بحران های زندگی
هفت راز یک زندگی عاشقانه که مردان باید بدانند