يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

محمد علی سعادت

محمد علی سعادت
حاج سید محمد على بن السید الاجل الحاج سید محمد هاشم بن العالم الجلیل عبدالهادى بن العالم العلام السید محمد بن السید هاشم بن السید ابوالحسن بن السید هاشم بن العلامه الفقیه المجتهد السید عبدالله بلاد بحرینى مشهور بسعادت از فضلاء كرام و علماء اعلام شهرستان بهبهان و اصدقاء این نگارنده است و ولادتش در بهبهان واقع شده و در خاندانى اصیل و نجیب و شریف تربیت یافته والدش گرچه تاجر و در كسوه روحانیت و از اخیار بهبهان بشمار میرود. آقاى سعادت بعد از فراغت از دروس جدید بتحصیل علوم قدیمه پرداخته و مدت ده سال در مدرسه عالى سپهسالار و مدارس تهران مقدمات و ادبیات و سطوح را خوانده آنگاه بنجف اشرف مشرف و ده سال هم در حوزه هزار ساله نجف از محضر آیات عظام و بالاخص آیه‏الله العظمى خوئى مدظله كسب فیض و استفاده فقه و اصول نموده آنگاه بایران مراجعت و چند سالى است در وطن مألوف و مسقط الرأس خود بهبهان باقامه جماعت و ترویجات دینى و وظائف روحى و علمى اشتغال دارد. دو هجرت بزرگ از بهبهان و آثار آن جناب مترجم ما آقاى سعادت براى نگارنده نقل كردند كه دو نفر دانشمند بزرگوار براى خدا از بهبهان مهاجرت كردند و بریاست دنیوى و دینى رسیده‏اند. اول- علامه كبیر آیه‏الله وحید فى‏العالمین آقا محمد باقر وحید بهبهانى و جریان هجرتش از این قرار است كه این بزرگوار در مسجد خود نماز میخواندند و عالم دیگرى كه از جهت معلومات رتبه شاگردى او را هم نداشتند در محله‏ى دیگر نماز میخواندند جماعت او بسیار بودند پس كدخداى محل آقا باقر میرود و مردم آن محل و محله‏هاى دیگر را بزور و تهدید و غیره میآورد بطوریكه مسجد پر شده و مردم در خارج مسجد میایستند و چون آقاى آقا باقر میآید و آن مردم را میبیند تعجب میكند كه چطور این مردم اجتماع نموده‏اند، پس كد خدا نزدیك آمده و ابراز میكند كه آقا این مردم را من جمع كرده‏ام كه نماز شما پر جمعیت‏تر از نماز فلان آقا باشد، آقاى آقا باقر ناراحت شده ولى چیزى نمیگوید، نماز مغرب را خوانده و ببهانه تجدید وضو بمنزل آمده و میگوید من رفتم كربلا و نماز عشا را در بقعه بشیر و نذیر كه در یكفرسخى بهبهانست میخواند و با زحمت فراوان خود را بكربلا رسانیده و در اثر این مجاهده با نفس كم كم كارش بجائى میرسد كه وحید على‏الاطلاق گردیده و مرجع كل فى‏الكل میگردد. دوم- آیه‏الله العظمى حاج سید اسماعیل موسوى بهبهانى كه در مسجدى نماز خوانده و در مقابلش آیه‏الله حاج سید محمد صالح طباطبائى در مسجد دیگر و همواره میان مریدان وى و مریدان آقا نزاع و اختلاف بوده تا جائیكه شبى مریدان آن آقا بروى مریدان وى آب گل و خاك پاشیده و آنها را توهین و اذیت میكنند. مردم خدمت آقا سید اسمعیل رسیده جریان را گفته و اجازه میخواهند كه متقابلا آنها را مورد حمله قرار دهند پس آقا سه روز مهلت میخواهد و در این سه روز تمام اموال خود را جمع كرده و مردم را دعوت میكنند آقا قصد حمله بآنها دارد وقتى حاضر میشوند میفرمایند بهبهان یك شهر كوچكى است و براى آن یك عالم مانند آیه‏الله آقا میر محمد صالح كافى است و من در اینجا وجودم بیهوده است، من بنجف خواهم رفت و هرچه مردم اصرار كردند نپذیرفت بنجف رفته و در درس شیخناالانصارى شركت كرده و مورد توجه آن بزرگوار میشود تا وقتیكه ناصرالدین شاه مشرف شده از جناب شیخ عالم و مجتهدى براى تهران میخواهد شیخ انصارى ایشان را معرفى كرده و شاه ایشان را بتهران آورده و یكى از علماء و مراجع بزرگ تهران شده و بیت بهبهانى را در تهران تشكیل میدهند.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.