يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

عباسقلی فانی

عباسقلی فانی
بسیار از هنرمندان بخصوص خوانندگان دوران قاجار مردمانى بودند گوشه‏گیر و انزواطلب و از شهرت و جار و جنجال‏هاى دربارهاى قاجار به دور و اگر هم برحسب اجبار در این دربارها برنامه‏هاى اجرا مى‏كردند، خیلى بى‏سر و صدا روانه منزل مى‏شدند و باز در انزوا به سر مى‏بردند و موسیقى را براى خود و دل مردم هنردوست مى‏خواستند نه براى آن محیط دور از هنر و پر از دسیسه و دغلبازى. سخن درباره‏ى مردى هنرمند، خوش‏صدا، دانشمند و درویش مسلكى شوریده حال به نام عباسقلى فانى است كه وى دایى چهار برادر به نامهاى حسین سلیم فرزان (سلیمى‏تبار)، على سلیمى‏تبار، اكبر سلیمى‏تبار و امیر سلیمى‏تبار مى‏باشد كه موجب گرایش ایشان به موسیقى نیز گردید. پدر عباسقلى فانى یساولباشى دربار بود و در آنجا مقام و منزلتى داشت. عباسقلى را كه از اوان كودكى داراى صداى پرطنین و بسیار خوشى بود زیر نظر استادان موسیقى كه در دربار، آمد و رفت داشتند قرارداد و تحت تعلیم آنها آوازهاى موسیقى ایرانى و گوشه‏هاى مختلف آن را به خوب فراگرفت و مورد احترام و محبت اساتید خود بود. در خلال این مدت به تحصیل علوم مختلفه نیز اشتغال داشت بخصوص در ادبیات بسیار پیشرفت كرد چون حافظه‏اى فوق‏العاده داشت بیشتر اشعار شعراى پیشین را در حفظ داشت و آنها را با صداى خوشى مى‏خواند و خود نیز شعر مى‏سرود و چون مردى گوشه‏گیر و از شهرت بى‏زار بود غیر از دربار، فقط براى دوستان و فامیل مى‏خواند. وى از آن دسته مردمى بود كه به دنیا و مال دنیا پشت كرده و به آن بى‏اعتنا بود و روزى هم كه فانى جهانى فانى را وداع مى‏كند تنها چیز باارزشى كه از وى به سرقت برده مى‏شود دیوان شعرش بود كه خود سروده بود و حاصل سراسر عمر او بود... اكبر سلیمى‏تبار، هنرمند شایسته، درباره دایى خود مى‏گوید: «به خاطر دارم در كلاس ششم دبستان درس مى‏خواندم در آن زمان به محفوظات بیشتر اهمیت مى‏دادند تا دانسته‏ها و من در حیاط خانه راه مى‏رفتم و براى حفظ كردن شعر معروف حافظ كه در كتاب درسى‏مان بود شروع كردم به خواندن: مزرع سبز فلك دیدم و داس مه نو یادم از كشته‏ى خویش آمد و هنگام درو ایشان بلافاصله گفتند: ما كه تخمى نفشاندیم در این مزرع نو جز ندامت چه بود حاصل ما وقت درو هر بیت از شعر حافظ را كه مى‏خواندم او نیز، شعرى مشابه آن مى‏خواند به یاد دارم، برادر بزرگم حسین سلیمى‏تبار (سلیم فرزان) تعلیم ویولن مى‏دید و روزها در خانه تمرین مى‏كرد، در یكى از روزها عباسقلى‏خان در خانه بود از نحوه‏ى اجراى گوشه دوم اصفهان بیات راجه از برادرم ایراد گرفت و شروع به خواندن این گوشه كرد و گفت بیات راجه را باید این چنین اجرا كنى، البته دایى در آن روز به شوق آمد و دستگاه اصفهان را براى ما به صورت كامل خواند، یا من نمى‏فهمیدم یا این كه بعد از شنیدن این آواز دایى در من ایجاد شد، از هیچ آوازخوان دیگرى این چنین تحت تأثیر قرار نگرفتم. همچنان كه اشاره شد دایى من داراى حافظه‏ى فوق‏العاده قوى و خود طبع شعر داشت و اشعار بسیارى از شعرا را از حفظ بود، شعر معروف هاتف اصفهانى «اى بفداى تو هم دل و هم جان» را كه داراى چند بند ترجیع‏بند معروفى است، تماماً در حفظ داشت و بسیارى از قصیده‏هاى سعدى را از حفظ مى‏خواند. او مردى حاضرجواب و به مناسبت‏هاى مختلف شعرهایى بجا مى‏خواند و مى‏سرود. در گذشته، در سطح معمولى مشاعره بسیار رواج داشت ولى در بین دراویش و سخنوران نوعى مشاعره توأم با لغزگویى یا چیستان‏گویى رواج داشت به طورى كه بزرگان فامیل مى‏گفتند درویشى از اصفهان به تهران آمده بود و در یكى از قهوه‏خانه‏هاى معروف تهران مشغول سخنورى و چیستان‏گویى شده و تمام دراویش تهران را به علت تفوق بر آنها خلع كسوت كرده بود و آبروى آنان در خطر قرار گرفته بود. درویش اصفهانى هم خودستایى و اُشتُلم مى‏كرد كه از دایى عباسقلى استمداد كردند و بر تن او لباس درویشى پوشانیدند و براى جوابگویى به درویش اصفهانى او را به همان قهوه‏خانه هدایت كردند. ظاهراً دراویش تعدادى كسوت مثل تبرزین، كشگول، خرقه و جز آنها داشته‏اند كه در مباحثه اگر درویشى جواب معماى درویش دیگر را به شعر مى‏داد و او از جواب بازمى‏ماند یك قطعه از كسوتش را درویش پیروز در بحث و مشاعره از او مى‏گرفت. فانى با كسوت درویشى به قهوه‏خانه‏اى كه در آن زمان مركز تجمع مردمان در مواقع بى‏كارى و استراحت بود وارد مى‏شود و با صداى بسیار خوشى قصیده‏اى را كه بیت دوم آن به «حق حقق حقیقین حقى» است مى‏خواند و پس از خوش و بشى با درویش اصفهانى شروع به سخنورى مى‏نماید و طولى نمى‏كشد كه درویش اصفهانى در اثر ندانستن جواب معماهایى را كه درویش فانى طرح مى‏كند و گرفتن جواب معماهاى خود، ظرف چند شب تمام كسوت‏هاى دراویش تهرانى را پس مى‏دهد و فانى شروع به خلق كسوت از او مى‏كند. چون به آخرین سؤال او نیز نمى‏تواند جواب بدهد، عده‏اى از دراویش دهان درویش فانى را مى‏گیرند تا او را مجبور به كندن آخرین كسوت او ننماید. سپس درویش فانى از مردم و دراویش خداحافظى نموده و از صاحب قهوه‏خانه مى‏خواهد كه درآمد این سخنورى را بین دراویش تقسیم كند، ظاهراً مردم به خاطر شركت در این سخنورى‏ها به صورت همت عالى مبالغى اضافه بر پول چاى مى‏پرداختند. زنده‏یاد عباسقلى فانى مردى شیرین‏سخن بود و با زیبایى خاصى بیان مطلب مى‏كرد كه با تمام گوشه‏ها و ردیف‏هاى موسیقى ایرانى آشنایى داشت و مشوق دیگران در یادگیرى این هنر بود ولى همانطور كه اشاره گردید خود در این مورد بسیار گوشه‏گیر و منزوى بود، یادش به خیر و روانش شاد.» یكى از چیستان‏هایى كه درویش فانى در آن سخنورى به درویش اصفهانى گفته بود چنین است: مردى متوفى شد و زو ماند بسى مال وارث دو بماندند یكى عم و یكى خال خالوش پسر عم و عمش پسر خال قسمت چه توان كرد به این هر دو از این مال (س سیزدهم و چهاردهم ق)، موسیقیدان. پدر عباسقلى او را از اوان كودكى زیر نظر استادان موسیقى قرار داد و او گوشه‏هاى مختلف دستگاههاى موسیقى ایرانى را به خوبى فراگرفت، تا جایى كه مورد احترام و محبت اساتید خود بود. در خلال این مدت به تصحیل علوم مختلف نیز اشتغال داشت. بخصوص در ادبیات بسیار پیشرفت كرد. فانى شعر نیز مى‏گفت و گویا «دیوان» شعرى نیز داشته كه بعد از فوت وى به سرقت رفته است. او دایى چهار برادر به نامهاى حسین سلیم فرزان (سلیمى‏تبار) (متولد 1297 ق) و على سلیمى‏تبار (متولد 1299 ق) و اكبر و امیر سلیمى‏تبار مى‏باشد كه موجب گرایش ایشان به موسیقى گردید.[1]


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.