عباسقلی فانی
بسیار از هنرمندان بخصوص خوانندگان دوران قاجار مردمانى بودند گوشهگیر و انزواطلب و از شهرت و جار و جنجالهاى دربارهاى قاجار به دور و اگر هم برحسب اجبار در این دربارها برنامههاى اجرا مىكردند، خیلى بىسر و صدا روانه منزل مىشدند و باز در انزوا به سر مىبردند و موسیقى را براى خود و دل مردم هنردوست مىخواستند نه براى آن محیط دور از هنر و پر از دسیسه و دغلبازى.
سخن دربارهى مردى هنرمند، خوشصدا، دانشمند و درویش مسلكى شوریده حال به نام عباسقلى فانى است كه وى دایى چهار برادر به نامهاى حسین سلیم فرزان (سلیمىتبار)، على سلیمىتبار، اكبر سلیمىتبار و امیر سلیمىتبار مىباشد كه موجب گرایش ایشان به موسیقى نیز گردید. پدر عباسقلى فانى یساولباشى دربار بود و در آنجا مقام و منزلتى داشت. عباسقلى را كه از اوان كودكى داراى صداى پرطنین و بسیار خوشى بود زیر نظر استادان موسیقى كه در دربار، آمد و رفت داشتند قرارداد و تحت تعلیم آنها آوازهاى موسیقى ایرانى و گوشههاى مختلف آن را به خوب فراگرفت و مورد احترام و محبت اساتید خود بود. در خلال این مدت به تحصیل علوم مختلفه نیز اشتغال داشت بخصوص در ادبیات بسیار پیشرفت كرد چون حافظهاى فوقالعاده داشت بیشتر اشعار شعراى پیشین را در حفظ داشت و آنها را با صداى خوشى مىخواند و خود نیز شعر مىسرود و چون مردى گوشهگیر و از شهرت بىزار بود غیر از دربار، فقط براى دوستان و فامیل مىخواند.
وى از آن دسته مردمى بود كه به دنیا و مال دنیا پشت كرده و به آن بىاعتنا بود و روزى هم كه فانى جهانى فانى را وداع مىكند تنها چیز باارزشى كه از وى به سرقت برده مىشود دیوان شعرش بود كه خود سروده بود و حاصل سراسر عمر او بود...
اكبر سلیمىتبار، هنرمند شایسته، درباره دایى خود مىگوید: «به خاطر دارم در كلاس ششم دبستان درس مىخواندم در آن زمان به محفوظات بیشتر اهمیت مىدادند تا دانستهها و من در حیاط خانه راه مىرفتم و براى حفظ كردن شعر معروف حافظ كه در كتاب درسىمان بود شروع كردم به خواندن:
مزرع سبز فلك دیدم و داس مه نو
یادم از كشتهى خویش آمد و هنگام درو
ایشان بلافاصله گفتند:
ما كه تخمى نفشاندیم در این مزرع نو
جز ندامت چه بود حاصل ما وقت درو
هر بیت از شعر حافظ را كه مىخواندم او نیز، شعرى مشابه آن مىخواند به یاد دارم، برادر بزرگم حسین سلیمىتبار (سلیم فرزان) تعلیم ویولن مىدید و روزها در خانه تمرین مىكرد، در یكى از روزها عباسقلىخان در خانه بود از نحوهى اجراى گوشه دوم اصفهان بیات راجه از برادرم ایراد گرفت و شروع به خواندن این گوشه كرد و گفت بیات راجه را باید این چنین اجرا كنى، البته دایى در آن روز به شوق آمد و دستگاه اصفهان را براى ما به صورت كامل خواند، یا من نمىفهمیدم یا این كه بعد از شنیدن این آواز دایى در من ایجاد شد، از هیچ آوازخوان دیگرى این چنین تحت تأثیر قرار نگرفتم. همچنان كه اشاره شد دایى من داراى حافظهى فوقالعاده قوى و خود طبع شعر داشت و اشعار بسیارى از شعرا را از حفظ بود، شعر معروف هاتف اصفهانى «اى بفداى تو هم دل و هم جان» را كه داراى چند بند ترجیعبند معروفى است، تماماً در حفظ داشت و بسیارى از قصیدههاى سعدى را از حفظ مىخواند. او مردى حاضرجواب و به مناسبتهاى مختلف شعرهایى بجا مىخواند و مىسرود.
در گذشته، در سطح معمولى مشاعره بسیار رواج داشت ولى در بین دراویش و سخنوران نوعى مشاعره توأم با لغزگویى یا چیستانگویى رواج داشت به طورى كه بزرگان فامیل مىگفتند درویشى از اصفهان به تهران آمده بود و در یكى از قهوهخانههاى معروف تهران مشغول سخنورى و چیستانگویى شده و تمام دراویش تهران را به علت تفوق بر آنها خلع كسوت كرده بود و آبروى آنان در خطر قرار گرفته بود. درویش اصفهانى هم خودستایى و اُشتُلم مىكرد كه از دایى عباسقلى استمداد كردند و بر تن او لباس درویشى پوشانیدند و براى جوابگویى به درویش اصفهانى او را به همان قهوهخانه هدایت كردند. ظاهراً دراویش تعدادى كسوت مثل تبرزین، كشگول، خرقه و جز آنها داشتهاند كه در مباحثه اگر درویشى جواب معماى درویش دیگر را به شعر مىداد و او از جواب بازمىماند یك قطعه از كسوتش را درویش پیروز در بحث و مشاعره از او مىگرفت.
فانى با كسوت درویشى به قهوهخانهاى كه در آن زمان مركز تجمع مردمان در مواقع بىكارى و استراحت بود وارد مىشود و با صداى بسیار خوشى قصیدهاى را كه بیت دوم آن به «حق حقق حقیقین حقى» است مىخواند و پس از خوش و بشى با درویش اصفهانى شروع به سخنورى مىنماید و طولى نمىكشد كه درویش اصفهانى در اثر ندانستن جواب معماهایى را كه درویش فانى طرح مىكند و گرفتن جواب معماهاى خود، ظرف چند شب تمام كسوتهاى دراویش تهرانى را پس مىدهد و فانى شروع به خلق كسوت از او مىكند. چون به آخرین سؤال او نیز نمىتواند جواب بدهد، عدهاى از دراویش دهان درویش فانى را مىگیرند تا او را مجبور به كندن آخرین كسوت او ننماید. سپس درویش فانى از مردم و دراویش خداحافظى نموده و از صاحب قهوهخانه مىخواهد كه درآمد این سخنورى را بین دراویش تقسیم كند، ظاهراً مردم به خاطر شركت در این سخنورىها به صورت همت عالى مبالغى اضافه بر پول چاى مىپرداختند.
زندهیاد عباسقلى فانى مردى شیرینسخن بود و با زیبایى خاصى بیان مطلب مىكرد كه با تمام گوشهها و ردیفهاى موسیقى ایرانى آشنایى داشت و مشوق دیگران در یادگیرى این هنر بود ولى همانطور كه اشاره گردید خود در این مورد بسیار گوشهگیر و منزوى بود، یادش به خیر و روانش شاد.»
یكى از چیستانهایى كه درویش فانى در آن سخنورى به درویش اصفهانى گفته بود چنین است:
مردى متوفى شد و زو ماند بسى مال
وارث دو بماندند یكى عم و یكى خال
خالوش پسر عم و عمش پسر خال
قسمت چه توان كرد به این هر دو از این مال
(س سیزدهم و چهاردهم ق)، موسیقیدان. پدر عباسقلى او را از اوان كودكى زیر نظر استادان موسیقى قرار داد و او گوشههاى مختلف دستگاههاى موسیقى ایرانى را به خوبى فراگرفت، تا جایى كه مورد احترام و محبت اساتید خود بود. در خلال این مدت به تصحیل علوم مختلف نیز اشتغال داشت. بخصوص در ادبیات بسیار پیشرفت كرد. فانى شعر نیز مىگفت و گویا «دیوان» شعرى نیز داشته كه بعد از فوت وى به سرقت رفته است. او دایى چهار برادر به نامهاى حسین سلیم فرزان (سلیمىتبار) (متولد 1297 ق) و على سلیمىتبار (متولد 1299 ق) و اكبر و امیر سلیمىتبار مىباشد كه موجب گرایش ایشان به موسیقى گردید.[1]
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.