مؤید ثابتی
سیدعلى مؤید ثابتى متخلص به «مؤید» فرزند سید حسین نایبالتولیه آستان قدس رضوى بود كه در سال 1281 خورشیدى دیده به جهان باز كرد. وى چند بار هم به سمت نمایندگى مجلس شوارى ملى و سنا از استان خراسان انتخاب گردید.
«پیام بهارى»
نوبهارى خوش و زیباست بیا
فصل باغ و گل و صحراست بیا
باغ اینك چه مصفاست ببین
چمن امروز چه زیباست بیا
ابر شد ساقى و مى رشحهى او
سرخ گل ساغر صهباست بیا
هر طرف گوش فرادارى از هر سوى باغ
نغمه مرغ خوش آوازست بیا
اى صبا رو، تو بآن ماه بگو:
كه مرا با تو سخنهاست بیا
همه جمعند بهم بلبل و گل
عاشق زار تو تنهاست بیا
هر چى مىخواهى تو ز اسباب نشاط
از براى تو مهیاست بیا
ساز و آواز و مى و مطرب و گل
شادى و خرمى اینجاست بیا
هر كجا درنگرى از در و دشت
فرشى افكنده ز دیباست بیا
گریه ابر و شكرخندهى گل
همه از بهر دل ماست بیا
چون ستاره بدرخشد نرگس،
یاسمن عقد ثریاست بیا
سرخ گل تازه عروسى است بتخت
تا ببینى كه چه زیباست بیا
باغ از نسترن و یاس سپید
چهره از بهر تو آراست بیا
از صداى خوش بلبل همه شب
در چمن غلغله برپاست بیا
لاله در باغ صراحى در دست
حالیا منتظر ماست بیا
ابر لغزنده چو كشتى در آب
آسمان پهنه دریاست بیا
آبدان آینه و چهرهى گل
اندر آن آینه پیداست بیا
بهره از نعمت امروز ببر
چه غم از زحمت فرداست بیا
خود تو دانى كه مؤید برخت
واله و عاشق و شیداست بیا
«امشب»
جانا ندارى خبر از حال ما امشب
جانم از غم بسوخت اى بىوفا امشب
كردى دورى ز من رفتى كجا امشب
دل شده از غم تباه سینه پر از سوز و آه
بنگر فراق تو كرد با ما چهها امشب
مهجور از او رنجور از او، دین و دل دور از او شد بینوا امشب
بىرخ جانانم، نالان و گریانم، تازان امید جانم، ماندم جدا امشب
از نور مه فضاى گلشن شد همچو روز روشن
بلبل گرفته گل را دامن هر دم بسوى بستان
آرد پیام از بستان باد صبا امشب
بازآ جانا، تا شود از فیض حسنت، بهار و گل طربافزا
چمن ز رویت چنان خواهد شد كه رشك باغ چنان خواهد
آرام جانم كجاست
سرو روانم كجاست
كز مقدمش بزم ما
یابد صفا امشب
«جلوهى دوست»
سالها خانهى من جلوهگه روى تو بود
منظر دیدهى من طاق دو ابروى تو بود
جان من جرعهكش جام عقیقش لبت
دل من شیفته لعل سخنگوى تو بود
از حضور تو نمىرفت دلم جاى دگر
كه فروبسته آن طره گیسوى تو بود
جان سركش كه دمى در برم آرام نداشت
روز و شب معتكف خاك سر كوى تو بود
هر كجا رفتم و هر سو كه سفر كردم من
باز، اى قبلهى جان روى دلم سوى تو بود
این همه فیض كه من یافتم از عالم قدس
همه در پرتو عشق رخ دلجوى تو بود
دوش از بهر تماشا به گلستان رفتم
در سراپردهى گل نزهت مشكوى تو بود
محفلى ساخته بودند عروسان چمن
سخن آنجا همه از رنگ تو و بوى تو بود
گر مؤید دل و دین را همه در راه تو داد
عاشق روى تو و شیفتهى خوى تو بود
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.