شکوه مرگ و شور زندگی (قسمت اول)

چگونگی و شیوه زیستن در کنار مرگ، یعنی آن موقعیتی که همواره حیات در آن به سر می برد و در خود دارد، به شمار آورد. در این نظرگاه، چنان که خواهم کوشید تا توضیح دهم و روشن کنم، شکوه مرگ به نوعی شهادت
دوشنبه، 10 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شکوه مرگ و شور زندگی (قسمت اول)
آثار بازمانده از نوشتگان ایران کهن
 
چکیده:
چگونگی و شیوه زیستن در کنار مرگ، یعنی آن موقعیتی که همواره حیات در آن به سر می برد و در خود دارد، به شمار آورد. در این نظرگاه، چنان که خواهم کوشید تا توضیح دهم و روشن کنم، شکوه مرگ به نوعی شهادت
 
تعداد کلمات: 1283 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه

شکوه مرگ و شور زندگی (قسمت اول)
نویسنده: کتایون مزداپور
«شاد زیوید؛ درست زیوید؛ تا زیوید به کامه زیوید گیتی تان باد به کامة تن؛ مینوتان باد به کامه روان!»
این دعا در پایان همه نیایشهای پرتفصیل و متعددی که زرتشتیان برای درگذشتگان برگزار می کنند، تکرار می شود و البته خطاب است به زندگان. در این تفصیل، دو مرز متمایز، بصورت موازی و همپای هم در نوردیده می شود؛ یکی مرز میان یاد کرد و درود فرستادن بر روان شخص متوفی و تسلا گفتن برای زندگان و بازماندگان است؛ و دیگری آن مرزی است که روان را از ایزدان و فرشتگان جدا می کند. از این دیدگاه است که می توان دورنمایی را از هماهنگی شور زندگانی، و شکویر مرگ تصویر و توصیف کرد.
 
در میان آثار بازمانده از نوشتگان ایران کهن، اثر ناموری است که خطابه است در سوگواری و تسلای بازماندگان. این خطابه سوگواری را به نام نخستین واژه های آن، که به زبان اوستایی است، می خوانند «آئوگمئچ». ائوگمدنها را می باید نظریه رسمی ایرانی و زرتشتی درباره چگونگی و شیوه زیستن در کنار مرگ، یعنی آن موقعیتی که همواره حیات در آن به سر می برد و در خود دارد، به شمار آورد. در این نظرگاه، چنان که خواهم کوشید تا توضیح دهم و روشن کنم، شکوه مرگ به نوعی شهادت، به معنای امروزی واژه، می انجامد و شور زیستن به تلاشی سرسختانه و نوعی رزم آزمایی و جنگیدن برای پارسایی و نیک زیستن بدل می گردد.

بیشتر بخوانید : پسرکشی در شاهنامه فردوسی

در ائوگمدنچا، ناگزیری مرگ و بیچارگی آدمی در برابر آن، مسأله اصلی است و این همان موقعیت طبیعی زندگان است در برابر مرگ. بنا بر این باورهای کهن، زندگانی از دادار هرمزد است و مرگ و نیستی از اهریمن و آفریدگان و دیوان اهریمنی. نام دیو مرگ آستویداد (astwidad) است. در جنگ میان دو نیروی خیر هرمزدی و شیر اهریمنی، یعنی این دوران و جهانی که در آن زندگانی مادی و به اصطلاح، زندگانی گیتی، شکل گرفته است و حیات دنیوی و گیتی در آن صورت می بندد، بواسطه تأثیر اهریمن و شر اهریمنی، که به نام دیو خوانده شده است، مرگ ناچار است. اما چون خیر هرمزدی، به پاس و به پاداش نیکوکاری پارسایان و با یارمندی خرد و اندیشه نیک و راستی بهترین بر بدی چیره گردد، آنگاه رستاخیز برپا خواهد شد؛ منجی خواهد رسید؛ استویداد یعنی دیو مرگ نیز چون دیوان دیگر به گودال دوزخ خواهد افتاد و بی توان خواهد شد.

اما تا آن زمان، مرگ خواهد بود برای همه: «آن یک چند تا سوشیانس فرشکردکردار برسد؛ چه تاکه سوشیانس نرسد، پس کس از استویداد رستن نتواند. هر کس را برسد استویداد نهان روش فریفتار، که درود و رشوه نستاند و به تعویض کار نکند. بی آگهی فراز تباه کند مردم را از آن راه فرهمندان باید رفتن و به دلخواه هرگز کس نخواهد رفتن، و آن چیز را باید دیدن که هرگز ندیده باشد. گفتگو و پیکار و جدل با آن کس که او را فریفتن و گمراه کردن نتوان، نشاید!» سپس آئوگمدئها از ناگزیری مرگ سخن می راند: «گذرمندی باشد آن راه را»، یعنی از آن می توان گذر کرد  ورد شد، که رودی ژرف و تیزرو، اژدها یا خرس کبود یا راهزن و هیون هراس آور بر آن راهداری کند، اما «آن راه ناگذشتنی است که مرگ بر آن نبخشاید!» از مرگ گزیر وگریزی نیست: «گفتش هرمزد که به بدی فراز آفریده شده است، استویداد؛ برای بی توان کردن مرگمندان، یعنی موجودات فانی. چندان که چون مرگمندان او را ببینند ایدون بترسند که به گیتی با آن دروج و دیو جنگیدن و ستیزیدن نتوان؛ و بباید رفت، ایدون چون که در پیش گریدی: که نه از او کس برهد که از مرگمندان مردمان باشد، نه بست تا اکنون و نه نیز برهد از اکنون فراز؛ نه هیربد - موبدان موبد سه و نه دهبدان دهید - پادشاه – و نه آن کس که در سود دیگران سود خواستار است و نه آن کس که برای دیگران سودناخواستار است.
 در میان آثار بازمانده از نوشتگان ایران کهن، اثر ناموری است که خطابه است در سوگواری و تسلای بازماندگان. این خطابه سوگواری را به نام نخستین واژه های آن، که به زبان اوستایی است، می خوانند «آئوگمئچ». ائوگمدنها را می باید نظریه رسمی ایرانی و زرتشتی درباره چگونگی و شیوه زیستن در کنار مرگ، یعنی آن موقعیتی که همواره حیات در آن به سر می برد و در خود دارد، به شمار آورد. در این نظرگاه، چنان که خواهم کوشید تا توضیح دهم و روشن کنم، شکوه مرگ به نوعی شهادت، به معنای امروزی واژه، می انجامد و شور زیستن به تلاشی سرسختانه و نوعی رزم آزمایی و جنگیدن برای پارسایی و نیک زیستن بدل می گردد.
نه آن که در نهانی فروخرد، که در زیرزمین نهان شود، چون افراسیاب تور که در زیرزمین، خانه آهنین ساخت به بلندی بالای هزار مرد، با صدستون. اندر آن خانه، بکردار ستاره و ماه و خورشید، روشنان آراست که روشنی کنند. اندر آن خانه به کام و آرزوی خویش چه نیکترین زندگانی را زیست، اگر که چندان نیروی جادوساری داشت، از استویداد رستن نتوانست نه آن که به فراز گندن، فراز کند این زمین پهناور و گرد و دور گذر را، چون ضحاک که از مشرق به مغرب، و از مغرب به مشرق رفت و بیمرگی خواست، و نیافت. اگر که چندان نیروی توان کرداری داشت، از استویداد رستن نتوانست.
 
از نخستین خاکیان و از تکاتک پیشینیان مرگ همه را در ربوده است. همه می میرند و مرگ چاره ندارد، حتی اگر زندگی سخت پرشکوه باشد: «چه، اگر کس مرگ را چاره داشتی، یا چاره توانستی کردن، نخست از گیتی، کیومرث گر شاه بود، که سه هزار سال این جهان را بیمرگ و بی پیری و بیگرسنگی و تباهی ناپذیر و بی پتیاره - یعنی بی گزند - فراز داشت. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش کوشیدن و جنگیدن نتوانست. یا، هوشنگ بود، که پیشداد است، که از همه زادگان ناپاک اهریمن، دوسوم را بگشت. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش ستیزیدن نتوانست. یا، طهمورث بود، زیناوند، پسر ویونگھان، که دیرترین دیوان، اهریمن را به بارگی داشت. هفت خط دبیری از او بیاورد. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش ستیزیدن نتوانست یا، جم بود، نیکرمه پسر ویونگهان – که شیدی روشنایی باشد و نیک رمه بودن این باشد که رمه مردمان و گوسفندان را او درست داشت . چنان که ششصدوشانزده سال و شش ماه و سیزده روز این جهان را بیمرگ و بی پیری داشت و آز و نیاز از آفرینش هرمزد باز داشت. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش ستیزیدن نتوانست. یا، ضحاک بود، آن بر دین، که یک روزونیم کم از هزار سال، این جهان را با پادشاهی بد و حکومت بد فراز داشت و بس جادویی و بزه گری اندر جهان به پیدایی آورد. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش ستیزیدن نتوانست. یا، فریدون بود، پسر آبتین، که ضحاک چنان گران گناهترین را شکست داد و بست، دیوان مندر را در جنگ بست، و بسا نیرنگ (= دعا) و اوراد را در جهان به پیدایی آورد. او را نیز چون مرگ فراز آمد، تن بداد و با مرگ خویش ستیزیدن نتوانست.
اما در قبال مرگ ویرانگر و سهمگین، هرمزد یاور آفریدگان خویش است: «چه، در جایی از اوستا پیدا است که هرمزد زرتشت را گفت: من دادم آی اسپیتمان زرتشت، هم تن را نیکنامی و هم روان را پناه نیک؛ که ایدر تن را نیکنامی و در آنجا روان را پناه نیک دادن، در جایگاه پرگمان و دنیای گمراه کننده مرد را به اشویی و پارسایی داشتن و هدایت کردن است.
 
همین پرهیزگاری و پارسایی مردم، نهایت و اوج آفرینش است و موجب رهایش و رستگاری هستی. زیرا در نبرد میان دو نیروی خیر و شر، در نهایت، آن که کفه ترازو را به سود خیر خداوندی سنگین می کند و چیرگی شر اهریمن و دیوان ناباک و ناپاکش را نیست و نابود می گرداند، گزیداری آدمی است که نیک را آگاهانه و دانسته بر می گزیند.

ادامه دارد..
 
منبع:
چند سخن ، کتایون مزداپور، به کوشش ویدا نداف ، تهران: فروهر (1389)

بیشتر بخوانید :
  جامعه شناسی،انسان شناسی،مردم شناسی
  آغاز مردم شناسی
  انسان شناسی و کارکردگرایی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.