عشق مقدس فیلسوف

همه‌ی فلاسفه‌ی بزرگ این آرامش ذهن را دارند، همهی هیجان آنان به هنگام روشن شدن دید مصرف شده است، و چنان می نویسند که گویی اشیا را از قله‌ی کوه دیده اند. این طنینی است که فیلسوف بزرگ را ممتاز میکند و نویسنده‌ای که فاقد آن است ممکن است شایسته‌ی قرائت باشد یا نباشد، ولی به یقین از بزرگی کم می آورد.
يکشنبه، 30 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق مقدس فیلسوف
پی بردن به عظمت یک فیلسوف در مفهوم کلی طبیعت
 
چکیده:
همه‌ی فلاسفه‌ی بزرگ این آرامش ذهن را دارند، همهی هیجان آنان به هنگام روشن شدن دید مصرف شده است، و چنان می نویسند که گویی اشیا را از قله‌ی کوه دیده اند. این طنینی است که فیلسوف بزرگ را ممتاز میکند و نویسنده‌ای که فاقد آن است ممکن است شایسته‌ی قرائت باشد یا نباشد، ولی به یقین از بزرگی کم می آورد.
 
تعداد کلمات:  1756کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
عشق مقدس فیلسوف
نویسنده: ت. م. ناکس سن آندروز
 
کالینگوود آزمون خود را برای پی بردن به عظمت یک فیلسوف در مفهوم کلی طبیعت مطرح کرده است. شیوهی عالی در فلسفه «نشانه ی ذهنی است که مواد فلسفی خود را درست ضبط و هضم کرده است. پس بر وسعت و ثبات نظر بن مایه‌ی آن مبتنی است؛ ... که آرامش طبع و صراحت بیان، مخفی نماندن مشکلات و نوشتن چیزی به حقد یا هیجان، نشانه‌ی آن است. همه‌ی فلاسفه‌ی بزرگ این آرامش ذهن را دارند، همهی هیجان آنان به هنگام روشن شدن دید مصرف شده است، و چنان می نویسند که گویی اشیا را از قله ی کوه دیده اند. این طنینی است که فیلسوف بزرگ را ممتاز میکند و نویسنده ای که فاقد آن است ممکن است شایستهی قرائت باشد یا نباشد، ولی به یقین از بزرگی کم می آورد. با داوری این آزمون فقط یک کتاب کالینگوود را می توان بزرگ خواند و آن رساله ای درباره ی روش فلسفی است، اگرچه طبع فلسفی در قسمت اعظم مفهوم کلی طبیعت و مفهوم کلی تاریخ یافت می شود. بقیهی کتابهای فلسفی او یقینا از هیجان تھی نبوده اند و آنها را نمی توان آرام دانست.
 
من در بررسی رساله‌ای در روش فلسفی شجاعت به خرج دادم و آن را کلاسیک فلسفی خواندم. بعضی از همگنان مرا به ریشخند گرفتند، بعضی دیگر از سر لطف داوری مرا جانبداری قلمداد کردند و بخشیدند. مطمئنا من در بین بررسی کنندگان آن کتاب در اقلیت بودم. بررسی مجلهی فلسفه مساعد نبود؛ بررسی مجلهی ذهن هرچند عاری از تحسین نبود، اما چنان که نویسنده اش بعدها در گفت وگویی اعتراف کرد، این تحسین مبتنی بر قصور در خواندنی دقیق مقدمه ی کالینگوود بود. با وجود این، هیچ چیزی در گفته های سایر منتقدان باعث نشد من عقیده ام را تغییر بدهم. بر عکس، با دیدن نامه ای از الکساندر به کالینگوود درباره ی آن کتاب و چند سال بعد متأثر از گفت وگویی با یواخیم، که رساله را کار فلسفی «درجه یک» توصیف کرد، در آن راسخ تر شدم.
 کالینگوود آزمون خود را برای پی بردن به عظمت یک فیلسوف در مفهوم کلی طبیعت مطرح کرده است. شیوهی عالی در فلسفه «نشانه ی ذهنی است که مواد فلسفی خود را درست ضبط و هضم کرده است. پس بر وسعت و ثبات نظر بن مایه‌ی آن مبتنی است؛ ... که آرامش طبع و صراحت بیان، مخفی نماندن مشکلات و نوشتن چیزی به حقد یا هیجان، نشانه‌ی آن است. همه‌ی فلاسفه‌ی بزرگ این آرامش ذهن را دارند، همهی هیجان آنان به هنگام روشن شدن دید مصرف شده است، و چنان می نویسند که گویی اشیا را از قله ی کوه دیده اند.
آن کتاب هرقدر هم خوب باشد، چیزی بیش از یک مقدمه بر فلسفه ای که هنوز نوشته نشده نیست. اثری است سرشار از نوید، اما فی نفسه ناکافی تر از آن که در تاریخ و فلسفه صفحات زیادی به نویسنده اش اختصاص یابد.
 
شاید این یکی از دلایلی باشد که جدیدترین کتاب در انگلستان دربارهی فلسفه ی نوین (فلسفهى متأخر، کتاب خانه ی دانشگاه هوم، ۱۹۳۶) اشاره ای به نام او نکرده است. پیوندهای نظری کالینگوود با کروچه در مسائل زیبایی شناسی و نیز رابطه ی شخصی دوستانه، شاید بتواند توضیح دهد که چرا ده ها صفحه از سوی جی. دا روگیر و در Filosofi del Novecento (باری، ۱۹۳۴) به Specalum Mentis اختصاص یافته است.
 
چطور شد که وعده ی رساله ای دربارهی روش فلسفی، اگر بتوان گفت، فقط در مفهوم کلی طبیعت و مفهوم کلی تاریخ و نه در آثار پیشین به تحقق پیوست؟ در بخش قبل درباره ی مسیر تحول فکری او و دلایل آن تحول اظهاراتی کردم، ولی آنچه گفتم کامل نبود، زیرا به یک عامل تعیین کننده که سایه ای تیرهای بر تمام آثار اخیرش انداخت اشاره ای نشد: بیماری او.
 
رساله ای دربارهی روش فلسفی در ارتباط با درس های او دربارهی اخلاق که از سال ۱۹۲۲ به بعد نوشته و بازنویسی شدند، پدید آمد و در بهار سال ۱۹۳۲ برای انتشار آماده شد. تقریبا در همان زمان وضعیت جسمانی کالینگو ود دچار بحران شد و او یک نیمسال تحصیلی از دانشکده مرخصی گرفت. در آن هنگام نفهمیدند که این آغاز بیماری ای بود که بقیهی عمر او صرف مبارزه ای قهرمانانه با آن شد. در سالهای بعد مویرگ های مغز او شروع به ترکیدن کردند و در نتیجه قسمت های کوچکی از مغز که مبتلا شده بود از کار افتاد. بر اثر تشدید این فرایند، در سال ۱۹۳۸ او به اولین حمله از یک سلسله حملات دچار شد که سرانجام او را عاجز کرد، به طوری که وفات او بر اثر ذات الریه در سال ۱۹۴۳، در پنجاه و دو سالگی، از جهاتی پایان نامیمونی به حساب نیامد.

   بیشتر بخوانید:  انحطاط غرب

بنابراین تعجب ندارد که کتاب های اخیر او زلال نیست و یا به تب زدگی و اطمینان خود پسندانه آلوده و یا حاوی مطالبی است که دوستان او را ناامید می کرد؛ تعجب در این است که آنها اصلا نوشته شدند، و بیشتر این که حاوی قطعاتی با ارزش ممتازاند. اصول هنر فصلی دارد که به یک نظریه ی دقیق دربارهی تخیل اختصاص یافته و به نظر می رسد که شایسته ی مطالعه ای بیش از آن چیزی است که تاکنون فیلسوفان حرفه ای مطرح کرده اند (فیلسوفانی که ممکن است به این دلیل که نشریه ی ذهن آن را هرگز بررسی نکرد، به آن توجه نکرده باشند). خود زندگی نامه نویسی، خطوط اصلی منطق جالب سوآل و جواب را ترسیم می کند که به تازگی توجه منطقیون معاصر به آن جلب شده است. نمونه های فلسفی در رساله ای دربارهی متافیزیک، رساله های درخشانی در اندیشه به شمار می آیند. لویاتان نو به اشاره نکاتی را دربارهی ثمربخشی کاربرد روش تبیین شده در سال ۱۹۳۳ بر اخلاق بیان می کند، و ارزش دفاع مستمر آن از شیوه ی زندگی با فرهنگ ما، حتی مورد تأیید ناقدانی است که نظر چندان مساعدی دربارهی کتابهای کالینگو ود نداشته اند.
 
به رغم این فرازها و قطعات دیگری از آثار اخیر کالینگوود، این واقعیت بر جا می ماند که ذهن فلسفی کالینگوود عمیق تر و دامنه ی آن وسیع تر از آن بود که آثار منتشر شده اش نشان می دهند. اگر از من بپرسند که او چگونه فیلسوفی بود، پاسخ خواهم داد که باید وعده هایش را از عملکردش متمایز کرد. آنانی که او را خیلی خوب می شناختند (که البته زیاد نیستند، زیرا علاقه ی فراوان او به مطالعه، و بعد بیماری اش، او را کاملا گوشه گیر ساخته بود، کسانی اند که اگر بگویم قدرت ذهن او، در اوج خود، نوید می داد که او در سطح، نه معاصرانش بلکه ارشدهایش، آلکساندر و وایثهد، قرار گیرد، کم ترین احتمال را دارد که ایراد بگیرند. او علاوه بر موهبت انتقادی ثاقب و توان بررسی دلسوزانه ی فلسفه های بسیار متفاوت از فلسفه ی خویش، نوعی ذهن سازنده داشت که نوید میداد با ذهن فلاسفه ی انگلیسی نام بردهی اخیر قابل قیاس باشد. ولی این نوید هرگز محقق نشد؛ و شاید عجیب نباشد که آنانی که او را فقط یا عمدتا از طریق نوشته های فلسفی اش می شناختند، وی را نویسنده ای توانا، نابغه، و گاهی کج رو، و به سختی چیزی بیش از آن، قلمداد کنند.
 چطور شد که وعده ی رساله ای دربارهی روش فلسفی، اگر بتوان گفت، فقط در مفهوم کلی طبیعت و مفهوم کلی تاریخ و نه در آثار پیشین به تحقق پیوست؟ در بخش قبل درباره ی مسیر تحول فکری او و دلایل آن تحول اظهاراتی کردم، ولی آنچه گفتم کامل نبود، زیرا به یک عامل تعیین کننده که سایه ای تیرهای بر تمام آثار اخیرش انداخت اشاره ای نشد: بیماری او.
ناقدان گاهی او را به «بهانه گیری» و حتی به «عناد ارادی» متهم کرده اند، اگر چه مایل بوده اند از بحثهایی که بعضی از تناقضهای او را تأیید میکرد بیشتر اجتناب کنند تا به آن جواب بدهند. از رساله ای دربارهی متافیزیک و خودزندگی نامه نویسی دو نمونه می توان به دست داد: نخست، بحث او راجع به روان شناسی، که به عنوان یک علم احساس مشروع و ذیقیمت است، اما هنگامی که به سان یک علم تفکر ظاهر می شود «تبلیغ خردگریزی» می شود؛ و دیگر، این عقیده ی او که فلسفه های تحلیلی و مثبت گرای نوین، به رغم هدفهای اعلام شدهی آنها، جوهرا به خردگریزی تمایل دارند و برای تمدن خطرناک اند. اولی در نشریه ی ذهن (۱۹۴۲) مورد اعتراض قرار گرفت، ولی در این که آیا اعتراض کننده استدلال کالینگوود را، شاید به این سبب که از راه نامعتادلی مطرح شده بود، واقعا دریافته بود یا خیر، محل تردید است. دومی باعث تفریح خاطر شد، ولی ابد، پاسخ درستی به آن داده نشده است، هر چند که یک نا قد متخاصم می توانست از کالینگو ود بپرسد مگر تاریخی گرایی خود او در اصل کمتر از فلسفه هایی که چنان بی محابا به آنها می تاخت خردگریز یا برای تمدن تعصب آمیز است. در هر صورت، کالینگوود چه در این امور بر حق و چه بر باطل باشد، درباره ی آنها جدی بود. او برای تأثیر بر خوانندگان خود یا تکان دادن آنها از روی خودخواهی نمی نوشت، به آنچه میگفت باور داشت و دلایل خود را ارائه می داد و چه بسا اگر می توانست منظور خود را با هیجانی کم تر بیان کند، قانع کننده تر می شد.
 
سبک نسبتا پر طمطراق کتاب های اخیر او این تأثیر را به جا می گذارد که نویسنده نسبت به برتری قابل ملاحظه اش آگاهی غرورآمیزی داشته است. کالینگووډ حقیقی چنین نبود. قبل از آن که بیماری او را تغییر دهد، از سرشتی فروتن برخوردار بود و از توانایی های بالاتر از حد عادی خود آگاهی داشت ولی به همان اندازه به محدودیتهای آن واقف بود؛ نقد را تحمل میکرد و حتی از طریق خود عدول می کرد و جویای آن می شد. اگر من در این جا از کار او انتقاد کرده ام، جز انتظار و خواست او نیست. انبوه دست نوشته هایی که او از خود بر جا گذاشته است، گواه زحمت عظیمی است که به خود می داد تا اندیشه هایش را روشن کند و آنها را به تفصیل توسعه دهد؛ و باید به یاد آورد که کار فلسفی اش فقط جزئی از محصولات پژوهشگرانه ی اوست. برای برآوردی از کالینگوود، مورخ بریتانیای رومی، فقط کافی می دانم به رسالهی مشروج ا. ا. ریچموند، توأم با کتاب شناسی آثار منتشر شده ی تاریخ شناسی کالینگوود در صورتجلسه های آکادمی بریتانیا، جلد بیست و نهم، اشاره کنم.
 
کالینگوود نسبت به دانشجویانش بی نهایت سخت گیر بود، اگرچه معدودی از آنان به فلسفه علاقه مند بودند؛ ولی حجم عظیمی از بهترین کارهای او در زمرهی درسهای دانشگاهی اش قرار می گرفت که شنوندگان بسیاری را به سوی خود می کشاند و تأثیر او را به عنوان یک معلم فلسفه وسعت می بخشید. سخن گفتن او با صدایی نازک و صاف، همیشه این تأثیر را به جا می گذاشت که چیز مهمی برای گفتن دارد و همین آن را جالب میکرد؛ استدلال منظم، که در قالب جملات دقیقة برش یافته و خوشگزیده ادا میشد، آن را برای شنونده قابل فهم می کرد. برای بسیاری از دانشجویان درسهای او دربارهی اخلاق، خصوصا در سالهای نخستین، به سان وحی به نظر می آمد. توانایی های او برایش احترام می آورد، اگرچه فاصله گرفتنش مانع مودت می شد؛ ولی از آنانی که امتیاز برخورداری از دوستی او را داشتند، هرگز فاصله نمی گرفت و دست کم برای من مشکل است که بگویم کدام یک عظیم تر بود، محبتی که کالینگووډ انسان می دمید، انگیزه ای که استاد ایجاد می کرد، یا تحسینی که استعدادهای فیلسوف و مورخی موجد آن بود که از او بیش از آن که بتوان گفت آموخته ام.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  مقاومت در برابر اثبات‌گرایی
  ایده‌آلیسم لاشلیه
  بازسازی تاریخ

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.