سخن آوا | یک قسمت دگر ماند تا قسمت که باشد ! / استاد عالی

سخن آوا | یک قسمت دگر ماند تا قسمت که باشد ! / استاد عالی

یه آقایی بود قبل از انقلاب، از علما بود ایشون می‌گفت دهه اول محرم بود می‌رفتم تو حسینیه

خب جمعیت هی هر شب بیشتر می‌شد تا مثلاً شب تاسوعا عاشورا دیگه اوج جمعیت بود

شب عاشورا که رفتم دیدم مردم بیرون حسینیه همه وایسادن بیرون حسینیه



گفتم برای چی بیرون وایسادین؛ گفتن یکی از لات‌ها و مشروب خورای مثلاً اون محل، فلانی اومده تو حسینیه داره عربده می‌کشه، ما جرات نمی‌کنیم بریم

می‌گفت من رفتم داخل دیدم بله، این داره همینجوری گردن‌کشی می‌کنه و عربده می‌کشه و داره برا خودش آواز می‌خونه

یکی از شعرهایی که می‌خوند این بود:گفت:

بردند ذره ذره مه پیکران دلم را یک ذره دگر ماند تا قسمت که باشد

یه ذره دیگه بیشتر از دلم نمونده تا اون قسمت کی باشه

این عالمی که رفت گفت اون یه ذره سهم امام حسینه نذار رو کسی ببره

اون یه ذره سهم امام حسینه یه آب باریکه برای خودت نگه دار، نذار کسی ببره

تا این رو شنید، نشست و شروع کرد گریه کردن؛ 



عالم اومد بیرون به مردم گفت بیاید هیچ مشکلی نیست

گفت تا آخر جلسه نشسته بود، زانوش تو بغلش بود آروم آروم اشک می‌ریخت

یه منشایی شد برای عوض شدن

یه جمله بهش گفت، که اون یه ذره مال امام حسین ها نذار کسی ببره

گاهی موقع یه تذکر یه تلنگر هست که زندگی آدم را عوض می کنه

ما به این تذکرات خیلی احتیاج داریم، تو دنیایی داریم زندگی می‌کنیم

که گرد و غبار غفلت شب و روز داره پمپاژ میشه، اگه آدم گردگیری نکنه اگه آدم این تذکرات

با این تلنگرها دلشو زنده نکنه مدفون میشه دلش زیر این گرد و غبارها مدفون میشه؛ می‌میره

 

-
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.