قضیه انار - دختر در راه نجف 1 | تشرف محمد بن عیسی بحرینی
مرحوم حجت الاسلام شیخ احمد کافی
انار
پدر
بحرین
تشرف به محضر امام زمان
تشرف
حجت الاسلام شیخ احمد کافی
امام زمان(عج)
شیعیان بحرین
عنایت امام زمان عج
داستان انار
سخنرانی مرحوم شیخ احمد کافی
قضیه انار - دختر در راه نجف 1
تشرف محمد بن عیسی بحرینی
این واقعه که با عنوان قضیه انار در روضههای مرحوم کافی معروف است، حکایت از حضور یک ناصبی متعصب و دشمن اهل بیت پیامبر (ص) به عنوان وزیر حاکم وقت بحرین دارد که از هیچ دسیسهای برای ضربه زدن به شیعیان کوتاهی نمی کرد
و در مهمترین دسیسه اش، اناری را خدمت حاکم ارائه میکند که با حک شدن برجسته مطالبی خلاف عقاید شیعیان بر روی آن و جلوه دادن آن به عنوان معجزه الهی و دلیلی بر بطلان شیعیان، حاکم را قانع میکند که در صورت پاسخ ندادن مناسب شیعیان در برابر این واقعه یا شیعیان مطیع خواستههای آنها شده یا کشته شوند.
بزرگان بحرین نیز با احضار حاکم و با مشاهده این انار، مضطرب و از حاکم سه روز مهلت میخواهند. سپس با تشکیل جلسه و انتخاب سه نفر از پرهیزکارترین افراد، قرار را بر این میگذارند که هر شب یک نفر به بیابان رفته و تا صبح به عبادت مشغول و از خداوند به وسیله امام زمان (عج) یاری بخواهند. بعد از آینکه نفر اول و دوم تا صبح عبادت میکنند و نتیجهای نمیگیرند نوبت به محمد ابن عیسی بحرینی میرسد که امام زمان (عج) در شب سوم به داد شیعیان بحرین میرسند و با برداشتن پرده از این راز برای محمد ابن عیسی بحرینی و اشاره به این موضوع که انار مذکور قبل از رشد کامل در قالبی سفالین با مطالب حک شده و موهوم روی آن به این شکل ظاهر گشته و با دادن آدرس دقیق مکان اختفای قالب سفالین در منزل وزیر ناصبی و نیز خبر از وجود دود و خاکستر در درون انار، این توطئه را از سر شیعیان بحرین دور میسازند.
پرسش:
داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام مهدی(عج) چه بوده و در چه کتابی آمده است؟
پاسخ اجمالی
لطفاَ سند و متن داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام زمان(عج) را بیان کنید.
این داستان را علامه مجلسی(ره) به نقل از برخی افراد که از نظر ایشان مورد وثاقت بوده است، به شرح زیر نقل میکند:
زمانی که بحرین در تصرّف فرنگیان(اروپاییها) بود، فردی از مسلمانان را به فرمانداری آنجا برگزیدند تا انگیزه بیشتری برای آبادانی آن داشته و بهتر بتواند به وضع اهالى این منطقه رسیدگى کند. این شخص، ناصبی(دشمن ائمه اطهار) بود و وزیری داشت که از خود او دشمنیاش با اهلبیت(ع) بیشتر بود؛ از اینرو با اهل بحرین که دوستدار اهلبیت(ع) بودند دشمنی میکرد و از هر فریب و نیرنگ برای نابودی شیعیان بهره میجست.
روزی این وزیر با اناری خدمت حاکم رسید و این انار را به او داد؛ حاکم دید که بر روی پوست انار نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول الله». وقتی حاکم به دقت آنرا نگریست، دید که این عبارت بهطور طبیعى در پوست انار نوشته شده، بهگونهای که گمان نمیرفت ساخته دست بشر باشد و از این جهت در شگفت ماند! و به وزیر گفت: این انار، دلیل روشن و برهان محکمی بر ابطال مذهب رافضیها (شیعیان) است. نظر تو درباره مردم بحرین چیست؟
وزیر گفت: اینان افرادی متعصب میباشند و منکر دلایل هستند، دستور بدهید آنان را حاضر کنند و این انار را به آنان نشان دهید، اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند به جهت هدایت آنان به ثواب زیادی نائل میشوید، و چنانچه نپذیرفتند آنها را در پذیرش یکی از سه چیز مخیّر کنید: یا با ذلت و خواری [مانند یهودیان و مسیحیان] جزیه پرداخت کنند، و یا جواب روشنی بر خلاف این برهان که نمیتوان آنرا نادیده گرفت، ارائه نمایند، و یا اینکه مردان آنها کشته شوند و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند و اموالشان را به غنیمت گیریم.
حاکم نظر وزیر را مورد تحسین قرار داد و پسندید و دستور احضار علما و نیکان و مردمان شریف و بزرگان شیعه را داد و أنها حاضر شدند و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافى و قانعکنندهاى نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود، و یا مانند کفّار جزیه بپردازید. آنها وقتی انار را دیدند سخت متحیّر شدند و نتوانستند جوابی بدهند و رنگ از صورتشان پرید و بدنشان به لرزه افتاد.
سپس بزرگان آنها به حاکم گفتند: سه روز به ما مهلت بده شاید بتوانیم جوابى که مورد پسند واقع شود بیاوریم و گرنه هر طور میخواهى میان ما حکم کن. حاکم هم به آنها مهلت داد. بزرگان بحرین در حالیکه ترسناک و سراسیمه و متحیّر بودند، از نزد حاکم بیرون آمده جلسهای بر پا کردند و به مشورت پرداختند. آنگاه بنا گذاشتند که از میان نیکان و زاهدان بحرین ده نفر و از میان آن ده نفر هم سه نفر را انتخاب کنند. به یکى از آن سه نفر گفتند تو امشب را رو به بیابان بگذار و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند بهوسیله امام زمان یارى بخواه! او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزى ندید ناچار برگشت و جریان را به آنها اطلاع داد.
شب دوم هم نفر دوم را فرستادند و او نیز مانند شخص نخست برگشت و خبرى نیاورد و بر اضطراب و پریشانى آنها افزود. آنگاه نفر سومى را که مردى پاکسرشت و دانشمند بود و نامش محمد بن عیسى بود، خواستند و او شب سوم را با سر و پاى برهنه روى به بیابان نهاد. آن شب، شب تاریکى بود. محمد بن عیسى تمام شب را مشغول دعا و گریه و توسل به خدای تعالی بود که شیعیان را از آن بلاها رهایى بخشد، و حقیقت مطلب را براى آنها روشن سازد و براى همین، متوسّل به صاحب الزمان(عج) گردید.
در آخر شب ناگاه دید مردى او را مخاطب ساخته و میگوید: «اى محمد بن عیسى! چه شده که تو را بدین حالت میبینم، و براى چه به این بیابان آمدهاى؟»، گفت: اى مرد! مرا به حال خود واگذار. من براى کار بزرگ و مطلب مهمى بیرون آمدهام که آنرا جز براى امام خود نمیگویم، و شکایت آنرا نزد کسى میبرم که بتواند این راز را بر من آشکار سازد.
آن مرد گفت: «اى محمد بن عیسى! صاحب الامر من هستم. مقصودت را بگو».
گفت: اگر تو صاحب الامر هستی داستان مرا میدانى و نیازى ندارى که من آنرا شرح بدهم.
فرمود: «آرى، تو به جهت مشکلى که انار براى شما ایجاد کرده و مطلبى که بر آن نوشته شده، و تهدیدى که حاکم بحرین نموده است به بیابان آمدهاى!».
محمد بن عیسى وقتى این را شنید به طرف او رفت و عرض کرد: آرى، اى آقاى من! شما میدانید که ما چه حالى داریم شما امام و پناهگاه ما میباشید و قادر هستید که این خطر را از ما برطرف سازید، بداد ما برس!
فرمود: «اى محمد بن عیسى! وزیر ملعون درخت انارى در خانه خود دارد. قالبى از گِل به شکل انار در دو نصف ساخته و در داخل هر نصفى از آن، قسمتى از آن کلمات را نوشته است، آنگاه آن قالب گِلی را روى انار نهاده و در وقتى که انار کوچک بود داخل آن گذاشته و آنرا محکم بسته است. آنگاه به تدریج که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تأثیر گذاشته تا به این صورت درآمده است! فردا میروى نزد حاکم و به او میگویى: جواب تو را آوردهام ولى حتماً باید در خانه وزیر باشد. وقتى به خانه وزیر رفتید به سمت راست خود نگاه کن که اتاقی میبینى. به حاکم بگو: جواب تو در همین اتاق است. وزیر نمیخواهد اجازه بدهد که داخل این اتاق شوید ولی تو اصرار کن! و سعی کن که از آن بالا بروى، وقتی دیدی وزیر خودش بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بیافتد! هنگامى که وارد اتاق شدى در دیوار آن کیسهای سفید هست؛ آنرا بردار که خواهى دید قالب گِلى انار که براى این نقشه ساخته است در آن کیسه است. سپس آنرا جلو حاکم نهاده و انار مورد نظر را داخل آن بگذار تا حقیقت مطلب براى او روشن گردد! و به حاکم بگو: ما معجزه دیگرى هم داریم و آن اینکه داخل این انار جز خاکستر و دود چیزى نیست، اگر میخواهى صحت آنرا بدانى به وزیر بگو آنرا بشکند، وقتى وزیر آنرا شکست دود و خاکستر آن به صورت و ریش او میپاشد».
وقتى محمد بن عیسى این سخنان را از امام شنید بسیار شادمان گردید و دست امام را بوسید و با مژده و شادى مراجعت نمود. صبح، به خانه حاکم رفتند و محمد بن عیسی همانطور که امام دستور داده بود عمل کرد، سپس حاکم رو کرد به محمد بن عیسى و پرسید: چه کسى این را به تو خبر داد؟ گفت: امام زمان ما و حجت پروردگار. پرسید: امام شما کیست؟ او هم یک یک ائمه را به وى معرّفى کرد تا به امام زمان(عج) رسید. حاکم گفت: دستت را دراز کن تا من گواهى دهم که نیست خدایى مگر خداوند یگانه و اینکه محمد بنده و پیامبر او است. خلیفه بلا فصل بعد از او امیر المؤمنین علی(ع) است، آنگاه اقرار به تمام ائمه تا آخر آنها نمود و ایمانش نیکو گشت. سپس دستور داد وزیر را به قتل رساندند و از مردم بحرین معذرت خواست و نسبت به آنها نیکى نمود و آنها را گرامى داشت.[1]
این حکایت نزد اهل بحرین مشهور و قبر محمد بن عیسى در آنجا معروف است و مردم به زیارت آن میروند.[2]
در پایان باید گفت تشرفاتی که از قول عالمان شیعه نقل میشود معمولاً دارای سند مصطلح فقهی و دانش رجال نیست تا در مورد صحت سند آن گفتوگو کرد. پذیرش این گزارشها تنها با تکیه بر مورد اعتماد بودن نقلکننده و شهرت میان مردم امکانپذیر است.
اما درباره اینکه آیا در غیبت کبرى(طولانى) امام زمان(عج)؛ ممکن است کسى خدمت آنحضرت برسد، باید گفت: دانشمندان شیعه عقیده ندارند که امام زمان حتى براى دوستان پاکسرشت خود هم آشکار نمیشود، بلکه امکان اینکه حضرت را ببینند و او را نشناسند یا بشناسند وجود دارد.[3]
[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 52، ص 178 - 180، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. همان.
[3]. ر. ک: «ارتباط با امام زمان (عج)»، 1029؛ «رؤیت امام زمان (عج)»، 2768؛ «ارتباط با امام زمان(عج)»، 8175. -
قضیه انار - دختر در راه نجف 1
تشرف محمد بن عیسی بحرینی
این واقعه که با عنوان قضیه انار در روضههای مرحوم کافی معروف است، حکایت از حضور یک ناصبی متعصب و دشمن اهل بیت پیامبر (ص) به عنوان وزیر حاکم وقت بحرین دارد که از هیچ دسیسهای برای ضربه زدن به شیعیان کوتاهی نمی کرد
و در مهمترین دسیسه اش، اناری را خدمت حاکم ارائه میکند که با حک شدن برجسته مطالبی خلاف عقاید شیعیان بر روی آن و جلوه دادن آن به عنوان معجزه الهی و دلیلی بر بطلان شیعیان، حاکم را قانع میکند که در صورت پاسخ ندادن مناسب شیعیان در برابر این واقعه یا شیعیان مطیع خواستههای آنها شده یا کشته شوند.
بزرگان بحرین نیز با احضار حاکم و با مشاهده این انار، مضطرب و از حاکم سه روز مهلت میخواهند. سپس با تشکیل جلسه و انتخاب سه نفر از پرهیزکارترین افراد، قرار را بر این میگذارند که هر شب یک نفر به بیابان رفته و تا صبح به عبادت مشغول و از خداوند به وسیله امام زمان (عج) یاری بخواهند. بعد از آینکه نفر اول و دوم تا صبح عبادت میکنند و نتیجهای نمیگیرند نوبت به محمد ابن عیسی بحرینی میرسد که امام زمان (عج) در شب سوم به داد شیعیان بحرین میرسند و با برداشتن پرده از این راز برای محمد ابن عیسی بحرینی و اشاره به این موضوع که انار مذکور قبل از رشد کامل در قالبی سفالین با مطالب حک شده و موهوم روی آن به این شکل ظاهر گشته و با دادن آدرس دقیق مکان اختفای قالب سفالین در منزل وزیر ناصبی و نیز خبر از وجود دود و خاکستر در درون انار، این توطئه را از سر شیعیان بحرین دور میسازند.
پرسش:
داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام مهدی(عج) چه بوده و در چه کتابی آمده است؟
پاسخ اجمالی
لطفاَ سند و متن داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام زمان(عج) را بیان کنید.
این داستان را علامه مجلسی(ره) به نقل از برخی افراد که از نظر ایشان مورد وثاقت بوده است، به شرح زیر نقل میکند:
زمانی که بحرین در تصرّف فرنگیان(اروپاییها) بود، فردی از مسلمانان را به فرمانداری آنجا برگزیدند تا انگیزه بیشتری برای آبادانی آن داشته و بهتر بتواند به وضع اهالى این منطقه رسیدگى کند. این شخص، ناصبی(دشمن ائمه اطهار) بود و وزیری داشت که از خود او دشمنیاش با اهلبیت(ع) بیشتر بود؛ از اینرو با اهل بحرین که دوستدار اهلبیت(ع) بودند دشمنی میکرد و از هر فریب و نیرنگ برای نابودی شیعیان بهره میجست.
روزی این وزیر با اناری خدمت حاکم رسید و این انار را به او داد؛ حاکم دید که بر روی پوست انار نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول الله». وقتی حاکم به دقت آنرا نگریست، دید که این عبارت بهطور طبیعى در پوست انار نوشته شده، بهگونهای که گمان نمیرفت ساخته دست بشر باشد و از این جهت در شگفت ماند! و به وزیر گفت: این انار، دلیل روشن و برهان محکمی بر ابطال مذهب رافضیها (شیعیان) است. نظر تو درباره مردم بحرین چیست؟
وزیر گفت: اینان افرادی متعصب میباشند و منکر دلایل هستند، دستور بدهید آنان را حاضر کنند و این انار را به آنان نشان دهید، اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند به جهت هدایت آنان به ثواب زیادی نائل میشوید، و چنانچه نپذیرفتند آنها را در پذیرش یکی از سه چیز مخیّر کنید: یا با ذلت و خواری [مانند یهودیان و مسیحیان] جزیه پرداخت کنند، و یا جواب روشنی بر خلاف این برهان که نمیتوان آنرا نادیده گرفت، ارائه نمایند، و یا اینکه مردان آنها کشته شوند و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند و اموالشان را به غنیمت گیریم.
حاکم نظر وزیر را مورد تحسین قرار داد و پسندید و دستور احضار علما و نیکان و مردمان شریف و بزرگان شیعه را داد و أنها حاضر شدند و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافى و قانعکنندهاى نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود، و یا مانند کفّار جزیه بپردازید. آنها وقتی انار را دیدند سخت متحیّر شدند و نتوانستند جوابی بدهند و رنگ از صورتشان پرید و بدنشان به لرزه افتاد.
سپس بزرگان آنها به حاکم گفتند: سه روز به ما مهلت بده شاید بتوانیم جوابى که مورد پسند واقع شود بیاوریم و گرنه هر طور میخواهى میان ما حکم کن. حاکم هم به آنها مهلت داد. بزرگان بحرین در حالیکه ترسناک و سراسیمه و متحیّر بودند، از نزد حاکم بیرون آمده جلسهای بر پا کردند و به مشورت پرداختند. آنگاه بنا گذاشتند که از میان نیکان و زاهدان بحرین ده نفر و از میان آن ده نفر هم سه نفر را انتخاب کنند. به یکى از آن سه نفر گفتند تو امشب را رو به بیابان بگذار و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند بهوسیله امام زمان یارى بخواه! او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزى ندید ناچار برگشت و جریان را به آنها اطلاع داد.
شب دوم هم نفر دوم را فرستادند و او نیز مانند شخص نخست برگشت و خبرى نیاورد و بر اضطراب و پریشانى آنها افزود. آنگاه نفر سومى را که مردى پاکسرشت و دانشمند بود و نامش محمد بن عیسى بود، خواستند و او شب سوم را با سر و پاى برهنه روى به بیابان نهاد. آن شب، شب تاریکى بود. محمد بن عیسى تمام شب را مشغول دعا و گریه و توسل به خدای تعالی بود که شیعیان را از آن بلاها رهایى بخشد، و حقیقت مطلب را براى آنها روشن سازد و براى همین، متوسّل به صاحب الزمان(عج) گردید.
در آخر شب ناگاه دید مردى او را مخاطب ساخته و میگوید: «اى محمد بن عیسى! چه شده که تو را بدین حالت میبینم، و براى چه به این بیابان آمدهاى؟»، گفت: اى مرد! مرا به حال خود واگذار. من براى کار بزرگ و مطلب مهمى بیرون آمدهام که آنرا جز براى امام خود نمیگویم، و شکایت آنرا نزد کسى میبرم که بتواند این راز را بر من آشکار سازد.
آن مرد گفت: «اى محمد بن عیسى! صاحب الامر من هستم. مقصودت را بگو».
گفت: اگر تو صاحب الامر هستی داستان مرا میدانى و نیازى ندارى که من آنرا شرح بدهم.
فرمود: «آرى، تو به جهت مشکلى که انار براى شما ایجاد کرده و مطلبى که بر آن نوشته شده، و تهدیدى که حاکم بحرین نموده است به بیابان آمدهاى!».
محمد بن عیسى وقتى این را شنید به طرف او رفت و عرض کرد: آرى، اى آقاى من! شما میدانید که ما چه حالى داریم شما امام و پناهگاه ما میباشید و قادر هستید که این خطر را از ما برطرف سازید، بداد ما برس!
فرمود: «اى محمد بن عیسى! وزیر ملعون درخت انارى در خانه خود دارد. قالبى از گِل به شکل انار در دو نصف ساخته و در داخل هر نصفى از آن، قسمتى از آن کلمات را نوشته است، آنگاه آن قالب گِلی را روى انار نهاده و در وقتى که انار کوچک بود داخل آن گذاشته و آنرا محکم بسته است. آنگاه به تدریج که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تأثیر گذاشته تا به این صورت درآمده است! فردا میروى نزد حاکم و به او میگویى: جواب تو را آوردهام ولى حتماً باید در خانه وزیر باشد. وقتى به خانه وزیر رفتید به سمت راست خود نگاه کن که اتاقی میبینى. به حاکم بگو: جواب تو در همین اتاق است. وزیر نمیخواهد اجازه بدهد که داخل این اتاق شوید ولی تو اصرار کن! و سعی کن که از آن بالا بروى، وقتی دیدی وزیر خودش بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بیافتد! هنگامى که وارد اتاق شدى در دیوار آن کیسهای سفید هست؛ آنرا بردار که خواهى دید قالب گِلى انار که براى این نقشه ساخته است در آن کیسه است. سپس آنرا جلو حاکم نهاده و انار مورد نظر را داخل آن بگذار تا حقیقت مطلب براى او روشن گردد! و به حاکم بگو: ما معجزه دیگرى هم داریم و آن اینکه داخل این انار جز خاکستر و دود چیزى نیست، اگر میخواهى صحت آنرا بدانى به وزیر بگو آنرا بشکند، وقتى وزیر آنرا شکست دود و خاکستر آن به صورت و ریش او میپاشد».
وقتى محمد بن عیسى این سخنان را از امام شنید بسیار شادمان گردید و دست امام را بوسید و با مژده و شادى مراجعت نمود. صبح، به خانه حاکم رفتند و محمد بن عیسی همانطور که امام دستور داده بود عمل کرد، سپس حاکم رو کرد به محمد بن عیسى و پرسید: چه کسى این را به تو خبر داد؟ گفت: امام زمان ما و حجت پروردگار. پرسید: امام شما کیست؟ او هم یک یک ائمه را به وى معرّفى کرد تا به امام زمان(عج) رسید. حاکم گفت: دستت را دراز کن تا من گواهى دهم که نیست خدایى مگر خداوند یگانه و اینکه محمد بنده و پیامبر او است. خلیفه بلا فصل بعد از او امیر المؤمنین علی(ع) است، آنگاه اقرار به تمام ائمه تا آخر آنها نمود و ایمانش نیکو گشت. سپس دستور داد وزیر را به قتل رساندند و از مردم بحرین معذرت خواست و نسبت به آنها نیکى نمود و آنها را گرامى داشت.[1]
این حکایت نزد اهل بحرین مشهور و قبر محمد بن عیسى در آنجا معروف است و مردم به زیارت آن میروند.[2]
در پایان باید گفت تشرفاتی که از قول عالمان شیعه نقل میشود معمولاً دارای سند مصطلح فقهی و دانش رجال نیست تا در مورد صحت سند آن گفتوگو کرد. پذیرش این گزارشها تنها با تکیه بر مورد اعتماد بودن نقلکننده و شهرت میان مردم امکانپذیر است.
اما درباره اینکه آیا در غیبت کبرى(طولانى) امام زمان(عج)؛ ممکن است کسى خدمت آنحضرت برسد، باید گفت: دانشمندان شیعه عقیده ندارند که امام زمان حتى براى دوستان پاکسرشت خود هم آشکار نمیشود، بلکه امکان اینکه حضرت را ببینند و او را نشناسند یا بشناسند وجود دارد.[3]
[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 52، ص 178 - 180، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. همان.
[3]. ر. ک: «ارتباط با امام زمان (عج)»، 1029؛ «رؤیت امام زمان (عج)»، 2768؛ «ارتباط با امام زمان(عج)»، 8175. -
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.