شهید سید رضا حسینی

شهید سید رضا حسینی
شهید سید رضا حسنی
به نام خدای شهیدان

" نگاهی کوتاه به زندگی مداح شهید سید رضا حسینی "
گردآوری و مصاحبه : محمد حدادی و رضا عنبری
انتشارات : سازمان بسیج مداحان سپاه انصارالحسین"ع" استان همدان
و
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

دنیا مُشتش را باز کرد
شهدا " گل " بودند ما " پوچ "
خدا آن ها را برد ، زمان ما را ...

خواستگاری
سال 56 بود که سید تازه از سربازی برگشته بود تو آبادان خدمت می کرد چند سالی بود که خانواده ی دو طرف همدیگرو می شناختیم ؛ قرار و مدار گذاشته شد و سید اومد خواستگاری ام ، یادمه یکی از چیزهایی که عنوان کرد این بود که من مانع رفتنش نشم ؛ البته این رو هم گفت که سعی می کنم هفته ای بیشتر از یک شب نباشه، خودش هم خیلی رعایت می کرد که خانواده رو تنها نذاره . صفا و صمیمیت تو چشماش موج می زد ، با تمام وجود بله رو گفتم . مهریه مون هم فقط 20 هزار تومان بود ! خرید ازدواج هم خیلی ساده صورت گرفت . البته اغلب خرید ها رو هم بزرگترهامون انجام دادن ...

همسر شهید
دردِ پا
اوایل ازدواجمون بود ، رفتیم قم ! پای سید خیلی درد می کرد؛ به حدّی بود که که بعد از مقداری پیاده روی می نشست استراحت می کرد تا دوباره می تونست راه بره . تا رسیدیم قم عازم حرم شدیم . سید درد زیادی داشت ، به من گفت : خانم من اومدم شفای پام رو از بی بی بگیرم ، مطمئن هستم بی بی دست رد به سینه ام نمی زنه ! حالا می بینی ! رفت با خودش یه گوشه ای خلوت کرد ، درد و دلاشو با حضرت معصومه ( س ) گفت ؛ طوری داشت زیارت نامه می خوندو اشک می ریخت که انگار کاملا" در محضر حضرت ایستاده . به حال خوشی که داشت حسودی ام می شد ...

همسر شهید
اشک
خیلی گریه می کرد مخصوصا" توی نماز شب هاش ! می دونست که خدا چقدر عاشق گریه ی بنده اش تو دل شبه ... بعضی شب ها که من پشت سرش نماز می خوندم ، متوجه هق هق گریه هاش می شدم ، می گفت چرا نرفتی اتاق دیگه ای ؟ می گفتم : شاید بچه ها از خواب بیدار بشن.
بعضی شب ها هم با صدای گریه هاش از خواب بیدار می شدم ، وقتی متوجه می شد ازم کلی معذرت خواهی می کرد ...

همسر شهید
خواب شیرین
ماه ، ماه محرم بود ؛ طبق همیشه سید تو هیأت برنامه داشت . به شدت مریض شده بود ! گفت : خانم من امشب نمی تونم برم هیأت ، رفت و گوشه ی اتاق خوابید ، لحظاتی گذشت ، سید هراسان از خواب بیدار شد!نفس هاش به شماره افتاده بود ، حالت عجیبی داشت ! گفتم سید جان چی شده ؟ چرا هراسانی ؟ چه خوابی دیدی ؟ گفت باید برم هیأت ؟ گفتم مگه حالت خوب شده ؟ با این حالت که نمی تونی بخونی ؟ گفت نه ؟!اگه بمیرم هم باید امشب برم هیأت بخونم !! گفتم مگه چی شده ؟ حالا امشب نرو، گفت : نه ، امر مادرمه ! حضرت زهرا (س) اومده به خوابم ! گفتم : حضرت زهرا (س) ؟!!! گفت : بله ! تازه خواب به چشمام رفته بود که یه خانوم جلیل القدری اومد نشست توی اتاقم گفت : سید رضا ! مگه نمیری برای حسینم بخونی ...

همسر شهید
امر به معروف و نهی از منکر
سید خیلی اهل امر به معروف و نهی از منکر بود ؛ اگه می دید همسایه ای خیلی اهل دیانت و انقلاب نبود ، با برخوردش طرف مقابل رو متوجه اشتباهش می کرد . خیلی نرم و با مهربانی این کار رو انجام می داد طوری رفتار می کرد که اون شخص به اشتباه خودش پی ببره . یادم هست همسایه ای داشتیم که خیلی اهل ِ نوار موسیقی و این جور مسائل بود ؛ سید رضا با برخورد ِ خوبی که با این بنده خدا داشت طرف رو تحت تاثیر قرار داد و متحولش کرد ...

آقای زارعی
یاد بود شهدا
بعد از عملیات ها تو خونمون مراسم یادبودی برای شهدای عملیات می گرفتیم . یادمه بعد از عملیات عاشورای میمک مراسمی برگزار کردیم ؛ سید رضا اومد خوند ،مراسم عجیبی بود یادمه روضه حضرت عباس (ع) خوند؛ بچه ها هم تو فراغ دوستان از دست رفته شون مثل باران بهار داشتند اشک می ریختن . سید به عنوان نیروی فرهنگی می اومد جبهه ، اما خودش رو شب عملیات به منطقه عملیاتی می رسوند تا از عملیات جا نمونه . سید از شهادت باکی نداشت ...
کریم مطهری
تواضع

از کودکی یادم میاد که مربی ما بود تُن صداش یه گرفتگی خاصی داشت ، خیلی ملیح بود ، کاملا" هم به قرآن مسلّط بود ، در زمینه ی قرآن نه تنها به تجوید اهمیت می داد بلکه به معانی قرآن توجه می کرد و گاهی بعضی از نکاتی که نیاز جوونان بود رو از قرآن مطرح می کرد .
در عین حالی که محل زندگیش خیلی دور بود تو سرما و گرما با همه سختی هایی که بود می اومد برنامه رو راه می انداخت بدون اینکه یه شب جمعه برنامه رو تعطیل کنه. جلسات متعددی در سراسر شهر داشت خیلی از شهدا پای روضه های آسید رضا بزرگ شدند ؛ اغلب پای منبرای آسید رضا از بچه های جبهه و جنگ بودندکه تو اونها حتی فرماندهان و سرداران جنگ حضور داشتن ، با همه ی اینا آسید رضا خیلی متواضع بود.
محمد آزادجو
خبر عروج
شب جمعه بود ؛ خیلی دلم گرفته بود ! به خواهرم گفتم بریم مزار شهدا پیش داداش حسین تا یه مقدار آروم بشم . لب ِ خیابون بودیم که ماشین ِ دوست آ سید اومد ما سوار شدیم ، تو ماشین همراه خواهرم نشسته بودم ؛ راننده گفت خدا روحش رو شاد کنه ، من نگاه خواهرم کردم گفتم کی رو داره می گه ؟! تا به خودم بیام ، خبری که هیچ وقت اصلا دوست نداشتم بشنوم شنیدم ،دیگه چیزی نفهمیدم دنیا دور سرم چرخید !!! لحظات خیلی سختی بود شنیدن خبر عروج بهترین یار و مونسم اون هم این طوری بدون مقدمه ...

همسر شهید
مفقودالاثر
آقا امیر المومنین فرموده اند : اگر می توانید گمنام باشید ، پس چنین کنید. سید هم دنبال گمنامی بود ، اعتقاد داشت این طوری به خدا نزدیک تره به مادرش حضرت زهرا (س) علاقه ی زیادی داشت می گفت : از مادرم خواستم که مفقودالاثر باشم ، می گفتم چرا مفقود بشی ؟ به شوخی می گفت چون پاهام بلنده توی تابوت جا نمیشه ، نمی خوام مردم اذیت بشن ، بیان تشیع جنازه من ! خدا خیلی دوستش داشت ؛ هرچی ازش خواست بهش داد . سید " بیست و هفت سال " مفقود بود ، شنیدم که زائر قبر شهدای گمنام حضرت زهرا (س) است ؛ سید هم بیست و هفت سال فقط مادرش حضرت زهرا (س) زائرش بود ...

همسر شهید
نحوه شهادت

سال 1364 مفقودالاثر شد و اقوال زیادی به ما رسید که بعضی از دوستان می گفتن که ما دیدیم که سید شهید شد و بعضی هم می گفتن ما دیدیم که سید را اسیر کردن که مستند هم همینه چون به قول سردار باقر زاده : یه عده ای از رزمنده ها که به شدت زخمی شده بودن توسط بعثی ها به اسارت گرفته شدن و مثل این که به مکانی شبیه بیمارستان صحرایی تو خاک عراق بود منتقل شدن ولی به علت وضعیت وخیم اون ها 59 نفر از رزمنده ها رو رها کردن و در نهایت بر اثر بمباران اون بیمارستان رو سر اون شهیدا خراب شده و اون مکان به یک قبر دسته جمعی مبدل می شه که بعد از 27 سال خوشبختانه این عزیزا پیدا شدن ...
سید محمد حسینی" فرزند شهید "

قرآن ؛ کارت شناسایی
یک بار خبر دادن که آزاده ای به نام سید رضا حسینی قراره از اسارت برگرده !! از شادی تو پوست خودمون نمی گنجیدیم ؛ یعنی می شه یه بار دیگه آسید رو ببینیم ؟کلی تدارک دیدیم ، همه جا پیچید که آسید داره بر می گرده ! انتظار سختی بود اسرای آزاد شده اومدن و رفتن امّا باز خبری از آسید نیست ! خدایا پس چی شد؟ بالاخره بعد از چند روز چشم انتظاری خبر رسید که اشتباه شده !!! اون سید رضای حسینی ، اسیر آزاد شده اصلا اهل همدان نبود ! این خبر آب سردی بود که به سرمون ریخته شد ...
وقتی گفتند جنازه اش پیدا شده داره میاد ، من باز باور نمی کردم ! تا اینکه فقط از کارت شناسایی اش مطمئن شدم که خود سید رضاست ، قرآنش هم همون قرآنی بود که از خونه برده بود ...
همسر شهید

شال سبز
تلویزیون روشن بود ، داشت شهدای تازه تفحص رو نشون می داد . جلوی همه تابوت ها یه تابوت شیشه ای بود که یک شال سبزی هم داخلش بود . نشون می داد که اون شهید از ساداته ، دلم باز رفت پیش سید پیش خودم گفتم خدایا چقدر به این شهید ارزش دادی که پرچمدار بقیه شهدا شده !؟ چند روز گذشت ... خبر رسید پیکر سید پیدا شده ، رفتیم بنیاد گفتند : که فعلا پیکر شهید روی تابوت شیشه ای گذاشتند توی شهرهای مختلف می چرخونن ، چشمام نمناک شد ؛ بهش حسودیم می شد گفتم خدا چقدر دوسش داره و بهش مقام داده که بعد از 27 سال داره این طوری با عظمت تشییع می شه ...
همسر شهید

بازگشت

به عقیده من بازگشت شهید حسینی خیلی به موقع بود ، خیلی زیبا پیام خودشوبه مردم رسوند. بازگشت پیکر مطهر این شهید باعث ترکیب دو نسل کاملا" متفاوت بود ، یک نسل ، نسل جبهه و جنگ و یک نسل ، نسلی که اصلا" جبهه و جنگ رو ندیده بودن ، جالب این بود که کارهای مراسم خاکسپاری شهید رو بچه های نسل دوم جنگ تو دست گرفته بودن ، من یه منظره دیدم که خیلی برای من تعجب برانگیز بود ، خانمی که حجاب خوبی نداشت بود و فریاد می زد " برادر شهیدم راهت ادامه دارد " یا پسر جوانی که وضع ظاهری مناسبی نداشت با دیدن تابوت شهید حسینی اشک می ریخت ، اینا همه نشون دهنده اینه که : برگشتن آقا سید رضا تلنگری بود برای همه ما ...
جواد بیات

با تشکر فراوان از آقایان بهزاد علی پور و رضا عنبری به دلیل ارائه عکس هایی برای این پست . اجرشان با شهدا ان شأ... -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.