نقد فیلم ی چهار انگشتی
کارگردان : سعید سهیلی بازیگران : بهرام رادان، جمشید هاشم پور، بازی لیلا اوتادی، اندیشه فولادوند، طناز طباطبایی و مهدی ماهانی فیلم «چهار انگشتی» ایده تازه‌ای دارد. اینکه دو موقعیت داستانی متفاوت می‌تواند برای یک کاراکتر در یک لحظه خاص شکل بگیرد، ایده‌ جالبی است. ایده فیلم و ساختار روایی «چهار انگشتی» ما را به یاد فیلم «درهای کشویی» (پیتر هاویت، 1998) می‌اندازد. درهای کشویی از ایده جالبی برخوردار است؛ یک زن هنگام برگشتن از محل کار هم می‌تواند و هم نمی‌تواند سوار قطار زیرزمینی شود. از اینجا قصه دو بخش می‌شود؛ اول زن سوار قطار شده و زندگی‌اش به شکل دیگری در می‌آید. دوم، زن سوار قطار نشده و در نتیجه زندگی‌اش با شکل اول متفاوت است. فیلم‌ درهای کشویی اشاره به نوعی تقدیرگرایی دارد که با یک لحظه تأخیر در رسیدن به قطار نمود پیدا می‌کند. در فیلم چهار انگشتی هم این اشاره به تقدیرگرایی و ایده رسیدن یا نرسیدن به قطار است که رکن اصلی روایت فیلم را تشکیل می‌دهد. تفاوت چهار انگشتی با درهای کشویی آنجاست که دو موقعیت داستانی در چهار انگشتی با هم ترکیب می‌شوند، از رویارویی یک کاراکتر (شخصیت فؤاد با بازی بهرام رادان) در دو موقعیت متفاوت مقابل هم نوعی روایت سوررئال (فراواقع‌گرایانه) شکل می‌گیرد. یک مشکل فیلم هم به همین مسئله باز می‌گردد که صحنه‌های رئال (واقع‌گرای) فیلم با صحنه‌های سوررئال ‌سازی جداگانه می‌زنند و این دوگانگی روایت فیلم را از یکدستی خارج کرده است. نکته دیگر هم آن است مسئله مهم در مورد یک ایده خوب در یک فیلم بسط دادن این ایده و شکل بخشیدن به داستان فیلم است اما متأسفانه بسط یافتن ایده «چهار انگشتی» در روایت فیلم در بسیاری از موارد عجولانه و فکر نشده به نظر می‌رسد. چنانکه دیگر نمی‌توانیم همه بی‌منطقی‌های فیلم را به بخش سوررئال داستان ربط بدهیم. حفره‌های روایی در فیلم بسیار است که نشان از همان عملکرد عجولانه دارد، مثلاً معلوم نمی‌شود که فتانه (اندیشه فولادوند) که آن قدر مشتاق کشتن رییس (جمشید هاشم‌پور) است چرا در همان اوایل فیلم این کار را نمی‌کند و آخر فیلم به این فکر می‌افتد یا اصولاً ماهیت اختلاف فتانه با رییس مشخص نمی‌شود که چرا و به چه دلیل فتانه با رییس اختلاف پیدا کرده است. به نظر می‌رسد اگر دو موقعیت داستانی فؤاد در فیلم با هم ترکیب نمی‌شد و فیلم در چارچوب رئالیسم باقی می‌ماند موفق‌تر بود، چرا که ترکیب دو موقعیت و روبه‌رو شدن فؤاد با دو چهره متفاوت با هم بدل به پاشنه آشیل فیلم شده است. به عنوان مثال در طول فیلم هیچ کس اشاره‌ای به شباهت دو کاراکتر فؤاد نمی‌کند، حتی رئیس پلیس که عکس فؤاد بزه‌کار را در دست دارد یا در صحنه دوئل دو کاراکتر فؤاد، شخصیت بزه‌کار فؤاد تنها به این دلیل خود را می‌کشد که زندگی بدون عشق برای او فایده‌ای ندارد اما اگر به راستی زندگی بدون عشق برای او بی‌فایده است، چرا مدت‌ها قبل خودش را نکشته است. این صحنه دوئل نمادین بین خیر و شر و بین وجدان و نفس می‌توانست جذاب‌تر و خلاقانه‌تر پرداخت شود. خودکشی فؤاد بزه‌کار در لحظه دوئل قابل قبول نیست و اصولاً مظاهر شر در فیلم‌ها تا آخرین لحظه مقاومت می‌کنند، نه اینکه بی‌دلیل خود را از میان بردارند. با این همه بعد از فیلم «سنگ، کاغذ، قیچی» که فیلمی قابل قبول در ژانر حادثه‌ای بود، فیلم «چهار انگشتی» هم به جهت ایده خوبش، جذابیت‌هایی دارد و تماشاگر را تا انتهای فیلم با خود می‌کشاند.
نسخه چاپی