ریکی و فلش Ricki and the Flash

جمعه، 30 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ریکی و فلش Ricki and the Flash
ریکی و فلش Ricki and the Flash کارگردان : Jonathan Demme نویسنده : Diablo Cody بازیگران : Meryl Streep, Kevin Kline, Mamie Gummer محصول کشور: ایالات متحده آمریکا کمپانی توزیع کننده: TriStar Pictures خلاصه داستان : موزيسينی که تحت تأثير رويای ستاره راک اند رول شدن قيد همه چيز را زده بود، به خانه برمیگردد تا به روابطش با اعضای خانوادهاش سر و سامانی بدهد. منتقد: جیمز براردینلی مقدار قابل توجهی استعداد گردهم جمع شدهاند تا آنچه ماحصلش يک فيلم تابستانی به درد نخور شده است را توليد کنند. برندگان اسکار [بهترين بازيگر] چون مريل استريپ و کوين کلاين در صدر فهرست بازيگران اين فيلم قرار دارند در حالی که پستهای کارگردانی و نويسندگی اين اثر توسط برندگان اسکارهای ديگر يعنی جاناتان دمی و ديابلو کُدی پر شده است. عليرغم اين همه امکانات، «ريکی و فلش»(Ricky and the Flash) هرگز به آن نقطه که از فيلمی با چنين عواملی انتظار میرود نمیرسد. «ريکی و فلش» فيلم سرگرم کنندهای است، راه خوبی برای گذراندن چند ساعت در يکی از بعد از ظهرهای اواخر تابستان و نه بيشتر است. به دليل کارگردانی و ساخت «سکوت برهها»(The Silence of the Lambs)، دِمی را به عنوان فيلمسازی تاريک و نوگرا میشناسند. با اين حال، در طول دوران فعاليتش، دِمی فيلمهای دراماتيک زيادی از جمله «فيلادلفيا»(Philadelphia) در سال ۱۹۹۴ و «ريچل ازدواج میکند»( Rachel Getting Married) در سال ۲۰۰۸ را ساخت. «ريکی و فلش» به نوعی از خويشاوندان «ريچل ازدواج میکند» است. اين فيلم داستانی خانوادگی را نقل میکند که در دوران بیمهری تعاملات بين فردی نزد استوديوهایی که تمام تمرکز خود را صرف ساخت فيلمهای پرفروش میکنند راهی پرده سينماها شده است. کُدی، که به به خاطر ديالوگهای گزنده و گستاخانهاش (او به خاطر فيلم «جونو»( Juno) برنده اسکار شد) معروف است، همه چيز را به شدت رقيق کرده است. «ريکی و فلش» چند تایی متلک دارد، اما بخش عمده آن فروغ چندانی ندارد. در اين فيلم بار ديگر کوين کلاين و مريل استريپ، که در سال ۱۹۸۲ نقش دو عاشق را در فيلم «انتخاب سوفی»(Sophie's Choice) بازی کرده بودند، مقابل هم قرار میگيرند. البته موضوع اين فيلم از پيچيدگی کمتری برخوردار است. استريپ در نقش ليندا، يک خواننده راک دهه شصتی است که رهبری يک گروه کوچک به نام ريکی و فلش را در باری در لس آنجلس بر عهده دارد. حرفه او بسيار طولانی و سخت است، ولی او اين حرفه را ادامه میدهد چون نشان دهنده شخصيت واقعی او است. اصرار او به دنبال کردن حرفه موسيقی صدمات زيادی برايش به همراه داشته است از جمله از دست دادن شوهر سابقش، پيت (کلاين)، و سه فرزندش، جولی (ميمی گومر)، جاش (سباستين استان) و آدام (نيک وستريت). حال و روز فعلیاش تعريفی ندارد و او مجبور است به عنوان صندوقدار در يک سوپرمارکت کار کند تا بتواند امرار معاش کند ولی کمکهای مالی هم گروهیاش، گِرِگ (ريک اسپرينگفيلد) را هم رد میکند. تا اين که تماسی از ايندياناپوليس دريافت میکند. جولی بعد از اين که توسط شوهرش از خانه بيرون رانده میشود سعی میکند خودش را بکشد. بعد او را در اتاق خوابی در عمارت مجلل پيت میبينيم. پيت، که همسرش (اودرا مک دونالد) برای نگهداری از پدر بيمارش خانه را ترک کرده، چارهای جز برگشتن به ليندا، که برای کمک کردن به آنها به شهر برگشته است، ندارد. اولين برخورد او با دخترش چندان خوب پيش نمیرود، اتهاماتی که مدتها پيش دفن شده بودند دوباره رو میشوند- اما اين دو سعی میکنند ظرف چند روز آينده يک رابطه شکننده با هم ايجاد کنند. اوضاع و احوال ليندا با بچههای ديگر نيز چندان خوب نيست. جاش دوست دارد که با مادرش دوست شود، اما آدام ترجيح میدهد تا از هر چيزی جز يک رابطه بسيار سطحی دوری کند. بنا به اعتبار فيلم، در ملودارم موقعيت نمی‌غلتد. بله «ريکی و فلش» درباره رستگاری است، اما نه درباره زنی که سعی میکند اشتباهاتی که در قبال فرزندانش مرتکب شده است را اصلاح کند. بلکه درعوض اين فيلم درباره تلاش او برای ايجاد يک رابطه جديد با آنها، در حالی که ديگر بزرگ شدهاند، است. جمله کليدی فيلم توسط گرگ گفته میشود: «اين بچهها نيستند که بايد ما را دوست داشته باشند. بلکه اين ما هستيم که بايد آنها را دوست داشته باشيم. ما پدر و مادر آنها هستيم.» فيلم در نحوه برخورد با پشميانیهای والدين غايب و نحوه برقراری ارتباط کودکان با آنها کارکشته است. اثر زيادی از کليشههای هاليوودی اينجا ديده نمی شود، اما به هر حال وجودشان برای رقيق کردن عواطف لازم است. دِمی، که در سال ۱۹۸۴ يکی از بهترين فيلمهای مربوط به موزيک کل تاريخ يعنی Stop, Making Sense ، را ساخت، زمان بسيار زيادی از فيلمش را به اجراهای گروه ريکی و فلش اختصاص میدهد. آنها با خواندن و اجرای چندين آهنگ کامل (شامل «دختر آمريکایی» تام پرتی و «عشق من هرگز به تو اجازه نمیدهد بميری» بروس اسپرينگ استين) و بخشهایی از چند آهنگ ديگر کارشان را شروع کردند. در «ماما ميا!»( Mamma Mia!)، استريپ نشان داد که میتواند بخواند و در «ريکی و فلش»، او با صدای خودش میخواند. البته بازیها حرف ندارند. اگرچه استريپ ظاهراً هر سال الزاماً نامزد دريافت اسکار میشود، اما به نظر می رسد که چنين افتخاری در سال ۲۰۱۶ به خاطر «ريکی و فلش» نصيب وی نشود. او در اين فيلم خيلی محکم به نظر میرسد، اما بازیاش به حد کافی درخشان نيست. در واقع، بازی او تحت تاثير دختر واقعیاش، ميمی گومر (در نقش دخترش در فيلم) و شايد در کمال تعجب بازی اسپرينگفيلد قراردارد. اسپرينگفيلد به عنوان يک ستاره پاپ دهه ۸۰ به بازيگر قابل اعتمادی تبديل شده است. آگوست ماهی است که در آن فيلمهای غيرمتجانس به سينماها میروند- فيلمهایی که فاقد پرستيژ کافی برای رقابت بر سر اسکار در ماه پاييز هستند و در عين حال آن قدر کوچک هستند که نمی توان آنها را در ابتدای تابستان نمايش داد. اين توصيف مختص «ريکی و فلش» است. اين يک داستان گرم درباره يک خانواده از هم گسيخته است که سعی میکنند دوباره بهم بپيوندند، اما کيفيت بازيگران و عوامل فيلم باعث بالا رفتن رتبه آن شده است. با اين حال برای اين نوع درام سقفی وجود دارد و در حالی که «ريکی و فلش» به شدت به آن برخورد میکند ولی نمی تواند از سدش رد شود. منبع: نقد فارسی مترجم: محمدرضا سیلاوی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.