سریال کارآگاه واقعی True Detective

جمعه، 30 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سریال کارآگاه واقعی True Detective
سریال کارآگاه واقعی True Detective کارگردان: Nic Pizzolatto بازیگران: Matthew McConaughey, Woody Harrelson, Michelle Monaghan خلاصه داستان فصل اول : دو کاراگاه در لویزیانا به نام های «راست کول» و «مارتین هارت» به دنبال یک قاتل زنجیره ای هستند که پرونده قتلهایش ۱۷ سال است که بسته نشده است... خلاصه داستان فصل دوم: کشف يک قتل عجيب در جنوب کاليفرنيا توسط افسر گشت بزرگراه کاليفرنيا، پل وودراف، منجر به بروز توطئهای میشود که فرانک سيمون خلافکار (وينس وان)، کارآگاه ری ولکورو از شهر جرم زده وينسی (کالين فارل) و سرکارآگاه ونچورا کانتی، آنی بزريدس (ريچل مک ادامز)، را گرفتار می کند. نقد و بررسی فصل اول منتقد: تیم گودمَن (The Hollywood Reporter) يکي از مزايايي که باعث مي‌شود مقوله درام هميشه براي بيننده‌ها (و منتقدها) جذاب باشد اين است که نويسنده‌ها و کارگردان‌ها-شايد تحت تأثير فشار ديده شدن حتي در ميان بهترين‌ها- مرتب لحن‌ها، ضرب آهنگ‌ها و اثرات بصري چشمگيرتري را آزمايش مي‌کنند. اين آزمايش در برخي از بهترين درام‌هاي سال ۲۰۱۳ مانند «بازگشته‌ها / The Returned»، «اصلاح / Rectify»، «برادچرچ / Broadchurch» و غيره ديده شد. در اين سريال‌ها چيز (گاهي اوقات چيزهاي) متمايزي وجود داشت که باعث مي‌شد بينندگان دقيق و موشکاف متوجه اتفاق جديدي که در زواياي گيرنده تلويزيوني شان رخ مي‌داد بشوند. و با فرا رسيدن سال ۲۰۱۴ مي‌توانيم مجموعه برجسته و جذاب «کارآگاه واقعي / True Detectives» محصول شبکه HBO را به اين فهرست اضافه کنيم. گرچه سال جديد تازه شروع شده، اما قلباً مطمئنيم که «کارآگاه واقعي» از جايگاه خاصي در فهرست بهترين آثار پايان سال برخوردار خواهد بود. چه کسي قادر است در طول ۱۱ ماه آينده اين اثر فوق‌العاده را فراموش کند؟ مطمئناً هر اتفاقي بيفتد، اين سريال جزء بهترين‌هاي پايان سال خواهد بود. «کارآگاه واقعي» سه ويژگي بسيار اثرگذار دارد. بازي‌هاي مَتيو مَک‌کاناهِي و وودي هَریلسون بهتر از هميشه هستند. فيلمنامه نوشته خالق سريال و رمان نويس، نيک پيزولاتو، بين تک گويي هاي جسورانه و لحظات متمايزي که به وسيله يک نثر وزين پيش مي‌روند در نوسان است. و در نهايت، کارگردان کري فوکوناگا که توانسته يک حس زيبا و کشدار از مکان (اين سريال در لوئيزيانا فيلم‌برداري شده است) را خلق کند. با توجه به اين که پيزولاتو هر هشت قسمت را نوشته و فوکوناگا هر هشت قسمت را کارگرداني کرده، شاهد نوعي حس پيدا از يک نگاه مشترک هستيم (حداقل در چهار قسمتي که توسط HBO پخش شده‌اند که اين طور بوده). شايد به همين دليل باشد که اين سريال تا اين حد به خود متکي است، به طوري که انگار فصل سوم آن در حال پخش است. «کارگاه واقعي» درباره دو کارگاه مختلف است، يکي بازپرسي کهنه کار و ديگري جرم شناسي دانشگاهي و بي تجربه است، که براي تحقيق درباره يک قتل با انگيزه هاي پنهان و احتمالاً وجود يک قاتل سريالي با هم همکار مي‌شوند. اين پرونده به قدري خاص است که مشابه آن هرگز در دايره تحقيقات جنايي لوئيزيانا سابقه نداشته. داستان سريال بين سال‌هاي ۱۹۹۵، زماني که دو کارآگاه به نام‌هاي مارتين هارت (با بازی وودی هَریلسون) و راست کول (با بازی مَتیو مَک‌کاناهِي) روي پرونده اي کار مي‌کنند، و ۲۰۱۲، زماني که دو کارآگاه ديگر، که روي يک پرونده بسيار مشابه با پرونده آن‌ها (المان‌ها در اختيار عموم قرار داده نمي‌شوند چون ممکن است کسي آن‌ها را تقليد کند) کار مي‌کنند، به صورت جداگانه با هارت و کول مصاحبه مي‌کنند. پيزولاتو از اعتبار داشتن مهارت زياد در فرم دادن به ساختار فيلمنامه و داشتن استعداد يک رمان نويس براي نقل داستان برخوردار است. تغيير چشمگير مَک‌کاناهِي و هَریلسون از ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۲ واقعاً تأثير گذار است. تغيير شکل‌هاي فيزيکي باورنکردني هستند. فلاش بک و فورواردهاي متعدد و رو شدن جزئيات پرونده و پيچيدگي‌هاي شخصي هارت و کول بيننده را در هر قسمت پاي تلويزيون ميخکوب مي‌کنند، در حالي که اين اثر نيم نگاهي هم به تأثير رابطه آن‌ها بر تغيير افراد اطرافشان به مرور زمان دارد. آيا يک فرضيه قاتل مخفي/سريالي مؤلفه جديدي است؟ آيا مفهوم الگوهاي نامتجانس که يکديگر را به چالش مي‌کشند يک اتفاق تازه است؟ مسلماً نه. ولي آنچه باعث شده تا «کارآگاه واقعي» تحسين همگان را بر انگيزد عبارتست از استعاره هاي داستان گويي آشنا که با بازي‌هاي درخشان و منطقي مَک‌کاناهِي و هَریلسون جان مي‌گيرند، مهارت پيزولاتو در تغيير لحن داستان و توانايي فوکوناگا در به تصوير کشيدن يک نماي ديدني از خصوصيات گسترده و متباين لوئيزيانا ضمن به کار بردن گريزهاي گسسته و قاب بندي غيرمعمول. اين‌ها را کنار هم بگذاريد تا به سريالي برسيد که خيلي آرام و بي صدا به شما نزديک مي‌شود چون در آنِ واحد برايتان هم آشنا و هم ناآشنا است. غير از بازيگران اصلي شاهد بازي‌هاي بسيار خوب ديگري نيز هستيم، از جمله مي‌توان به بازي ميشِل موناهان در نقش مَگي هارت و کِوين دان در نقش رئيس هارت و کول اشاره کرد. مصاحبه هاي سال ۲۰۱۲ نيز توسط دو کارآگاه جديد با بازي مايکل پاتس و توري کيتِلز انجام مي‌شوند. گرچه ساختار داستان گويي سريال تغييري نمي‌کند، اما در هر هشت قسمت آن شاهد يک داستان و بازيگران جديد هستيم. آيا در بازگشت مَک‌کاناهِي و هَریلسون براي ايفاي نقش در يک مجموعه ۸ يا ۱۶ قسمتي جديد چيز خاصي نهفته است؟ چرا که نه! بدون شک بازي‌هاي آن‌ها در موفقيت اين سريال سهم بسزايي داشته است. اما تازه نگه داشتن روند اين اثر نيز مي‌تواند جالب باشد- به خصوص اگر پيزولاتو همچنان پاي کار بماند. راستي تا از يادم نرفته بگويم که تي بون بِرنِت در رأس گروه موسيقي «کارآگاه واقعي» قرار دارد، و تأثير اين موسيقي [بر بيننده] انکار ناشدني است. آهنگ‌هايي بي عيب و نقص حسن ختام آن هستند و فاکتور مهمي در موفقيت اين سريال محسوب مي‌شود. «کارآگاه واقعي»، که در سالي نمايش داده شد که گفته مي‌شود بعد از ۵ سال رکود، بهترين سال براي نمايش سريال‌هاي درام (به قولي رنسانس دوران ما) است، توانست به کيفيت اين آثار به طرز قابل توجهي بيفزايد. چه کسي فکر مي‌کرد اين قدر زود استانداردها ارتقا پيدا کنند؟ منبع: نقد فارسی مترجم: محمدرضا سیلاوی نقد و بررسی فصل دوم منتقد: بِن تراورس (indieWIRE) در حالی که بسياری بر سر اين که چه چيزی فصل اول «کارآگاه واقعی»(True Detective) را به چنين تجربه جذابی تبديل کرد اختلاف نظر دارند، بسياری بر اين باورند که اين سريال بخش عمدهای از موفقيت خود را مديون اسرارآميز بودنش بود؛ داستانی اسرارآميز که با کارگردانی ماهرانه، انتخاب درست بازيگران اصلی و بازیهای فوق العادهای که باعث شدند کلمات خالق داستان، نيک پيزولاتو، با طراوتی منحصر به فرد روی صفحه تلويزيون جان بگيرند. با اين حال اين سريال درباره معما نبود. در پايان، فيلمنامه تنها ابزاری برای رسيدن به يک پايان بود و اين محصول تلويزيونی چيزی فراتر از نمايش جنايت بود و کارهای زيادی با شخصيت هايش کرد. فصل دوم اين سنت اساسی را زنده نگه میدارد، حتی وقتی که فيلمنامه بيش از آنچه بايد محوريت سريال را بر عهده میگيرد. فصل دوم که با کارآگاهها و لوکيشن جديد برگشته است، نيازی ندارد که برای داشتن داستان خاص خودش بيش از حد تلاش کند. آن دقيقاً داستان خودش را دارد، و کاملاً از ماجراهای لوييزيانایی راست کول و مارتی هارت جدا است. متاسفانه، اين فصل تقريباً به لحاظ لحن نيز متفاوت است. دو اپيزود اول جاستين لين بيشتر از نبود يک سبک هيپنوتيک رنج می برد، به عنوان کارگردان چهار قسمت از فيلمهای «سريع و خشن»(Fast and Furious)، او به جای اين که مانند کری فوکوناگا در فصل اول در خلوتگاههای زشت هر لوکيشن فرو برود، بيش از حد بر نماهای بالاسری بين ايالتی برای خلق تصاوير مربوط به فصل کاليفرنيای جنوبی تمرکز کرده است. رنگ ها، قاب بندی و کارهای هنری بی ثمر نيستند، اما به جز چند صحنه تصادفی زيبای خيره کننده، چيزی به انسجام بصری اين کار اضافه نمی کند. فيلمنامه پيزولاتو رنگ و بوی آثار او را ندارد. بدون اين که بخواهيم داستان را لو بدهيم-کما اين که اکثر افرادی که اين نقد را میخوانند احتمالاً قبلاً حداقل چند اپيزود اول سريال را ديدهاند- فصل جديد مشخصاً فاقد آن لحظات رنگی است که به جذابيت زياد فصل اول کمک کردند. بسياری انتقادات از مارتی و راست را به شخصيتهای ناسازگار بازيگرانش نسبت داده بودند، اما به نظر میرسد که پيزولاتو میداند که چه وقتی جای شوخی را با درام عوض کند. داستان فصل دوم او اجازه کمتری به بروز چنين اتفاقاتی داده است، به طوری که سريال به شدت چسبيده به فيلمنامه پيش میرود. همچنين فصل دوم فضای تاريکتری نسبت به فصل اول دارد. در اين فصل شاهد شکنجه شدن، کشته شدن و بسته شدن به درخت هيچ زنی نيستيم، اما نبود بی پروایی توام با يک نياز جديد برای توضيحات صريح و مفهوم باعث شده که سه اپيزود اول کمی خسته کننده بشوند. در طول اپيزود اول، آنی بزريدس (ريچل مک آدامز) و همکارش هنگام آمدن از يک مصاحبه نمايش داده می شوند. چند جمله کوتاه بين اين دو رد و بدل می شود و بعد به صحنه بعدی برده میشويم. اين تبادل ديالوگ از آن جهت قابل توجه است که فصل دوم پر است از نمونه هایی که ظاهراً تنها برای گفتن اين که «ما آن کار قبلی را تکرار نمیکنيم» از جانب پيزولاتو گنجانده شدهاند. ديگر خبری از آن لحظات طولانی و فلسفی بين همکارها نيست. همچنين ديگر خبری از گفتگوهای اتاق بازجویی که منجر به فلاش بکهایی (ويژگی که به سرعت شناخته و ناديده گرفته میشود) می شوند نيست. . همچنين ديگر خبری از جستجوی چندين ده ساله برای يافتن يک قاتل سريالی نيست. آنچه باعث نااميدی از اين حذفيات میشود اين نيست که بينندهها دقيقاً خواهان آنچه قبلاً ديدهاند هستند، بلکه اين است که اين داستان جديد زمانی بهترين نتيجه را میدهد که پيزولاتو از صفاتی استفاده میکند که قوياً آنها را رد میکند. وقتی که معلوم میشود که شخصيت وينس وان (تنها بازيگر اصلی که پليس نيست) لزوماً شخصيت منفی اصلی نيست، داستان تعجيل میکند. نقب به گذشته اين کاراکتر در فصل اول به قدری کامل بوده که بحث درباره حواشی آن خسته کننده شده است؛ اما اين اطلاعات در اپيزودهای ۲ و ۳ به کارمان می آيند. در نهايت حتی پيزولاتو دوباره سراغ آن ماشين سواری های قبلی میرود- و گرچه سازگاری بين کارآگاهها کمتر جالب است- آنها برخی از لذت بخش ترين لحظات اين فصل جوان را رقم میزنند. وقتی اين صحنهها پخش میشوند- زمانی که داستان به حاشيه میرود و شخصيتها میتوانند نفسی تازه کنند-«کارآگاه واقعی» حس فصل قبلی و بهتر خود را در ما ايجاد نمیکند. انتظار میرود که آنها وقتی با هم هستند بهتر عمل کنند. چنين چيزي را میتوان در طول رانندگیهای طولانی، بازجویی از مظنونين يا وقتی که به عمليات فراخوانده میشوند ديد، چهار شخصيت اصلی دائم با روحيهای فريبنده با هم در تعاطی هستند. چه کالين فارل در نقش يک تاجر سودازده، چه تيلور کيچ در نقش پليس موتورسوار نظامی سابق، چه ريچل مک ادامز در نقش پليس سختکوش و چه وان در نقش جنايکار نادم همگی شخصيتهای عالی پيزولاتو هستند که هميشه در اوجند. هيچ يک از اين هنرپيشهها شبيه دو کارآگاه قبلی اين مجموعه نيستند و خوشبختانه هيچ يک سعی هم نمیکنند که باشند. از اين بابت خيلی نگران وان بودم، با توجه به سابقه کمدی وی میترسيدم نتواند از پس نقش جدیاش بربيايد، اما حتی او هم دنبال ماجراجویی نمیرود. تمام بازيگرها نقش خود را میشناسند و به خوبی میتوان از همين سه اپيزود اول خيز آنها به سمت يک نمايش عالی را حس کرد. بازی مک آدامز به خصوص برجسته تر است و در همان ابتدای فصل دوم میتوانيد پيشرفت او را پيش بينی کنيد. بعد از پخش سه اپيزود، شکی نيست که او میتواند از پس هر مانعی پيش رويش بربيايد. ستاره معارف فيلمهای رومانس کمدی خيلی راحت در نقش آنی فرورفته است، و نقش را از آن خود کرده و توانسته بر برخی از صحنههای مقدماتی دشوار مملو از اطلاعات غلبه کند. به جای همپوشانی اين صحنهها، مک آدامز به مغز شخصيت خود کات میزند، و از ايفای کليشههای مرسوم زنهای پليس قبلی سرباز می زند. آنی که نه زياد قوی و نه زياد ضعيف است پليس مورد اعتماد گروه است. و بالاخره کليد ماجرا. فصل اول از داستان جنایی خود برای نشان دادن مسير رستگاری به دو کارآگاه استفاده کرد. فصل دوم چهار روح گمشده را نشان میدهد که به دنبال راهی برای رهایی هستند و يکی بايد آنها را به سوی روشنایی هدايت کند. و اين شخص کسی نيست جز آنی. عليرغم اين که هنوز اپيزودهای زيادی از اين فصل پخش نشده است، اما به نظر میرسد که او میتواند همچنان اين گروه را به سمت روشنایی هدايت کند. منبع: نقد فارسی مترجم: محمدرضا سیلاوی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.