تاريخ تحول حقوق بين الملل (قست اول)

طرح موضوع:همان طور که جامعه بين المللي از دوران باستان تحولات و تغييرات قابل توجه يافته، حقوق بين المللي نيز که خود، حقوق حاکم بر اين جامعه است، دگرگونيهاي شگرفي پيدا کرده نموده است.بديهي است بررسي کامل اين دگرگونيها و تحولات، ما را با نظام حقوق بين الملل بيشتر آشنا خواهد نمود؛ حقوقي که بيش از ساير رشته هاي حقوقي، به تاريخ وابسته است، زيرا حقوق بين الملل اساساً يک نظام مبتني بر تحول است.دانشمندان و علماي حقوق بين الملل، با توجه به عقايد شخصي،
چهارشنبه، 23 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخ تحول حقوق بين الملل (قست اول)
تاريخ تحول حقوق بين الملل (قست اول)
تاريخ تحول حقوق بين الملل (قست اول)

نويسنده:محمد رضا ضيائي بيگدلي
منبع:راسخون
طرح موضوع:همان طور که جامعه بين المللي از دوران باستان تحولات و تغييرات قابل توجه يافته، حقوق بين المللي نيز که خود، حقوق حاکم بر اين جامعه است، دگرگونيهاي شگرفي پيدا کرده نموده است.بديهي است بررسي کامل اين دگرگونيها و تحولات، ما را با نظام حقوق بين الملل بيشتر آشنا خواهد نمود؛ حقوقي که بيش از ساير رشته هاي حقوقي، به تاريخ وابسته است، زيرا حقوق بين الملل اساساً يک نظام مبتني بر تحول است.دانشمندان و علماي حقوق بين الملل، با توجه به عقايد شخصي، تاريخ تحول حقوق بين الملل را به دوره هاي گوناگوني تقسيم کرده اند. اينک با در نظر گرفتن تقسيم بندي آنان، مي توان تاريخ تحول حقوق بين الملل را به دوره هاي زير طبقه بندي کرد:
دوره اول: دوران باستان؛
دوره دوم: قرون وسطي؛
دوره سوم: عصر جديد؛
دوره چهارم: از کنگره وين تا کنفرانسهاي صلح لاهه؛
دوره پنجم: از کنفرانسهاي صلح لاهه تا پايان جنگ جهاني دوم؛
دوره ششم: از تأسيس سازمان ملل متحد تاکنون.

بخش اول
دوران باستان

بند اول
مشرق زمين
شرح موضوع: از زماني که تاريخ مستند در دست است، يعني از چهار هزار سال پيش از ميلاد مسيح، دورنمايي از حقوق بين الملل ديده مي شود. اولين طليعه را مي توان در سنگ نبشه اي به زبان سومري يافت که مربوط به حدود 3100 سال تپيش از ميلاد مسيح است و در دهه ي اول قرن بيستم کشف شده است. در اين کتيبه ي سنگي، اولين معاهده ي بين المللي (نه به مفهوم امروزي)ملاحظه مي گردد که ميان «ايناتوم»فرمانرواي فاتح سرزمين مستقل «لاگاش»در بين النهرين از يک سو و نمايندگان مردم «اوما» يکي ديگر از شهرهاي مستقل بين النهرين از سوي ديگر، منعقد شده است. اطلاعاتي که تا امروز به دست آمده، نشان مي دهد که ميان معاهده ي لاگاش-اوما و معاهده ي دومي که مستند آن موجود است، يک دوره ي هزار ساله فاصله افتاده است.از دوره ي هزارساله ي دوم پيش از ميلاد، متون بسياري از معاهدات باقي مانده که متعاهدين اکثر آنها، حکمرانان مصري يا هيتيت ها (1)بوده اند بابل و آشور نيز مانند مصري ها از اين نظر مقدم اند.در معاهدات مذکور،از صلح، روابط طرفين و نقاط مرزي آنها سخن به ميان آمده است. از ميان معاهدات محفوظ هزاره ي دوم پيش از ميلاد،مهمتر از همه، معاهده ي صلح و اتحاد بين رامسس دوم مصري و هاتوسيل دوم هيتيت است، که به سال 1278 پيش از ميلاد منعقد گرديده است.در اين معاهده، طرفين متعهد شدند که عليه دشمنان داخلي، به يکديگر ياري رسانند و چنانچه اين دشمنان به کشور ديگر پناهنده گردند مسترد گردند.اجراي اين معاهده، ضمانت اجراي مذهبي داشت.بدين نحو که طرفين، خدايان خود را به شهادت مي طلبيدند که از عهد خود عدول ننمايند.بنابراين، چنانکه ملاحظه مي گردد، اولين پديده ي استرداد مجرمان را مي توان در اين زمان دانست.مقررات حقوق بين الملل، در هند و چين باستان نيز کمابيش ديده مي شود.در هند باستان رسم چنين بود که در زمان جنگ به کشتزارها و خانه و کشاورزان تجاوز نشود. چيني ها نيز در باب جنگ و مسائل آن، نظريات جالبي داشتند.اتحاد بزرگ ايالات چين که طرح آن را کنفواسيون در قرن پنجم پيش از ميلاد تنظيم کرده کاملاً با طرح جامعه ي ملل قابل مقايسه است.
بند دوم
يونان
شرح موضوع:يونانيان طي هزاره اول پيش از ميلاد، بر صحنه ي تاريخ وارد شدند و با سرعت شگفت انگيز و بي مانند فرهنگي،در زمان اندکي، چنان مرتبه اي والا کسب کردند که سرمشق نسلهاي آينده گرديدند. با اين حال، در عرصه ي مسائل بين المللي پيشرفت چنداني نداشتند،زيرا خود را برتر از سايرين مي پنداشتند و ملتهاي ديگر را وحشي قلمداد مي نمودند و دشمنان خود به شمار مي آوردند.مسلماً اين طرز تفکر، هر ملتي را از آميختن و برقراري ارتباط با ديگر ملتها بازمي دارد و حقوق بين الملل معني و مفهومي نخواهد يافت، اما عليرغم اين بينش جاه طلبانه يوناني معاهدات معدودي ميان اين کشور و ساير اقوام غير يوناني منعقد شده است.اهميت يونان باستان در تحول حقوق بين الملل، از جهت توسعه ي روابط ميان «دولت-شهرهاي مستقل»آن کشور مانند آتن و اسپارت است. شهرهايي که هر يک، دولت يا حکومت خاص و مستقلي داشتند.معاهدات ميان «دولت-شهرهاي»يونان چنان دقيق و کامل تهيه و تنظيم گرديده که تا قبل از قرن نوزدهم ميلادي اثري همانند آنها ظاهر نيست. مهمترين مقرراتي که ناشي از معاهدات فوق مي باشد و در آينده، توجه خاص جهانيان را برانگيخت و هنوز هم از قواعد بين المللي محسوب مي شود، عبارت است از:
1) شناسايي حق آزادي شخصي و صيانت از دارايي براي اتباع دولت-شهر متعاهد؛
2) تأسيس نهاد «نمايندگي»يا «سرپرستي»«نماينده»يا «سرپرست» که تقريباً همان کنسول امروزي است، که وظيفه ي حمايت از اتباع را در دولت-شهر خارجي بر عهده داشت.ضمناً يک سلسله وظايف سياسي نيز داشت.
3)داوري، طريقه ي حل اختلافات مرزي و حقوقي طرفين بود.در اين مورد معمولاً کشور ثالثي به عنوان داور انتخاب مي شد و داوري مفهومي سياسي مي يافت.
4) تأسيس اتحاديه هاي سياسي موسوم به«آمفيکسيوني»اين اتحاديه ها بر اساس مذهب و به منظور اداره ي مشترک معابد تشکيل شده بودند و مهمترين آنها در قرن ششم ميلادي جهت پاسداري از معبد «دلف»تأسيس گرديد. اعضاي اين «آمفيکسيوني ها»دوازده دولت شهر يونان بودند.مداخله ي فيليپ مقدوني موجب برچيده شدن اين اتحاديه ها گرديد.
5)مصونيت سفيران،
6) حرمت، يعني احترام به بي طرفي بعضي از مکانها،
7) تحکيم عهد نامه هاي صلح با اداي سوگند؛
8) احترام به اجساد کشته شدگان در جنگ؛
9) شناسايي حق پناهندگي.مقررات مذکور هر چند اکثراً جنبه ي مذهبي داشت و محدود به «دولت-شهرهاي»يونان بود.ليکن به طور غير مستقيم نقش سازنده اي در تحول و تکامل حقوق بين الملل ايفا نمود.
بند سوم
روم
شرح موضع:روميها نيز حقوق بين الملل را به ديده ي مذهبي مي نگريستند. از اين رو بود که از همان اوايل دوره ي امپراتوراني،عده اي از روحانيون موسوم به «فسيال»، «سازمان روابط خارجي»را پايه گذاري نمودند. وظيفه آنان اين بود که مراسم و تشريفات مذهبي مربوط به معاهدات و ساير امور بين المللي، از قبيل امور سفارت و استرداد مجرمين را انجام دهند. هنگام شروع و پايان جنگ و عقد صلح و زمان انعقاد معاهدات نيز وظايفي به عهده ي آنان گذاشته شده بود.در اين دوره نظريه ي«جنگ عادلانه»يا «جنگ مشروع»ابداع گرديد که در سالهاي بعد ابعاد گسترده و خطرناکي يافت.در ميان معاهدات که روم در دوره ي جمهوري با ساير ملتها منعقد نمود،معاهدات منعقده با کارتاژ،در سالهاي 509، 306، 279 پيش از ميلاد مسيح، از اهميت خاصي برخوردارند.پس از آنکه جمهوري روم به امپراتوري تبديل گشت و اغلب ملتها را تحت سلطه درآورد،ديگر خود را نيازمند ميثاقهاي بين المللي نمي دانست (عصر صلح رومي از سال 30 پيش از ميلاد تا سال180 پس از ميلاد)و فقط مصونيت سفيران را پذيرفته بود.شايد نمايان ترين ارتباط تاريخي حقوق روم و حقوق بين الملل،عنوان «حقوق ملل» باشد که در واقع «حقوق ملل مسيحي»بود؛ حقوقي که به طور يک جانبه از سوي روم وضع شده بود.
نتيجه گيري:به رغم کليه ي خطوط مثبت و آثار برجسته اي که در دوران باستان از حقوق بين الملل ديده مي شود،در پايان باز پرسش دقيقي مطرح مي گردد: آيا اصولاً در دوران باستان، حقوق بين الملل وجود داشته است يا خير؟
عده ي کثيري از دانشمندان حقوق بين الملل معتقدند که آنچه روميها آن را «حقوق بين الملل»مي ناميدند،با حقوق بين الملل معاصر فرق زيادي داشته است.آنان با استناد به اعمالي چون جنگهاي وحشيانه، کشتار افراد غير نظامي،عدم رعايت مصونيت فرستادگان، کشتن زندانيان، صدمات بدني به رهبران و فرماندهان شکست خورده در جنگ و غيره و دکترين هاي کهن بر مبناي تصورات مردم نسبت به بيگانگان و اينکه افراد بيگانه در نظر مردم دوران باستان دشمن تلقي مي شدند، وجود حقوق بين الملل را در دوران باستان نفي مي کنند.به طور خلاصه،در دوران باستان ميان ملتهاي گوناگون مقررات مشترکي وجود نداشته و تساوي حقوقي نژادهاي مختلف نيز پذيرفته نبوده است. بدين جهت در اين دوران، فقدان مباني جامعه شناختي حقوق بين الملل به خوبي احساس مي شود.

بخش دوم
قرون وسطي

طرح موضوع:در اواخر قرن چهارم (395) امپراطوري عظيم روم درهم شکست و وحدت خود را از دست داد و به روم شرقي و روم غربي تقسيم شد. روم غربي نيز چندان دوامي نيافت و در پي تهاجم بربرها به سال 476 متلاشي گرديد و بر ويرانه هاي آن، شماري از حکومتهاي سياسي ناپايدار به نام «دومينيون»در اروپا به وجود آمد که غالباً با يکديگر در جنگ و ستيز بودند. علاوه بر آن، رژيم ملوک الطوايفي موجب تفرقه و تشتت بيشتر جامعه ي اروپايي شده بود.در آستانه ي قرن نهم، فرانک شارل، امپراتوري روم غربي را به سود خويش احيا نمود.تاجگذاريش به سال 800 در ورم، وحدت دوباره اي را نشان مي دهد.اين وحدت نيز ديري نپاييد و امپراطوري روم غربي به سال 843 به سه بخش تقسيم گرديد و اين تقسيم با شدت ادامه يافت.با شکست امپراتوري روم و تقسيم آن، مسيحيت توانست به تدريج جايگاه ويژه اي را در مناسبات اجتماعي داخلي و بين المللي کشورهاي اروپايي به خود اختصاص دهد،به ويژه نقش کليساي کاتوليک روز به روز افزايش يافت،تا بدانجا که دوران معيني از قرون وسطي را «دوران پيروزي مسيحيت»مي نامند.
به موازات گسترش مسيحيت در اروپا، نهضت مذهبي جديدي به نام «اسلام» در اواخر قرن ششم ميلادي در شرق ظاهر گرديد و به سرعت گسترش يافت. در قرن يازدهم،مسيحيان در تقابل با مسلمانان، جنگهاي خونيني معروف به «جنگهاي صليبي»را به راه انداختند که به مدت حدود دو قرن ادامه داشت. بنابراين سه واقعه ي مهم در قرون وسطي، در تحول حقوق بين الملل تأثيرگذار بود:پيروزي مسيحيت، ظهور اسلام و بالاخره جنگهاي صليبي
بند اول
دوران پيروزي مسيحيت
مسيحيت عامل وحدت اروپا:مسحيت تنها عامل وحدت اروپاي آن زمان بود در نتيجه، کليسا قدرت مطلقه يافت و پاپ ها علناً در کليه ي امور امپراتوريها مداخله مي کردند و امپراتوران نيز آگاهانه يا نا آگاهانه به اطاعت از دستورات آنان تن مي دادند.پيروزي مسحيت آثاري بس شگرف بر حقوق بين الملل گذاشت و خلأيي که در دوران باستان در حقوق بين الملل وجود داشت، مانند فقدان مقررات مشترک ميان ملتها و عدم شناسايي برابري حقوق نژادهاي گوناگون،در دوران پيروزي مسيحيت از ميان رفت و براي اولين بار، اصل برابري ملتها از حيث زبان، نژاد و موقعيت اجتماعي تأييد و اعلام شد.در جامعه ي مسيحيت قرون وسطي، کليه ي افراد بشر داراي ريشه و سرنوشت مشترکند و ملتها که متشکل از افراد مساويند، خود نيز با يکديگر مساوي هستند.از سوي ديگر، تمام ملتها تابع قانون مشترکي هستند که همان قوانين الهي است؛ احکامي که در جنگل زيتون به مسيح وحي مي شد و به صورت کتاب مقدس انجيل درآمد، و از اين طريق زمان پايه ريزي حقوق بين الملل ممکن گرديد.حتي در دوران ملوک الطوايفي نيز بر مبناي همين اصل تساوي و اشتراک مذهبي ميان گروههاي مختلف بشري، روابط نيمه مذهبي و نيمه حقوقي برقرار شد و به جامعه ي مسيحيت شکل داد.عده اي ديگر از دانشمندان، وحدت کشورهاي اروپايي را در آن دوران ناشي از عُرف رويم مبني بر وجود امپراتوري جهاني ژرمن مي دانند، ولي به هر حال در اين امر ترديدي نيست که کشورهاي اروپايي قرون وسطي با بستگي به پاپ يا امپراتور،عملاً متحد و متشکل بوده اند.در اين عصر، هر کشور داراي حقوق خاصي به نام «حقوق مدني»بود و جامعه ي مشترک ملل مسيحي نيز به نوبه ي خود از حقوقي با نام «حقوق ملل»برخوردار مي شد که کمابيش به حقوق طبيعي شباهت داشت.
ويژگيهاي جامعه ي مسيحيت:جامعه ي مسحيت قرون وسطي، در واقع يک جامعه ي بين المللي متشکل از کشورهاي متمايز و مختلف با افکار مشترک بود. خصوصيت عمده ي جامعه ي مسيحيت در اين دوران، اتحاد و جنبه هاي مذهبي و اخلاقي بسيار عميق آن به شمار مي رفت.بنابراين،مي توان اعتقاد داشت که اروپاي قرون وسطي، جدا از حاکميت هاي مجزا و مستقل، با استفاده از عناصر مشترک و تجمع منظم و بالاخره تحت تأثير عوامل مذهبي و غيره، شکل واحدي به خود گرفته بود.به نظر عده اي از دانشمندان، شکل واحد کشورهاي اروپايي در قرون وسطي ناشي از جنبه ي جهاني کليسا بوده است.بنابراين عقيده، پاپ داراي قدرت کامل است و فقط بخشي از اختيارات خويش را به طور موقت به «امپراتور»تفويض کرده است.
نظريه ي دو شمشير:مبناي پيدايش «نظريه ي دو شمشير»تفسيري است که برخي از مفسران مذهبي قرون وسطي از جمله پاپ گرگوار هفتم، از آيه اي از انجيل لوتا (باب 22، آيه 38)ارائه نموده اند.در اين آيه چنين آمده است که حواريون به مسيح خطاب مي کنند و مي گويند:«اي خداوند، اينک دو شمشير!«طبق تفسير آنان، مقصود از دو شمشير در اين آيه، دو مظهر قدرت است:يکي قدرت سياسي يا مادي و ديگري قدرت مذهبي يا معنوي.ايشان مظهر قدرت سياسي را امپراتور و مظهر قدرت مذهبي را پاپ مي دانستند که هر يک در قلمرو خود داراي حاکميت هستند.با تاجگذاري شارلماني در سال 800 ميلادي به دست پاپ لئون سوم، نظريه ي دو شمشير، مفهوم جديدي يافت؛ به اين گونه که به تدريج پاپها خود را برتر از امپراتوران دانستند و نظريه ي دو شمشير را چنين تفسير کردند که خداوند، هر دو شمشير يا قدرت (سياسي و مذهبي)را به پاپ اعطا کرده و پاپ خود، قدرت سياسي را به امپراتور بخشيده است.اين بينش، موجب جدالهاي شديد ميان برخي از پاپها و امپراتوران اروپايي گرديد؛ از جمله کشمکش ميان پاپ گرگوار هفت و هانري چهارم امپراتور روم و ژرمن که منجر به پيروزي پاپ و شکست هانري چهارم به سال 1077 ميلادي شد.
نتيجه گيري: مهمترين قواعد حقوق ملل مسيحي عبارت بود از تأسيس دو نهاد حقوقي به نامهاي «صلح الهي»و «متارکه ي الهي»صلح الهي کوششي بود در راه تنظيم مقررات جنگ که توسط شوراي لاتران به سال 1059 تعميم داده شد.برابر مقررات اين نهاد، غير جنگجويان، کليساييان، کودکان، زنان، افراد بي سلاح، اموال متبرکه، مانند اموال کليسا و اموالي که از نظر اقتصادي مفيدند، مانند ابزار و محصولات کشاورزي، حيوانات و...بايد از تعرض مصون مي ماندند و حريم آنها حفظ مي گرديد.متارکه ي الهي که شوراي کلرمن به سال 1095 مقرراتي در باب آنها وضع نمود،نهادي بود که ايام جنگ و ستيز را محدود مي نمود...»حقوق ملل مسيحي، اساساً از دو جهت با حقوق بين الملل معاصر اختلاف داشت:اولاً حقوق ملل به اراده ي کشورها به وجود نيامده بود،
بلکه حقوق مشترکي بود که بر اساس مقتضيات عقل طبيعي، براي ملتهاي مختلف و متمايز تأسيس شده بود.ثانياً تنظيم روابط ميان کشورها، تنها هدف حقوق ملل نبود، بلکه در مجموع، کليه ي روابطي را که خارج از چهار چوب يک کشور معين وجود داشت، در برمي گرفت.بدين معني که کليه ي روابطي که از حدود قلمرو حقوق مدني خارج بود، مشمول احکام «حقوق ملل مي شد»
بند دوم
ظهور اسلام و تحول حقوق بين الملل
ظهور دين اسلام:زماني که غرب، کليسا و مسيحيت از يک سو و نظام ملوک الطوايفي از سوي ديگر، در اوج قدرت نمايي به سر مي برند، در شرق يکي از حوادث بسيار مهم تاريخ جهان به وقوع پيوست و آن ظهور دين اسلام در اواخر قرن ششم ميلادي در عربستان و اشاعه ي آن به کشورهاي خاور ميانه، شمال آفريقا، هندوستان، ترکستان، قفقاز و حتي قسمتي از قاره اروپا بود.ظهور اسلام، از دو حيث در تحول حقوق بين الملل مؤثر افتاد:يکي از نظر مقررات بين المللي که در شريعت اسلام وجود داشت و ديگري از حيث زمان و تاريخ پيدايش اسلام که به زمان وحدت جامعه ي اروپايي از طريق دين مسيح و به دنبال آن بروز جنگهاي صليبي مصادف بود.
پيروزي و توسعه ي سريع اسلام در سطح جهاني، آن هم تنها ظرف نيم قرن پس از رحلت پيامبر اکرم (ص) از دو علت ناشي گرديد:اول نيروي ايمان مسلمانان در صدر اسلام، و دوم فساد و انحطاط کشورهايي که از حيث تمدن، در معرض تهاجم مسلمانان قرار مي گرفتند. البته، شارل مارتل به سال 732 ميلادي، مانع پيشرفت اسلام در اسپانيا گرديد و از اين پس، زمينه ي شکست تدريجي مسلمانان در سرزمينهاي فتح شده ي اروپايي فراهم گشت.
حقوق بين الملل در اسلام:جامعيت حقوق اسلام به گونه اي است که نه تنها قواعد کامل در زمينه ي داخلي دارد، بلکه از نظر بين المللي نيز داراي قواعد حقوقي بسيار متحولي است.شناسايي حقوق اسلام، به منزله ي تنها نظام حقوق مذهبي، يکي از نظامهاي حقوقي معاصر در سيستم مطالعات حقوق تطبيقي جهان، خود دليل بر اين مدعاست.اصول و قواعدي چند از حقوق بين الملل در صدر اسلام، به اختصار در سطور ذيل بيان مي شود:
1)معاهدات، «پيمانهاي الهي»هستند که به نام خداوند و بر اساس آيين الهي منعقد مي گردند.قرآن کريم در آيات مختلف و با عباراتي فصيح چون «اوفُوا بالعقود»يا «اوفوا بالعهد»بر اصل وفاي به عهد تأکيد دارد.
2) قرآن کريم با عبارت صريح «لا اکراه في الدين»(هيچ اجباري در دين و پذيرش آن نيست)به طور آشکارا، کاربرد زور و اجبار را در مسائل مربوط به تبليغ ديني ممنوع اعلام مي کند و دليل و برهان را راه تبليغ و دعوت به حق قرار داده است.
3) قرآن کريم و سنت نبوي، با قواعد خاص زمان صلح، از قبيل شناسايي دولت حکومت غير اسلامي، حقوق ديپلماتيک و کنسولي، حقوق بيگانگان و اقليتهاي مذهبي و روشهاي سياسي و حقوق حل اختلافات بين المللي از يک سو و به قواعد مخصوص زمانه ي جنگ،از جمله حقوق بشردوستانه از سوي ديگر، توجه ويژه اي دارند.شايان ذکر است که تحول حقوق بين الملل در اسلام، از زمان ظهور اسلام تا به امروز تداوم داشته است.
بند سوم
جنگهاي صليبي
شرح موضوع: نفوذ کليسا در اروپاي آن زمان، روز به روز بيشتر مي شد و حس جاه طلبي روحانيون مسيحي به جايي رسيده بود که مي خواستند تمام دنيا را تابع مذهب خود سازند.در مقابل، قواي اسلام نيز به سرعت تا قلب اروپا (اسپانيا)پيشروي نموده بود و ملل غربي از سه سوي، يعني اسپانيا، ايتاليا، استانبول خود را در معرض حمله مسلمانان مي ديدند.روحانيون مسيحي به بهترين وجهي از اين موقعيت سود جسته، آتش جنگهاي خونيني را دامن زدند که شعله هاي آن به تمام کشورهاي ساحلي مديترانه در آسيا و آفريقا نيز کشيده شد.جنگهاي صليبي را فئودالهاي اروپايي به رهبري کليساي مسيحي و به منظور استرداد بيت المقدس از مسلمانان آغاز کردند و در هشت مرحله از قرن يازدهم تا قرن سيزدهم (به طور دقيق از سال 1095 تا 1270 ميلادي) ادامه دادند.پيروزي در ابتداي جنگ، نصيب اروپاييان گرديد، ولي در ادامه، آنها شکست خورده، عقب نشيني کردند.
نتيجه اوليه جنگهاي صليبي، تزلزل نظام ملوک الطوايفي در اروپا و خاتمه ي پيروزي مسيحيت بود.جنگهاي مذکور هر چند حدود دو قرن قتل و کشتار انسانها و انهدام املاک و اموال را به همراه داشت، ليکن از نظر حقوق بين المللي بسي شايان توجه بوده زيرا به روابط ميان مسلمانان و مسيحيان شکل تازه وجديدي بخشيد و صيليبيوني که ديوانه ي جنگ و انتقام بودند، يکباره در معاهده ي ژوپا (1229ميلادي) به نوعي توافق بين المللي کاملاً بي نظير تن در دادند.طبق اين معاهده، امپراتور فردريک دوم، فلسطين، بيت لحم و ناصره را از سلطان الکامل پادشاه مصر، بدون خونريزي و با ديپلماسي هوشمندانه باز پس گرفت.پروفسور آرتورنوس بام معتقد است که «جنگ (مقصود جنگهاي صليبي است)به خودي خود، نفوذ متقابل مدنيّت شرق و غرب را افزايش داد. بر اثر جنگهاي صليبي،در فرهنگ، فنون، طرز لباس پوشيدن، تغذيه و ساير جنبه هاي زندگي مغرب زمين تغييرات شگرفي پديد آمد.آرزوي نهايي و در حقيقت نياز نهايي به مبادلات صلح آميز، خود موجد يک جريان مخالف نيرومند براي صليبيون شد. در سراسر راههاي کشتيراني مديترانه، بازرگاني شکوفا با اعراب رواج گرفت.از جانب مسيحيان، پيسا (پيزا)، جنوا، ونيز، آراگون و در بين کشورهاي اسلامي نيز مصر، قبرس، تونس و مراکش پيشقدم شدند. قوانين کليسايي عليه اعراب مسلمان-چنانکه سابقاً ذکر شد-توانست جلوي اين داد و ستد را بگيرد، اما تا آنجا که پاي مصر، يعني مرکز قدرت جنگي مسلمانان در بين بود، آنها در معاهدات چندان تسليم داعيه ي مسيحيت نمي شدند.باري نخستين موافقت نامه ي مهم بين مصر و پيسا (پيزا)به سال 1154 منعقد گرديد و به سال 1208 و نيز هم از مصريها تسهيلات بازرگاني خاصي به دست آورد و به جاي آن متعهد شد که در راه ممانعت از حمله ي صليبيون به مصر، خدمت قابلي انجام دهد.بنابراين هر چند روابط ميان مسلمانان و مسيحيان در آغاز خصمانه بود، اما به تدريج به روابط دوستانه تبديل گرديد و يکي از ثمرات آن، تأسيس رژيم کاپيتولاسيون در کشورهاي اسلامي بود.
بند چهارم
نتيجه گيري
اصول حقوق بين الملل در قرون وسطي:قرون وسطي، صرف نظر از ديد تاريخي، از ديد حقوقي نيز حائز اهميت است، زيرا در واقع بر خلاف آنچه مدت زمان مديدي مي پنداشتند، مبناي حقوق جديد، معاهدات و ستفالي نبوده است، بلکه بايد ريشه ي آن را در قرون وسطي جستجو کرد.اصول حقوق بين الملل در قرون وسطي را مي توان به شرح زير برشمرد:
الف) تابعان حقوق بين الملل، تنها کشورهاي حاکم اروپايي غربي مسيحي و کليسا هستند.
ب) رکن قانونگذاري مرکزي وجود ندارد و منابع حقوق بين الملل عبارتند از: عرف و معاهدات، اما اين منابع مبتني بر اصول حقوقي عام ملهم از دکترين مسيحيت و در صورت لزوم، تدوين شده به وسيله ي مقام عالي روحانيت روم هستند.
ج) قضاوت اجباري وجود ندارد و اختلافات ميان کشورها با توافق حل و فصل مي گردد.
د) فقدان تفاهم، کشور زيان ديده را که حق دفاع يا تعقيب دارد، به اقدامات مقابله به مثل يا جنگ سوق مي دهد. اين گونه اعمال، تنها در صورتي مجازند که «عادلانه»باشند (نظريه ي جنگ عادلانه».

بخش سوم
عصر جديد(2)

عصر رنسانس و معاهدات و ستفالي:با پيدايش عصر رنسانس (3)، چهارچوب قرون وسطي فروريخت و امپراتوري مقدس ژرمن بر اثر فشار کشورهاي جديد از هم فروپاشيد.وحدت مذهبي در برخورد با «اصلاح مذهبي»يا «رفرم»دچار شکست گرديد و فعاليت بشري با قدرت و وسعت بسيار در طريقي نو گام نهاد.قدرت معنوي پاپ و امپراتور ساقط گرديد و کشورهايي با حاکميت کاملاً مستقل در صحنه ي جهاني به وجود آمدند.کشف قاره آمريکا به تدريج در سالهاي بعد مرکزيت اروپا را از بين برد و روابط بين المللي را دگرگون ساخت و سياست جنبه ي جهاني به خود گرفت.در قرن شانزدهم، حاکميت مفهوم جديد و خطرناک «قدرت نامحدود»را پيدا کرد که مضمون آن، خودمختاري کامل کشورها بود.در نتيجه، راه فلج کردن پيشرفتهاي حقوق ملل در روابط بين الملل معمول گرديد.نظريه ي حاکميت کشوري با مفهوم جديدش در حقوق موضوعه و به طور ضمني در معاهدات ستفالي (4)نيز نفوذ کرد.از اين زمان بود که اصل موازنه سياسي در اروپا پديد آمد. بنابراين اصل ،هيچ کشوري اجازه نداشت در صدد تحميل اراده ي خود به ديگران باشد. اين قاعده ي صد درصد فني، جانشين عقيده ي قرون وسطايي «جامعه ي مشترک»گرديد.تصادم رقابتهاي ملي و ناپايداري صلح، نتيجه قاعده مذکور بود،زيرا موازنه ي غير ثابتي، اساس و پايه ي صلح را تشکيل مي داد.
قيام مردم آمريکاي شمالي و انقلاب کبير فراسه:در اواخر قرن هيجدهم، دو واقعه ي مهم در جهان روي داد که در سير تحول و تکامل و حقوق بين الملل تأثير بسزايي داست:يکي قيام مرددم آمريکاي شمالي و ديگري انقلاب کبير فرانسه. انقلابيون سيزده مستعمره ي انگليسي آمريکاي شمالي پس از هفت سال مبارزه، در 4 ژوئيه 1776 استقلال خود را اعلام کردندو نداي آزادي و رهايي از استعمار را در جهان سر زدند.استقلال آمريکاي شمالي، نه تنها از حيث پيوستن يک کشور متمدن مسيحي به جامعه ي کشورهاي مستقل حائز اهميت بود، بلکه از آن جهت که اين کشور، اعتقاد راسخي به آزادي جهاني و حمايت از قواعد بين المللي داشت، شايان توجه بود.
واقعه ي مهم ديگر قرن هيجدهم، انقلاب کبير فرانسه است.بيدادگريهاي پادشاهان فرانسه در اين عصر، چنان به اوج خود رسيد که ملت فرانسه بيکباره زنجيرهاي کهنه ي استبداد را از هم گسست و شورش عظيمي را برپا نمود و با فتح زندان باستيل در 14 ژوئيه 1789، انقلاب کبير فرانسه را بنيان نهاد.جنبه ملي انقلاب، آزادي فردي و اعلام حقوق سياسي براي فرانسويان بود، «اما از لحاظ بين المللي هم انقلاب فرانسه حائز اهميت شاياني گرديد. چه اصول عدالت، تساوي افراد بشر در مقابل قانون، آزادي وجدان، نسخ غلامي و بردگي، آزادي فردي و خلاصه کليه ي اصول عاليه اي که انقلابيون فرانسه اعلام کردند و به کليه ي ملل متمدن تعلق و انتقال يافت؛در تاريخ حقوق بين الملل براي انقلاب فرانسه مقام و موقعيت ارجمندي فراهم کرده است.» با صدور اعلاميه ي حقوق بشر در اوت 1789 توسط مجلس مؤسسان فرانسه، آزادي به تمام اروپا اشاعه يافت و سلاطين آنان اروپايي را دچار وحشت و هراس نمود.ناپلئون که خود يکي از رهبران بزرگ انقلاب بود، ناگهان با امپراتور شدن، چنان محو قدرت و عظمت گرديد که مفهوم آزادي را از ياد برد و با اشغال سرزمينهاي اروپايي، آزادي ديگران را پايمال کرد ولي اين وضع دوام چنداني نيافت و با شکست در واترلو و تبعيد به جزيره سنت هلن در ژوئن 1815 دوران زمامداري او به سر آمد.
نتيجه گيري:اصول حقوق بين الملل در عصر جديد:با بررسي تاريخ تحول حقوق بين الملل در عصر جديد، مي توان اصول برجسته و اساسي حقوق بين الملل را به شرح زير برشمرد:
الف) کشورها، تجمعات حاکمي هستند که هر يک قدرت انحصاري را در قلمرو خود اعمال مي کنند.
ب) کشورها نسبت به يکديگر مستقل و از نظر حقوقي مساوي هستند.
ج) جامعه ي مشترک کشورها سازمان نيافته و هيچ گونه قدرت مرکزي در اين جامعه وجود ندارد و داوري تقريباً به طور کامل مضمحل گرديد.
د) کشورهاي قواعد حقوق ملل را به رسميت مي شناسند، ليکن خود را در تفسير و اجراي آنها آزاد مي دانند به علاوه در مورد واکنشي که بايد در برابر يک عمل غير قانوني صورت گيرد،رأساً تصميم مي گيرند.
ه) کشورها حق توسل به جنگ را دارا هستند.
و) دکترين قرون وسطايي «جنگ مشروع»به تدريج از بين مي رود و نظريه ي ديگري جانشين آن مي گردد، که به موجب آن هر کشوري که منافعش ايجاب کند، حق اعلان جنگ دارد.
ز) کشورهاي ثالث در صورت وقوع جنگ مي توانند بيطرف بمانند و يا در آن شرکت کنند.

پی‏نوشتها:

1- قوم هيتيت (يا هيت)در هزاره ي دوم (از 2000 تا 1200 سال پيش از ميلاد مسيح بر قسمت زيادي از آسياي صغير (آناتولي) و سوريه فرمانروايي داشتند.هيت ها از بابلي ها و مصري ها عقب نبوده اند.از آن جمله است پيمانهاي بسيار مهم بين المللي که پادشاهان هيت با کشورهاي ديگر بسته اند.هم چنين مکاتبات با دول خارجه و اعلاميه ها و نامه ها و اسناد سياسي و اداري در باره مسائل گوناگون مانند:وراثت تخت و تاج و اختلافات شهرها... .
2- عصر جديد معمولاً به سالهاي ميان تاريخ کشف قاره ي آمريکا (1492) تا آغاز قرن نوزدهم اطلاق مي شود.
3- عصر رنسانس از پايان قرن پانزدهم شروع و تا نيمه ي اول قرن شانزدهم ادامه داشت.
4- معاهدات وستفالي، معاهدات صلحي است که به تاريخ 124 اکتبر 1648 منعقد گرديد و به جنگهاي وحشيانه و خونين سي ساله ي مذهبي ميان پروتستان ها و کاتوليکها خاتمه داد.اين معاهدات در دو شهر از ايالات وستفالي به نامهاي مونستر و اوزنابورگ انعقاد يافت از نظر حقوقي، هر دو معاهده سند واحدي است و سرآغاز تکامل جامعه ي بين المللي جديد محسوب مي شود.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما