آخرین ایستگاه (THE LAST STATION)

پنجشنبه، 7 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آخرین ایستگاه (THE LAST STATION)

بازيگران: کريستوفر پلامر، هلن ميرن، پل جياماتي، جيمز مک آوي، کري کاندو
کارگردان: مايکل هافمن
خلاصه داستان: هرچه بود عکس آن هم بود؛ و او کمابيش همه چيز بود. تضاد و تعارض در تار و پود وجودِ تولستوي بود. او به زندگي عشق مي ورزيد و به همه خواهش هاي تن پاسخ مي گفت اما تمرينِ انکار نفس مي کرد و تمناي زهدِ تمام در دل داشت. تولستوي در معنويت چنان بود که ستايشِ جهانيان را برانگيخت و با اين حال داستانگوي اين جهاني هم بود. او درباره زهد و رياضت کشي موعظه مي کرد اما در همان حال در کمالِ ناز و نعمت در ملکِ خانوادگي اش مي زيست. اين آميزه ي غريب از همه مشاهير جهان از همه سو به زيارت اش مي شتافتند. آنها به ملک «ياسيا پولينا» مي رفتند تا به نجيب زاده اي اداي احترام کنند که مي خواست همه مال و ثروت خود را ببخشد تا به همگان ثابت کند که «به ملک ملکوت تنها هنگامي مي توان قدم گذاشت که جاه و منزلت ظاهري را بتوان به پاسِ حقيقت قرباني کرد»؛ البته به شرطي که همسرش، سوفيا، اجازه چنين کاري را به او مي داد!
فيلم آخرين ايستگاه تصويرگر آخرين اپيزود – و احتمالاً جالب ترين اپيزود – در زندگي لئون تولستوي (کريستوفر پلامر)، نويسنده بزرگ روس و خالق آثار ادبيِ جاوداني همچون جنگ و صلح و آناکارنينا است. فيلم تصويرگر مشکلات و مسائل پيچيده اي است که داستان نويسِ کبيرِ روس با همسر و خانواده پرتعدادش در يک سال پاياني زندگي داشت. سوفيا (هلن ميرن) بيست سال از تولستوي جوان تر بود و براي وي سيزده فرزند به دنيا آورد؛ سيزده فرزند براي مردي که در آثار نوشتاري اش کفِّ نفس و بي همسري را به ديگران توصيه مي کرد! سوفيا در عين حال منشيِ پرکار شوهرش بود و يکي از کارهايش شش بار پاکنويس کردنِ کتابِ حجيم جنگ و صلح بود. زندگي مشترکِ اين زن و شوهر 48 سال به درازا کشيد. هر دو عاشق هم بودند اما در عين حال تا سر حدّ جنون يکديگر را آزار مي دادند. سوفيا هيچ ابايي نداشت که تضادهاي موجود در افکار و اعمال شوهرش را آشکارا ابراز کند. براي مثال در جايي از فيلم تولستوي مي گويد: «اين امتيازات اشرافي حال ام را به هم مي زند» که سوفيا بلافاصله به وي پاسخ مي دهد: «اما حضرتعالي هميشه اولين نفر در صف جلوي آخور بوده ايد!» ماجراي اختلاف تولستوي و سوفيا هنگامي شدت مي گيرد که تولستوي تصميم مي گيرد بنا به توصيه رفيق شفيق اش، چرتکوف (پل جياماني)، حق التأليف همه آثار چاپ شده و چاپ نشده خود را به ملت روسيه – يا به قول چرتکوف: به بشريت – ببخشد. سوفيا که معتقد است چرتکوف يک همجنس خواه است و او را يک «کاسه ليسِ ميانسال ابله» مي نامد به شدت با اين تصميم شوهرش مخالفت مي کند. سوفيا اصلاً دوست ندارد که يادداشت هاي روزانه شوهرش – که نزديک نيم قرن از زندگي تولستوي را دربرمي گيرد – بدون نظارت و سانسور وي چاپ شود چون او مي داند که تولستوي در اين يادداشت ها بعضاً چه اظهارنظرهاي تندي درباره وي کرده است. علاوه بر اين سوفيا معتقد است که فرزندان پرشمار تولستوي حق دارند که از اين گنجينه خانوادگي (حق التأليف آثار تولستوي) براي رفاه شخصيِ خودشان استفاده کنند. در اين ميان چرتکوف اقدام به استخدام يک منشي (جيمز مک آوي) براي تولستوي مي کند تا به کارهاي او نظم و نسقي بدهد. چرتکوف از اين منشي مي خواهد که ضمن انجام کارهاي تولستوي همه اتفاقاتي را که در خانه تولستوي ها رخ مي دهد به وي گزارش کند. وضعيت پيچيده و پرهياهوي داخل خانه عاقبت آن جا ختم مي شود که تولستوي 82 ساله در طي شب هاي 27 و 28 اکتبر 1910 بر اثر ابتلا به يک بحران روحي تصميم مي گيرد آرزويي را که براي مدت سي سال در دل مي پرورانده، عملي کند. او يادداشت زير را براي همسرش گذاشت و سپس ملک اربابي خود را ترک کرد تا مابقي عمر خود را به صورت ناشناس در يک صومعه سپري کند:
«مي دانم که رفتن من باعث ناراحتي تو خواهد شد. از اين لحاظ متأسفم ولي بايد وضع مرا درک کني و بپذيري که کار ديگري از دستم ساخته نبود. اوضاع من در خانه روز به روز طاقت فرساتر مي شد و گذشته از اين من ديگر نمي توانم در شرايط تجملي اي که تاکنون زيسته ام به سر برم و ميل دارم همان روشي را در پيش گيرم که معمولاً پيرمردان هم سن من اتخاذ مي کنند؛ به اين قرار که زندگي دنيوي را ترک مي گويند و آخرين روزهاي عمر را در آرامش و انزوا به سر مي برند.» اما عجب انزوايي! روزنامه نگاران و عکاسان تقريباً بلافاصله از فرار تولستوي از خانه مطلع شدند و به صورت فله اي به ايستگاه قطار هجوم آوردند. سوفيا به محض شنيدنِ خبر فرار شوهرش بار ديگر اقدام به خودکشي کرد. البته او معمولاً طوري اقدام به خودکشي مي کرد که ديگران فوراً سر برسند و نجات اش دهند. قطار حامل تولستوي عاقبت به «آخرين ايستگاه» در شهر استاپوو رسيد. تولستوي حسابي سرما خورده بود. چرتکوف که از قضيه فرار تولستوي از خانه اش مطلع شده بود طي اطلاعيه اي همه را در جريان گذاشته بود. ديري نگذشت که استاپوو پر از عکاسان و خبرنگاران، مأموران مخفي حکومت، مريدان تولستوي، پسران و دخترانِ تولستوي و انبوهي از آدم هاي بيکار و کنجکاو شد. سوفيا هم آمده بود اما تولستوي اجازه نداد که وي به بالين اش بيايد. تولستوي صبح روز 7 نوامبر 1910 در اتاقکي واقع در ايستگاه قطار بي هوش شد و تنها در اين زمان بود که سوفيا توانست براي لحظه اي شوهر محبوبش را ببيند. چند ساعت بعد تولستوي ناله اي کرد و نفس سنگيني کشيد و مُرد.
بازي هاي فوق عاليِ کريستوفر پلامر و هلن ميرن، فيلم آخرين ايستگاه را به ايستگاهي براي تماشاي بازي هاي بزرگ تر از زندگي مبدل کرده است. تولستوي پلامر نويسنده بزرگي است که از جايگاه رفيع خود کاملاً خبر دارد. و هلن ميرن که پدرش يک روس بوده، به خوبي توانسته همسرِ پرابهت و پرجوش و خروش تولستوي را تجسم ببخشد. در کمتر فيلمي ديده ايم که يک زن و شوهر اين چنين عاشق هم باشند و اين چنين تا سر حد ديوانه کردن يکديگر پيش بروند. بازي هاي خوب پلامر و ميرن توانسته به خوبي اين ويژگي انحصاري در رابطه تولستوي و همسرش را تجسم ببخشد.
سال پاياني در زندگي تولستوي، حقيقتاً سال جالب و حيرت انگيزي بود. نويسنده اي به نام جي پاريني به قدري مجذوب کشف آدم ها و حوادثي که در سال 1910 تولستوي را احاطه کرده بودند شد که زماني در اين باره نوشت. در آن زمان، سال 1910، همه آدم هاي دور و بر تولستوي يادداشت روزانه مي نوشتند، خودش، همسرش، چهارتا از بچه هايش، منشي اش و ... فيلم آخرين ايستگاه در واقع تا حد زيادي مبتني بر همين روايت هاي گوناگوني است که در رمان پاريني درج شده است.
تماشاي آخرين ايستگاه مخصوصاً براي آن دسته از تماشاگراني که شيفته ادبيات کلاسيک روسيه هستند، طبيعتاً لذت بخش تر است چرا که اين فيلم فرصت معرکه اي است براي يک ديدار صميمانه و گرم با يک غول ادبي واقعاً دوست داشتني؛ هر چند که عده اي معتقدند جالب ترين شخصيت اين فيلم چرتکوف است و نه تولستوي و همسرش؛ همان چرتکوفي که خود را رهبر فرقه تولستوئيست ها مي دانست و از تولستوي انتظار داشت که مثل تولستوي عمل کند



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.