سه روز بعد (The Next Three Days

دوشنبه، 22 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سه روز بعد (The Next Three Days

فيلمنامه نويس و کارگردان: پل هگيس.
بازيگران: راسل کرو (جان برنان)، اليزابت بنکس (لارا برنان)، برايان دنهي (جورج برنان)، ليام نيسن ( ديمون پنينگتون)، اوليويا وايلد (نيکول)،
133 دقيقه.
درجه نمايشي: PG-13 .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«دنيا پر از بي عدالتي است / و بسيار کارها که پيش روست / و چه اندک زماني که در اختيار داريم/ اين است زندگي». تنيسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه روز بعدي
درام / جنايي / هيجاني
THE NEXT THREE DAYS
سه روز بعدي با توجه به بازيگران و کارگردانِ صاحب نام و اسکاري اش توقعات و انتظارات فراواني را باعث شده بود. اما حالا که فيلم به روي پرده آمده، مي بينيم که عملاً توان پاسخگويي به اين اتنظارات را ندارد. تماشاگر از فيلمي که پل هگيس - کارگردان فيلم هاي قدرتمندي همچون تصادف و در دره ي الا و نويسنده ي فيلم موفقي مثل عزيز ميليون دلاري نوشته و کارگرداني کرده - توقع بيشتري دارد؛ به ويژه آن که بازيگر کارکشته اي مثل راسل کرو نقش اصلي اين فيلم را بازي مي کند.
راسل کرو، بازيگر محبوبِ سردبير مجله مان و همين طور بنده، در فيلم سه روز بعدي نقش يک استاد دانشگاه در رشته ي زبان انگليسي را بازي مي کند که در عرض فقط چهار دقيقه تبديل به يک قهرمان مصمم اکشن مي شود. کرو در نقش استاد دانشگاه خيلي خوب و پذيرفتني است و اي کاش تا پايان فيلم کسوت استادي را از تن به در نمي آورد و به شکل ديگري همسر زنداني اش را از زندان بيرون مي کشيد. فيلم به محض اينکه علائم و نشانه هايي از گلادياتور بازي هاي راسل کرو را آشکار مي کند، بخش عمده اي از موثق بودن خود را از دست مي دهد. البته سه روز بعدي به عنوان يک فيلم هيجان انگيز قابليت هاي خاص خودش را دارد اما آدم به اين مي انديشد که از زوج هگيس و کرو مي شد فيلمي به مراتب بهتر ساخت.
سه روز بعدي بازسازي فيلم فرانسوي هر چيزي براي او (2008) است. راسل کرو و اليزابت بنکس در اين فيلم نقش هاي يک زوج اهل پيتسبورگِ آمريکا، به نام هاي جان برنان و لارا برنان، را بازي مي کنند. اين دو صاحب فرزند پسري هستند که در مدرسه تحصيل مي کند. جان استاد دانشگاه است و شوهر خوبي براي همسر و پدرخوبي براي فرزندش است. اما تنها در طي يک شب، زندگي اين خانواده ي خوشبخت زير و رو مي شود. صبح روز بعد مأموران پليس از راه مي رسند و همسر جان را به اتهام قتل با خود مي برند. جان مي داند که همسرش نه مرتکب قتل شده و نه اساساً مي توانسته که مرتکب قتل شود. اما شواهد و مدارک چيز ديگري مي گويند. لارا از فرصت و انگيزه ي لازم براي جنايت برخوردار بوده و از همه مهم تر اينکه قطراتي از خون مقتول روي لباس لارا به جا مانده است. جان سعي مي کند که به کارِ تدريس و رسيدگي به وضعيت فرزندشان ادامه دهد. او اصولاً آدم معقول و آرامي است اما دستگيري و محکوميت همسرش خشم شديدي را در وي برانگيخته است جان ابتدا اميدوار است که دادگاه تجديدنظر به برائت همسرش رأي بدهد اما اين اتفاق رخ نمي دهد. سپس، جان مطلع مي شود که همسرش طي سه روز آينده از زندان کوچک ايالتي به زندان بزرگ فدرال انتقال پيدا خواهد کرد. جان تصميم مي گيرد از اين مهلت سه روزه استفاده کند و همسرش را به هر ترتيبي که هست از زندان بيرون بکشد. نقشه اي او اين است که داخل زندان شده و لارا را همراه خود بيرون بياورد. حالا چطور يک استاد اتوکشيده ي دانشگاه در طرفه العيني مبدل به يک مرد اکشن بزن بهادر مي شود، اين مقوله اي است که جناب پل هيگس زير سبيلي در کرده و اصلاً به روي مبارک خودشان نياورده.
باري، جان از طريق يک آدم خبره (ليام نيسن) که مقداري زيادي تجربه در دخول غيرقانوني به زندان ها و بيرون کشيدن زنداني ها از درون زندان داشته، توصيه هاي لازم را دريافت مي کند و سپس سري به دنياي زيرزميني پيتسبورگ مي زند و اسلحه ي لازم را تهيه مي کند و نهايتاً هم دست به کار اجراي نقشه اش مي شود. ما از طرف ديگر، لارا را داريم که در داخل زندان دست خوش افسردگي و نوميدي شده. پسر لارا رفتار خوبي با مادر زنداني اش ندارد و لارا تصور مي کند که کاري هم از دست شوهرش ساخته نيست و در نتيجه او بايد تمامي عمر خود را در پشت ميله هاي زندان بگذراند.
يک نکته اي که در فيلم سه روز بعدي توجه تماشاگر را جلب مي کند اين است که آيا لارا واقعاً بي گناه است؟ چند صحنه ي سياه و سفيد فلش بک (بازگشت به گذشته) در فيلم وجود دارد که اين ظن و گمان را در ذهن تماشاگر تقويت مي کند که نکند لارا واقعاً مرتکب قتل شده. با توجه به صحنه هاي بعدي، اين آشفتگي برطرف مي شود اما تماشاگر احساس مي کند که فيلم به او دروغ گفته و به اصطلاح فريب اش داده. فيلم مي توانست از نقطه ي نگاه يک شخصيت ديگر، آن صحنه هاي فلش بک را نشان مي داد و در اين صورت مشکلي پيش نمي آمد اما وقتي POV خودِ فيلم مي شود، تماشاگر احساس فريب خوردگي مي کند و اين اصلاً چيز خوبي نيست.
فيلم سه روز بعدي فيلم بدي نست. فيلم در مرحله ي اکشن خود با نوعي کُندي و آهستگي پيش مي رود؛ کندي اي که براي نشان دادنِ جزئيات پُر و پيمان نقشه ي جان ضروري بوده است. اما اين کندي ملال آور نيست براي اينکه جزئيات نقشه ي جان جالب است و توجه تماشاگر را معطوف خود مي کند. سه روز بعدي فيلم سرگرم کننده اي است اما احياناً بعد از پايان فيلم، به اين فکر مي افتيد که حيف اين همه استعداد و توان که اين جوري تلف شده. آدم دوست دارد راسل کرو و اليزابت بنکس را در يک فيلم اريژينالِ «پل هگيسي» ببيند و نه در يک فيلم فرار از زندان اين جوري.
منبع: دنياي تصوير: شماره 199.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.