کارگردان: کلي آسبري
GNOMEO AND JULIET
انيميشن
نومئو و ژوليت
صدا پيشگان: جيمز مک آوي (نومئو)، اميلي بلانت (ژوليت)، جولي والترز(خانم مونتاگيو)، ريچارد ويلسون (آقاي کاپولت)، جيم کامينگز(فلامينگوي صورتي). 84 دقيقه. درجه نمايشي: G
«عاشق زمين ذلت است و معشوق آسمان عزت؛ او با ذلت اين کي فراهم آيد و ناز او با نياز اين کي به هم شود؛ او چاره ي اين و اين بيچاره ي او.» احمد غزالي، سوانح العشاق.
420سال پيش که ويليام شکسپير(1616-1564)، داستان نويس و نمايشنامه نويس انگليسي نمايشنامه ي رومئو و ژوليت را خلق کرد هرگز تصور نمي کرد که طي قرن هاي آتي صدها و چه بسا هزاران اقتباس و تقليد از نمايشنامه اش به زبان هاي گوناگون آفريده شود. فيلم انيميشن نومئو و ژوليت تازه ترين اقتباس تصويري از رومئو و ژوليت شکسپير است؛ اقتباسي عجيب و بسيار نامحتمل و به شدت ناممکن. نامحتمل و ناممکن بودن اين به اصطلاح «اقتباس شکسپيري» در عوامل و عناصر متشکله ي آن است: شکسپير، دو تا مجسمه ي کوچولوي سراميکي ترئيني، ترانه هاي التون جان و فرهنگ پاپ. به راستي ترکيب کردن اين ها با يکديگر کار شاق و دشواري است و در عين حال کاري عجيب!
رومئو و ژوليت شکسپير که در سال 1591 (و بنا به گفته اي 1596) عرضه شد ترکيب خلاقه اي بود از ظرافت و خشونت و شرم و بي رحمي و خيال پردازي روياگون. مضمون اصلي اين اثر کلاسيک جاوداني، عشق به غايت شديدي بود که به دست تقدير نابود مي شد. رفتن به سراغ چنين اثري با چنين ويژگي هايي براي استفاده از آن در يک فيلم انيميشني هاليوودي سرگرم کننده، کار پر مخاطره اي است. اما از طرفي ديگر آدم به اين فکر مي کند که چه ايرادي دارد؟ چه کسي گفته که آثار شکسپيري يا هر اثر کلاسيک ديگري حتماً بايد بر صحنه ي تئاتر يا در فيلم ها به همان شيوه ي «متمرکز هدفمند» معمول اجرا شود؟ مگر نه اينکه داريم در زمانه اي زندگي مي کنيم که «تمرکز» جاي خودش را به «تفرق» داده و «بازي» و «تصادف» همه به ترتيب جاي «هدف» و «طرح» را در ادبيات و سينما گرفته اند؟
خب اگر بپذيريم که حالا به تبديل شده، پس نبايد از ترکيب عناصر ناهمگون در نومئو و ژوليت چندان تعجب کنيم. اشکال فيلم در جاي ديگري است.
اگر سازندگان نومئو و ژوليت شجاعت بيشتري به خرج مي دادند و ديالوگ هاي تئاتري شکسپيري را در دهان مجسمه هاي سراميکي شان مي گذاشتند در اين صورت فيلم شان خيلي جالب تر مي شد و آن وقت مي شد اين «بازي» پست مدرنيستي را کمي جدي تر گرفت. افسوس که اين کار را نکرده اند و در عوض به سراغ سه بعدي کردن فيلم شان رفته اند؛ و چه کار بيهوده اي. آدم مي تواند حدس بزند در چنين فيلمي که شخصيت هاي اصلي اش دو تا مجسمه ي سراميکي ناقابل عاشق پيشه اند، سه بعدي کردن هيچ علت وجودي اي ندارد و طبيعتاً قادر به خلق هيچ جذابيتي نيست.
من تصور مي کنم که نومئو و ژوليت قرباني جاه طلبي يا بهتر بگويم بلند پروازي نيمه کاره ي سازندگان اش شده است. جمع کردن اين همه عناصر ناهمگون در يک فيلم في نفسه کار بسيار دشواري است. فيلمسازاني با جاه طلبي کمتر فقط به ترکيب دو يا سه تا از اين عناصر ناهمگون اکتفا مي کردند و احياناً نتيجه ي بهتري هم در گيشه مي گرفتند.
غالب ديالوگ هاي شکسپيري فيلم به روز شده است. شوخي هاي فيلم يک خطي و بي مزه است و يک مجسمه ي کوچک سراميکي ارزان قيمت، حالا هر اسمي هم که رويش گذاشته شود، باز نهايتاً يک مجسمه ي کوچولوي باسمه اي است که قادر نيست جذابيت زيادي را خلق بکند. قصه ي فيلم آشفته است و تکه هاي ناهمگون آن به درستي با يکديگر چفت و بست نشده اند. کپي برداري هاي ناشيانه از فيلم هاي شاخص ژانر- و مخصوصاً مجموعه ي داستان اسباب بازي- مشهود است. اين موضوع که مجسمه هاي کوچک سراميکي فيلم جان مي گيرند، خودش برگرفته از داستان اسباب بازي است. فلامينگوي صورتي فيلم هم که مثلاً قرار بوده «برادر لارنس» نمايشنامه ي شکسپير باشد، خيلي شبيه گربه ي چکمه پوش فيلم شرک از کار در آمده؛ با اين تفاوت که کار صداپيشگي جيم گامينگز(در نقش فلامينگو) اصلاً در حد و اندازه ي کار صداپيشگي آنتونيو باندراس (در نقش گربه ي چکمه پوش) نيست.
ملودي هاي کلاسيک التون جان- که تهيه کننده ي اجرايي فيلم هم بوده- البته دلنشين است و آدم با شنيدن اين ها دل اش مي خواهد که اصل اين کارها را به صورت کامل بشنود. من با شنيدن اين ملودي هاي دست کاري شده هوس کردم که براي بار صدم بنشينم و شيرشاه را ببينم و براي بار هزارم از شنيدن ترانه هاي التون جان در اين فيلم لذت ببرم.
منبع: نشريه فرهنگي هنري دنياي تصوير شماره 201