جنگجوی رها شده

يکشنبه، 5 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگجوی رها شده
کارگردان: کوئنتین تارانتینو تهیه‌کننده: رجینالد هالدین، استیسی شر، پیلار ساوونه نویسنده: کوئنتین تارانتینو بازیگران: جیمی فاکس لئوناردو دی‌کاپریو کریستوف والتس کری واشینگتون سمیوئل ال. جکسون منتقد: آرش سیاوش آنچه در اغلب آثار تارنتینو اساس شکل گیری داستان و بهانه آغاز ماجراست، ذات کینه توز و انتقام جوی قهرمان است که انگیزه به راه انداختن کشت و کشتاری خونین را به او می­ دهد و این دست آویز همان است که تارنتینو برای خلق و آمیزش مجموعه ای از مولفه­ های مورد علاقه اش به آن نیاز دارد. قهرمانان تارنتینو عمدتاً زخمی­ اند و جفا دیده که در آستانه انتقام با او همراه می­ شوند و اسباب لازم برای به راه انداختن انتقامی خونین را از او می­ گیرند و قدم در راهی بی­ برگشت می ­نهند. حال این اسباب و وسایط گاها (و چه بسا تماماً) با جلوه­ هایی از فانتزی، تخیل، اغراق، هجو و پاردوی همخوان است که هر قدرت و مهارت لازمی برای ستاندن انتقامی تمام و کمال، یک تنه و خارج از قواره قانون را به قهرمان می ­دهد تا بدین ترتیب برای تارنتینو سودای انتقامی رویایی بر آورده شود که در آن ظالم به فجیع ترین و خفت بارترین شکل ممکن در پیشگاه انتقام جو زانو می­ زند، التماس می­ کند و زجه بر می­ آورد و نهایتاً در خون خود می­ غلتد. به عبارت دیگر تحقیر و خوار کردن عامل ظلم بیش از هر چیز برای تارنتینو حائز اهمیت است بطوریکه برای دیدن و رسیدن به این صحنه از خرج هر خرق عادتی ولو روئین تن کردن قهرمانش باکی ندارد. این چند خط را از این رو نوشتم که بگویم وجه فانتزی آثار تارنتینو از چه روست و خاستگاهش کجاست و چراست که هجو، مبالغه و فانتزی به هویت واحدی در آثار تارنتینو تبدیل شده است. اما علیرغم این اوصاف و نیز التفات به وجوه اگزجره شده «جنگو...»، باید گفت که تارنتینو با اینکه در «جنگو...» همچون «حرامزاده­ های بی آبرو» تاریخ را به دلخواه خود ورق می­زند اما هرگز این اجازه را به خود نمی­دهد که مثل آن فیلم با تاریخ مبارزات ضد نژادپرستی سیاهان شوخی کند و اهمیت موضوع داستان ارژینالش را حتی یک لحظه ما مایه­ های هجو و طنز قاتی نمی­ کند. موضوع حساس نظام برده داری و نیز شیوه بر افتادن و انزلال آن تنها در نوع اجرا و صداقت تاریخی است که در «جنگو..» مورد دستکاری قرار گرفته اما اهمیت آن به عنوان دوره سیاهی از تاریخ آمریکا هرگز مورد گزند هجو قرار نمی­ گیرد که هیچ بلکه با اغراقی از سر انزجار و نفرت توام می­شود. شاید همین احترام به اهمیت موضوع است که باعث شده «جنگو...» بر خلاف «سگدانی»، «بیل را بکش» و حتی فیلم جاه طلبانه (و البته قابل ستایش) «پالپ فیکشن»، دلچسب باشد و به نظرم صحیح ترین و البته بهترین اثر تارنتینو تا به امروز. «جنگو» صاحب قصه شناسنامه داری است و در دل این قصه شخصیت­ هایی دارد که در متن اثر هویت می­ یابند و تکلیف مان با آنها روشن است. «جنگو» فیلمی از سر ذوق و هیجان نیست و دلدادگی فیلمساز به علاقمندی­ هایش آن را به کام لودگی نکشانده. (اتفاقی که برای فیلم پیشین او، «حرامزاده­ های بی آبرو»، به طرز فجیعی افتاد). «جنگو» راه خود را می­رود و تارنتینو سعی می­کند کمترین دست اندازی را در روند منطقی آن داشته باشد. او به عبارت بهتر مهلت داده قصه، موتور پیش برنده فیلم باشد نه دلمشغولی و خواسته­ های او از سینما. این بزرگ ترین کمکی است که تارنتینو به فیلم جدیدش نموده. اینکه در آن خودنمایی نمی­ کند و جلوی جاه طلبی­ های افراطی اش را می­ گیرد. از این رو می­توان گفت «جنگو» نمود تارنتینوی قرار یافته ای است که پرداختن به عمق روایت و تشریح و واکاوی رفتار و اصول شخصیت ­ها برایش ارزش به مراتب بیشتری از نمایش زرق و برق­های سطحی و سخیف دارد. آن ابزارها و نیز قدرت خارق العاده ای که او برای انتقام دست و دل بازانه نثار قهرمانش می­کرد اینک با خساست خرج شده و جز در یک سکانس ردّ دیگری از آن نمی­توان یافت. سکانسی هرچند افراطی و اغراق آمیز اما به جا و سر وقت که برای تارنتینوی تشنه خون نااهلان کاملاً پذیرفتنی است. چه بسا از این روست که انتظارها از «جنگو» در حکم فیلمی وسترن از یک عاشق وسترن که دیوانه خلق خشونت مفرط است برآورده نمی ­شود و چه خوب که اینطور است و «جنگو» بر خلاف علاقه افراطی تارنتینو به وسترن (خاصه اسپاگتی) و مولفه­ های این ژانر که در هر فیلمش تکه ای از آن را می­ گنجاند، هرگز یک وسترن مفرط از خون و خشونت، تقلیدی و یا حتی بازسازی شده نیست و به همین دلیل نسبت به آثار حتی درخشان وسترن با فاصله می­ ایستد. اصلاً اجازه دهید قدری به خود جرأت دهم و بگویم که «جنگو...» نه تنها بازسازی و بازگویی ژانر محبوب دهه­ های 40 و 50 بلکه نوعی آشنایی زدایی از آن است که می­تواند مدعی شود وسترن را پس از گذشت بیش از نیم قرن از دوران اوجش، یک قدم به جلو برده. البته این تمجید مبالغه آمیز، نه از روی یک هیجان احساسیِ ناشی از دلدادگی به وسترن، و نه از سر ذوق زدگی تماشای وسترنی مهم پس از سال­ها، که به دلیل مولفه­ هایی است که در این فیلم نسبت به تعاریف پیش ساخته وسترن دچار تغییر شده در حالی که به اصالت هویت آن خدشه ای وارد نمی­ کند. کار ارزشمند تارنتینو در این فیلم نه تنها بازی با فرم، طراحی صحنه و لباس، چهره پردازی، موسیقی و میزانسنِ آشنای وسترن، بلکه تبدیل و تعمیم هدف قهرمان از یک مسئله شخصی به حل یک معضل فرهنگی و اجتماعی است که جنگو سرآغاز و پیشتاز نمادین آن است. او یکی است از میان ده­ها هزار بَرده، که عزم رهایی و آزادی کرده و از سرسپردگی بیزار است و بدین روی برای هدفی متعالی می ­جنگد و پله پله با طرح و نقشه پیش می­رود، نه احساسی و از روی تعصب و هیجان. حتی آنجا که همسرش، برومهیلدا (با بازی کری واشنگتن)، را در تهدید می­ بیند نیز معقولانه رفتار می­کند و یا وقتی که بار دیگر به زنجیر کشیده می­شود از قدرت عقل و زبان برای رهایی استفاده می­ کند، زیراکه نمی­ خواهد هدف را فدای ارضای آنی احساساتش کند. او این تعقل و صبوری را بی گمان مدیون دکتر شوتلز زیرک (با بازی شاهکار کریستف والتس) است. آریستوکرات موقر و چرب زبانی که او هم مثل جنگو از اقلیت است (اشاره به آلمانی بودنش) و منزجر از برده داری. شاید به همین روی سالهاست دندان پزشکی را کنار گذاشته و در لوای جایزه بگیر ایالتی اقدام به حذف عناصر نامطلوب و گندیده جامعه می ­کند. آدم ­های متعفنی که در جریان فیلم می­ بینیم جملگی از وحشی ترین برده داران نیز هستند. حال او مُراد، معلم و همراه جنگو است تا او بر خلاف دیگر قهرمانان تارنتینو، یکه و تنها به استقبال نظامی خودکامه، سلطه گر و متکبر نرود. نظامی که در منتهالیه اش به عمارت تو در تو و مخوف کالوین کندی خبیث (با بازی لئونادردو دی کاپریو) در غرب دور می­رسد. در واقع تقابل انگیزه و هدف جنگو با چنین نظامی است که در فیلم اهمیت می­ یابد، بطوریکه پایان فیلم نیز بر خلاف وسترن­ های آشنا، نه با مرگ ضدقهرمان بلکه به متلاشی شدن و انفجار قصر کندی به عنوان نطفه یک سیستم فاسد و زورگو همراه می­ شود. در این میان اگر به روند پیش روی جنگو و دکتر شولتز در طول فیلم نیز دقت کنیم خواهیم دید که کشت و کشتار آن دو در جهت حذف عناصری متعفن متعلق به همین نظام برده داری است که در نهایت به کندی می­رسد. این نکته همچنین در تِم انتقام جویانه فیلم نیز نمود می ­یابد و موضوع انتقام را از یک کینه توزی فردی به خشمی اجتماعی گسترش می­دهد که در آن تنها به مجازات ظالم بسنده نمی­شود و تحقیر و شکنجه نظامی مستبد هدف قرار می­ گیرد. نظامی با قوانین وقیح و مضحک که سالها خون جماعتی مادر مرده را تنها به جرم تیرگی پوست در شیشه کرده و آنها را به اسارت، بردگی و حلقه بگوشی خود وا داشته. در این بین فریاد معترضانه جنگو نه صرفاً متوجه اربابان سفیدِ کروات زده اتوکشیده، بلکه بیشتر بسوی تفکری خروشان است که سبب پیدایش چنین توهمات نژادپرستانه و نظام­های ارباب و بردگی گشته. تأکید مکرر و مداوم شولتز و جنگو مبنی بر آزاد بودن جنگو در راستای تحقیر و به سخره گرفتن همین تفکرات و قوانین زشت برده داری است که هر سیاهی را برده می­ بیند و محکوم به اطاعت و اسارت. از سوی دیگر تارنتینو تنها به اربابان سفید تاخت و تاز نمی­ کند و جنبه دیگری از علل پیدایش، شیوع و گسترش سیستم برده داری را مورد نکوهش قرار می­دهد که در آن سیاهان سهمی بسیار بیشتر از سفیدان دارند. عتاب و سرزنش سیاه پوستان از سوی جنگو و نیز بی تفاوتی اش به سرنوشت غم بار آنان که سرسپرده اربابان جاه طلب خود شده اند (نظیر برده ای که حقیرانه توسط سگ­ های کندی تکه و پاره می­شود و یا آن یکی که برای جلب رضایت کندی و آوانس گرفتن از او، آنگونه بیرحمانه چشم­ های هم نژادش را از کاسه بیرون می­ آورد و با چکش کندی ملاجش را متلاشی می­کند) نیز در جهت ابراز انزجار و نفرت از سرسپردگی و اطاعت بزدلانه و حقارت آمیزی است که سیاهان سال­ها آنرا به عنوان جزء لاینفکی از سرنوشت محتوم خود می­ دانستند و از اهلی و رام بودن شان به عنوان یک افتخار یاد می­ کردند. لزوم ستیز و مبارزه با این جهل و حقارت آنقدر برای تارنتینو مهم است که جنگو را در مسیری می­ گذارد که در نهایت به رویارویی با مظهر و اوج این خودفروشی یعنی شخصیت خفت بار استفن (با بازی درخشان ساموئل ال جکسون) ختم می ­شود که خود را همچون خوکی توصیف می­ کند که در غیاب صاحبش دلش برای غلت زدن در گِل تنگ شده است. ترسیم چنین شخصیتی و سپس نحوه برخورد جنگو با او در پایان فیلم به وضوح گویاست که این گوش فرمانی حقیرانه بزرگترین آفت و دلیل سرنوشت غم انگیز سیاهان در دوران سیاه برده داری بوده. آفتی که نه جنگو قادر به تار و مار آن است و نه امثال او. آفتی که برای ریشه کن شدن به گذشت سال هایی نیاز داشت که می­ توانست اکنون در حافظه تاریخ آمریکا با عنوان دیگری غیر از «دوران برده داری» از آن یاد شود... «جنگو» به ما یادآوری می­ کند که لذت بردن از سینما هنوز امکانپذیر است چراکه از جنس سینما و اساساً خود سینماست و این سودای تارنتینوست که حال در پس سال­ها مرارت و تجربه جور واجور اینگونه به ثمر نشسته. فیلمی که از فرهنگ سخیف (در تمام ابعاد آن)، بد دهنی و خشونت مشمئز کننده فاصله گرفته و به بلوغی رسیده که خشونت، خونریزی و فحاشی در متن روایت آن جایگاه خود را دارند و صاحب هویت اند. بله، در «جنگو» هم سلاخی و خونریزی هویت دارد و هم فحش و ناسزا. هم بی رحمی و قساوت قلب توجیه منطقی پیدا می­ کند و هم دل رحمی و ترحم. چراکه جملگی این مولفه ­ها در متن یک روایت سینمایی جای گرفته اند و جنس شان با سینمایی که در قالب آن عرضه می ­شوند جور است. منبع: سینما نگار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.