نقد فیلم Invictus: پیروزی اراده

سه‌شنبه، 28 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم Invictus: پیروزی اراده
کارگردان: Clint Eastwood بازیگران: Morgan Freeman وMatt Damon و Francois Pienaar راجر ایبرت در مطلبی که درباره فیلم Gran Torino در سایت خود منتشر کرده در وصف کلینت ایستوود می‌نویسد : "کدام شخصیت را در تاریخ سینما سراغ دارید که به مدت 53 سال هنرپیشه بوده، 37 سال کارگردانی کرده، دو جایزه اسکار برای کارگردانی گرفته، دو اسکار دیگر برای بهترین فیلم دریافت کرده، جایزه ایروین تالبرگ را برده و در 78 سالگی بتواند خودش را در فیلمی از خودش چنان کارگردانی کند که بهتر از این نمی‌‌شود؟ هیچ‌کس." با اجازه آقای ایبرت من قصد دارم صفت دیگری را هم به این هنرمند بزرگ اضافه کنم و آن هم انرژی خارق‌العاده و سرزندگی مثال‌زدنی او در سن 80 سالگی است که در تمام نماهای فیلم Invictus مشهود است و به طور خاص در 40 دقیقه پایانی فیلم، یعنی از جائی‌که مسابقه نهایی راگبی بین تیم نیوزیلند و آفریقای جنوبی آغاز می‌شود و با پیروزی و قهرمانی آفریقای جنوبی به پایان می‌رسد تبلور عینی پیدا می‌کند. هدایت و کارگردانی سکانس‌های مسابقه راگبی با آن همه افت و خیز و درگیری و خشونت به توان بالا و چالاکی زیای نیاز دارد و ایستوود با تکیه بر تجربه و سابقه حرفه‌ای‌اش به خوبی از پس انجام آن برآمده است. اما علت اصلی جذابیت فیلم و "دوست‌داشتنی" بودن آن را باید در دو عامل مهم دیگر جست‌و‌جو کرد: یکی شخصیت واقعی نلسون ماندلا به عنوان فعال‌اجتماعی/مبارز/‌سیاست‌مداری پاک و منزه و دیگری نحوه روایت داستان و به کار‌گیری مونتاژ موازی و استفاده از شگرد معادل‌سازی شخصیتی و نمایش تاثیر آموزه‌های ماندلا بر دیگران. نلسون ماندلا بدون شک یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های معاصر و نمادی از مقاومت و نمونه شاخصی از مبارزه در راه آزادی بشر از قید و بندهای نژادپرستی است که هرگز از مسیر اخلاق و انصاف خارج نشد و هنگامی که پس از 27 سال از زندان آزاد شد و به مقام ریاست جمهوری کشور آفریقای جنوبی رسید در اقدامی بی‌سابقه و حیرت‌انگیز (که تاریخ سیاست نمونه‌اش را به یاد ندارد و شخصا معتقدم هرگز تکرار نخواهد شد) به جای تصفیه حساب با سفیدپوستانی که بیش از ربع قرن او را به بند کشیده بودند، با گذشتن از حق خود و بخشیدن آنان درصدد برآمد تا کشورش را از نو بسازد و تا جایی که در توان داشت در این مسیر کوشش کرد. ماندلا برای رسیدن به هدف، وسیله را توجیه نکرد و با نگاهی برابر به سیاه و سفید قدم در مسیری دشوار گذاشت و با درایت و سعه‌صدر جمعیتی متفرق و منزجر از هم را به ملتی یکپارچه و متحد تبدیل کرد. کارگردان در همان ابتدای فیلم، ما را با وضعیت اجتماعی آفریقای جنوبی و تبعیض نژادی عمیق حاکم بر این کشور آشنا می‌کند: اتوموبیل ماندلا از مسیری عبور می‌کند که در یک طرف آن نوجوانان تروتمیز و اطو کشیده سفید پوست در زمینی سبز و آباد مشغول تمرین راگبی هستند و در طرف دیگر در زمینی خاکی و بایر بچه‌های سیاه‌پوست به دنبال توپی چرک و سیاه می‌دوند. مربی سفیدپوست تیم راگبی در پاسخ به یکی از نوجوانان که با دیدن ماشین ماندلا از او سوال می‌کند چه خبر شده می‌گوید: امروز رو به خاطر داشته باش چون روزی است که کشور ما دست سگ‌ها افتاده. ورزش یکی از حوزه‌هایی بود که ماندلا برای دستیابی به وحدت ملی با هوشمندی انتخاب کرد و همان‌گونه که در فیلم مشاهده می‌کنیم قهرمانی تیم راگبی Springboksدر جام جهانی راگبی زمینه‌ساز موفقیت ماندلا در این مسیر شد. او به درستی تشخیص داد که پیروزی یک تیم ورزشی (حتی اگر نمادی از تبعیض نژادی در دوران آپارتاید باشد) از پتانسیل زیادی برای یکپارچه نمودن ملت برخوردار است و به همین علت با به خطر انداختن موقعیت سیاسی خود (آن‌گونه که مشاورش در مسیر عزیمت به مکانی که سیاهان تازه به قدرت رسیده تصمیم گرفته‌اند نمادهای دوران تبعیض نژادی و مشخصا لباس سبز و طلایی تیم Springboks را از آن بزدایند گوشزد می‌کند) عزم خود را جزم کرد تا به هر شکلی که هست به این مهم دست پیدا کند. وقتی او به مکان مورد نظر می‌رسد سخنان کوتاه ولی در عین حال بسیار تاثیرگذاری بیان می‌کند: "ما باید از هر آجری که در دسترس داریم برای ساختن کشورمان استفاده کنیم حتی اگر این آجر در لفافی از رنگ سبز و طلایی پیچیده شده باشد"و کلینت ایستوود این آجرها را در قالب شخصیت‌های فیلم کم‌کم کنار هم می‌چیند و به هدف مورد نظر خود (و البته ماندلا) دست پیدا می‌کند. در ابتدای فیلم و بعد از آزادی ماندلا از زندان و انتخابش به عنوان رئیس جمهور، سیاهان به خیابان‌ها می‌ریزند و با خرد کردن شیشه ماشین‌ها و شورش و درگیری، بغض فروخورده چندین ساله‌شان را بیرون می‌ریزند. اما در پایان فیلم و بعد از قهرمانی تیم آفریقای جنوبی سیاه و سفید همدیگر را در آغوش می‌کشند و این بار خوشحالی خود را به شکلی معقول بروز می‌دهند. زیباترین نماد این همدلی در جایی شکل می‌گیرد که کودک سیاه‌پوستی که قبلا از پذیرفتن پیراهن تیم Springboks خودداری کرده بود با شروع بازی فینال به خیابان می‌آید و خود را به نزدیک یک ماشین گشت پلیس که رادیوی آن روشن است می‌رساند و خودش را ظاهرا مشغول نشان می‌دهد .پلیس‌ها که در ابتدا به او مشکوک شده‌اند وقتی متوجه می‌شوند او خطری برای‌شان ندارد او را رها می‌کنند و ادامه بازی را از رادیو پی می‌گیرند. در نماهای رفت و برگشت بین زمین مسابقه و مردمی که در هر مکانی مشغول تماشای بازی هستند کودک هر بار و به تدریج به ماشین پلیس نزدیک‌ می‌شود و با اوج گرفتن هیجان مسابقه و افزایش احتمال بُرد تیم Springboks، پلیس‌ها نیز از جلد رسمی خود خارج می‌‌شوند، برای کودک سیاه‌پوست نوشابه می‌خرند، او را به خود نزدیک‌تر می‌کنند و درنهایت وقتی تیم‌شان به پیروزی می‌رسد او را در آغوش می‌‌گیرند، سردست بلند می‌کنند و کودک نیز که حس می‌کند فاصله نژادی بین سیاه و سفید از بین رفته یا حداقل در اثر این پیروزی و یکدلی کم‌رنگ شده کلاه آن‌ها را برمی‌دارد و بر سر خودش می‌گذارد. نمونه دیگری از این رویکرد را در نمایش شخصیت محافظان ماندلا مشاهده می‌کنیم. سرپرست سیاه‌پوست تیم محافظان از همان ابتدا با شک و بدبینی به ماموران سفیدپوستی که ماتیبا برای کمک در اختیار او قرار داده می‌نگرد اما این بدبینی نیز در طول فیلم به تدریج رنگ می‌بازد و در مسابقه نهایی به دوستی ختم می‌شود. فیلم از لحاظ ساختاری و شکل روایت،موفقیت خود را مدیون تدوین برنامه‌ریزی شده و هدفمند و البته نقش‌آفرینی کنترل شده ، آرام و متین مورگان فریمن، یکی از بزرگ‌ترین بازی‌گران سینمای دنیا است. راجر ایبرت به درستی تشخیص داده بود که ایستوود هنرمند بزرگی است. منبع:کافه نقد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.