نقد فیلم The Odd Life of Timothy Green (زندگی عجیب تیموتی گرین)

چهارشنبه، 29 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم The Odd Life of Timothy Green (زندگی عجیب تیموتی گرین)
کارگردان : Peter Hedges بازیگران: Jennifer Garner, Joel Edgerton ، CJ Adams هنگامی که روش های رایج باروری نتیجه نمی دهند، یک زوج بدون فرزند هرچه امید دارند در حیاط پشتی خانه شان دفن می کنند و از این امید و آرزوها پسری جوانه می زند که قهرمان داستان فیلم «زندگی عجیب تیموتی گرین/ The Odd Life of Timothy Green» خواهد بود. «زندگی عجیب تیموتی گرین» یک فیلم خانوادگی دوست داشتنی ست که با بودجه ای محدود ساخته شده و یادآور سبک فیلم های استودیوی دیزنی ست، پیش از آنکه رویه ی مجموعه سازی و دنباله سازی را در پیش بگیرد. با به کار بستن مقدار دقیقاً مناسبی سحر و جادو و کم نگذاشتن از درونمایه های عاطفی، این داستان الهام بخش که به مقوله ی فرزندآوری می پردازد و توسط کارگردان فیلم، «پیتر هجز/ Peter Hedges» نوشته شده است، مانند «مری پاپینز/Mary Poppins» اما در جهت عکس پیش می رود. اینجا بزرگسال ها هستند که در جای خود ثابت و ساکن می مانند و یک کودک با خصوصیاتی ویژه تنها به مدت یک فصل در زندگی آنها نسیم شوق و زندگی می دمد. چون فیلم با صرف هزینه ی کمتری ساخته شده، دیگر نیازی ندارد دنبال ثبت رکورد فروش در گیشه باشد تا موفقیت لازمه را کسب کند. «جوئل ادگارتن/ Joel Edgerton» و «جنیفر گارنر/ Jennifer Garner» نقش جیم و سیندی گرین را بازی می کنند و با توجه به ظاهر ژن های آنها، این زوج می توانستند بچه های زیبایی تولید کنند. اما سرنوشت برنامه ی دیگری برای آنها تدارک دیده است. آنها که مقداری از سرمایه ی خود را در راه درمان های پزشکی صرف کرده اند، بالأخره تصمیم می گیرند از فرزندآوری منصرف شوند اما آخرین شبی را که می توانند تصور کنند فرزند ایده آل آنها ممکن بود چگونه بچه ای باشد، از خود دریغ نمی کنند: "به اشتباهاتش اعتراف می کرد"، "مثل پیکاسو می شد که مدادی به دست گرفته باشد"، "گل نهایی برای برنده شدن را او وارد دروازه می کرد" و چنین چیزهایی. آن نکته ی مربوط به مداد اهمیت ویژه ای دارد. خانواده ی گرین در شهر کوچکی به نام استنلی ویل که به «پایتخت مدادهای دنیا» معروف است، زندگی می کنند. جیم در کارخانه ی مدادسازی محلی کار می کند و وظیفه ی او کنترل کیفیت خط تولیدی ست که توسط اتحادیه اداره می شود. و سیندی هم روزهایش را به معلمی در موزه ی مداد می گذارند. شرایط اقتصادی برای صنعت مدادسازی بسیار سخت شده، که البته تعجبی هم ندارد، چون مدت هاست زمانه دیگر با لوح های سنگی هم وداع گفته است. از نظر جیم "با یک مداد می شود هر کاری کرد" و شاید این همان عنصر جادویی است که باعث می شود آن نشانه هایی که با خطی در هم و ناخوانا به وسیله ی گرافیت درجه 2 قدیمی روی کاغذ رسم می شوند و بعد در میان سبزیجات ممتاز سیندی دفن می شوند، یک شبه به یک پسربچه ی 10 ساله (سی.جی آدامز/CJ Adams) تبدیل شوند. به طوری معجزه آسا، هیچ یک از اهالی استنلی ویل درباره ی سر رسیدن تیموتی سؤالی نمی پرسند، و به محض اینکه سر و کله ی او پیدا می شود، شروع می کند به تغییر دادن زندگی آدم هایی که دور و برش هستند. پدر جیم (دیوید مورس/ David Morse) که هرگز در مواقع نیاز پسرش در کنار او نبوده، برای مسابقات فوتبال تیموتی سر می رسد و رئیس سخت گیر سیندی (دیان ویست/ Dianne Wiest) با درخواست از پسرک برای کشیدن نقاشی از چهره اش، موجب غافلگیری کارمندانش می شود. البته شانس آورده که برآورده کننده گان آرزو، درخواست شبیه به پیکاسو بودن را عیناً برآورده نکرده اند و پسرک به سبک پیکاسو نقاشی نمی کند. در مدرسه، تیموتی به یکی از همکلاسی های دخترش به نام جونی (اودیا راش/Odeya Rush) علاقه مند می شود. جونی متوجه هویت اصلی پسرک می شود و می فهمد او غریبه ای ست که به این شهر و چه بسا به این جهان تعلق ندارد. رابطه ی میان آن دو تأثیرگذار ترین داستان فرعی این فیلم است. هدجز با نشان دادن جیم و سیندی در مصاحبه ی پذیرش سرپرستی کودک با یک مأمور رسیدگی سخت باور و شکاک (شهره آغداشلو) داستان را قاب می گیرد و تمام می کند. در همین حین که آنها ماجرای چگونگی پیدا کردن و بعد هم از دست دادن پسر 10 ساله شان را تعریف می کنند، عکس العمل های شگفت زده و ناباورانه ی مأمور رسیدگی یادآور می شوند که از نظر یک شخص غریبه کل این ماجرا بایستی چقدر شگفت انگیز، جادو مانند و فریب دهنده به نظر بیاید. با عاملی پیش برنده مانند موسیقی متن مهیج فیلم ساخته ی «Geoff Zanelli» که ترکیبی ست از سازهای بومی با آواهای انسانی و نواهای طبیعی، به راحتی می توان شیوه ی برخورد هدجز با مسائل ماوراء طبیعی را پذیرفت، و این گسیختگی های مقطعی نیز کمک می کنند تا سبک رئالیسم جادویی فیلم بیشتر به چشم بیاید و از دور نیز احساس شود. در فیلم های کودکانه عرف نیست اما وقایع این فیلم عمدتاً از نقطه نظر شخصیت های بزرگسال روایت می شوند، گرچه تیموتی شخصیتی ست که همه بیش از دیگران به خاطر خواهند سپرد. آدامز به شکلی نقش را بازی کرده که به نظر می رسد پسرک از شدت لذت زنده بودن در حال انفجار است. زندگی او از مصائب مسخره شدن یا ناامیدی یا هرگونه مانع و شکستی که دوران کودکی را برای بچه های حقیقی دشوار می کند، در امان است. مشخص است که تیموتی شبیه پسرهای دیگر مدرسه نیست. او معمولاً با دست های از هم باز کرده و چشم های بسته می ایستد تا نور خورشید را جذب کند. در اندامش به جای ناف، برگ های سبزی وجود دارند که از قوزک پاهایش جوانه زده اند. نمی شود آنها را هرس کرد، اما به دلیل خطای نادانسته ی پدر و مادرش (آنها تیموتی را موظف می کنند همیشه جوراب ساق بلند بپوشد مبادا که همکلاسی هایش بفهمند او متفاوت است و مسخره اش کنند) همینطور که زمان می گذرد برگ ها قهوه ای می شوند و می افتند. حسی که القا می کند پسرک قرار نیست پیش آنها بماند بیشترین حجم تنش دراماتیک فیلم را به وجود می آورد. برگ ها، مانند مداد ها، در سراسر فیلم مانند یک موتیف زیبا حضور دارد و در روشی که اهالی شهر برای حل بحران کاری محلی به کار می بندند، نقش عمده ای ایفا می کنند. اما بیشتر از هر چیز دیگر، آنها به مفهوم رشد اشاره می کنند و دلگرم کننده است که آدمی داستانی را ببیند که در آن برای بزرگسالان، که کاملاً مطمئن هستند فکر می کنند چه می خواهند، تا این حد جای رشد و پیشرفت در نظر گرفته شده است. گارنر و ادگارتن هر دو فوق العاده دوست داشتنی هستند، و با این حال، با یکدیگر دعوا می کنند و رفتارهای کودکانه ای نشان می دهند و در نهایت از تیموتی یاد می گیرند که پدر یا مادر بودن چه معنایی دارد. ظرافت و حساسیت خاصی می خواهد که کسی بتواند آدم ها را وادارد به چیز ساده ای مانند برگ ها (و خود زندگی) به شکلی تازه و متفاوت نگاه کنند. هدجز با یک داستان صمیمانه و بی ریا موفق به این کار می شود، یک بار دیگر او داستانی دارد درباره ی یک پسر (اشاره به فیلم دیگری از همین کارگردان به نام «درباره ی یک پسر/ about a boy» محصول 2002). منبع: سایت نقد فارسی


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.