نقد فیلم ولنتاین غم‌انگیز (Blue Valentine)

شنبه، 19 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم  ولنتاین غم‌انگیز (Blue Valentine)
نویسنده و کارگردان: درک سیانفرانس بازیگران: رایان گاسلینگ (دین)، میشله ویلیامز (سیندی)، فیت لادیکا (فرانکی)، جان دامن (جری)، مایک ووگل (بابی) سر جوان ساده‌دل و تک‌وتنهایی که دبیرستان را هم تمام نکرده، به دنبال کار می‌گردد. او موفق می‌شود در یک شرکت باربری مشغول به کار شود، اما در یکی از روزهای اولیة کارش تصادفاً با دختری برخورد می‌کند دختر دانشجوی پزشکی‌ست، و اوضاع خانواده‌اش هم اصلاً روبه‌راه نیست. پسر برای به دست آوردن دل دختر مورد علاقه‌اش زحمت‌های زیادی متقبل می‌شود، حتی از دست نامزد سابق دختر کتک مفصلی می‌خورد. او در مقابل مشکلات بزرگی که دختر دارد هم فداکاری از خود نشان می‌دهد و از طرفی دختر هم تفاوت سطح علمی و فرهنگی‌شان را نادیده می‌گیرد تا بتوانند کنار هم خانواده‌ای خوش‌حال تشکیل بدهند.‌ اما همة این‌ها تازه آغاز ماجراست و وقتی این دو چند سالی از زندگی مشترک‌شان می‌گذرد، به نوعی بی‌احساسی و یکنواختی در زندگی زناشویی‌شان می‌رسند که با مردن سگ خانواده شدت بیش‌تری به خود می‌گیرد. آن‌ها برای دوست داشتن هم و حفظ خانوادة سه‌نفره‌شان هر کاری که از دست‌شان برمی‌آید انجام می‌دهند، اما نجات زندگی مشترک به این راحتی‌ها نیست… ولنتاین غم‌انگیز فیلم بی‌رحمی‌ست. تجربة دیدنش مثل رسیدن به قلة یک کوه و پرت شدن از آن است. فیلم روایتگر یک فاجعه است. فاجعه‌ای درونی و انسانی. فاجعة زوال یک عشق. بی‌اعتماد شدن به باورها و انسان‌هایی که ایمان کامل به آن‌ها داریم. تصویری بی‌پرده از بی‌احساسی غیرقابل تحمل زندگی زناشویی. ولنتاین غم‌انگیز داستان شکل‌گیری و به نابودی کشیده شدن یک ازدواج است. فیلم شروعی شوم دارد. خانواده‌ای را می‌بینیم که همة امکانات و فرصت‌های لازم برای خوش‌حالی را دارند، ولی شاد نیستند. چیزی در این خانوادة به‌ظاهر خوش‌بخت کم است. «احساس» خوش‌بختی. نکتة جالب این‌جاست که تا آخر فیلم هم تمام‌و‌کمال مشخص نمی‌شود که دلیلش چیست؟ دو شخصیت اصلی، از اول تا آخر فیلم تغییر زیادی نمی‌کنند و همان‌هایی هستند که زمانی یکدیگر را دوست داشتند. زنی در جست وجوی محبتی که در خانواده‌اش نیافته، انبوهی از شیطنت‌ها و تجربه‌های دیوانه‌وار را از سر گذرانده، کنار مردی آرام می‌گیرد که بعیدترین گزینة ممکن به نظر می‌رسد. جوان آس‌وپاس و ساده‌دلی از نوع کلیشه‌ای «جوانک فقیر که عاشق دختر پول‌دار می‌شود». اما ولنتاین غم‌انگیز سراسر این کلیشه را از بین می‌برد. این دو برای رسیدن به هم هیچ مشکلی ندارند جز خودشان. این دو برای خوش‌بخت شدن و خوش‌بخت ماندن هم هیچ مانعی ندارند جز خودشان. به همین دلیل است که مثل سیندی برای ما هم این سؤال پیش می‌آید که: «چه‌طور می شود به احساسات اطمینان کرد، وقتی به این راحتی ناپدید می‌شوند؟» بی‌تردید ولنتاین غم‌انگیز بدون بازی‌های فراموش‌نشدنی و جسورانة دو بازیگر اصلی‌اش، هرگز این قدر تأثیرگذار نبود. در حقیقت فیلم‌ساز بار اصلی اثر را بر دوش رایان گاسلینگ و میشله ویلیامز گذاشته و روی گرما و بعداً سرمای حضور آن‌ها کنار هم سرمایه‌گذاری کرده و به موفقیت رسیده. او دوربینش را در طول فیلم تا جایی که می‌توانسته به شخصیت‌ها نزدیک کرده و زبان بصری ویژه‌ای به فیلمش بخشیده. در واقع دوربین آدم‌ها را تعقیب می‌کند نه اتفاق‌ها را. اصولاً فیلم لانگ‌شات‌های بسیار کمی دارد و به شخصیت‌هایش بدون در نظر گرفتن محیط زندگی‌شان بها می‌دهد. ساختار روایتی هم نقطة قوت دیگر فیلم است. فلاش‌بک‌ها در نقاط فکرشده‌ای اتفاق می‌افتند و این رفت‌وآمد بین گذشته و حال، کم‌کم در طول فیلم به مفهومی تراژیک تبدیل می‌شود. این مطلب پیش از این در شمارة 427 مجلة فیلم، خرداد ماه 1390 به چاپ رسیده است.


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.