نقد فیلم سلطان کمدی - The King of Comedy

شنبه، 2 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد فیلم سلطان کمدی - The King of Comedy
کارگردان: مارتین اسکورسیزی. بازیگران عمده: رابرت دنیرو، جری لوییس، دایان آبوت، لو براون، لورتا تاپر و ساندرا برنهارد. روپرت پاپکین: شب بخیر خانم ها آقایان.بذارید خودمو معرفی کنم.اسم من روپرت پاپکینه.من در «کلیفتون» «نیوجرزی» به دنیا اومدم، که البته در اون زمان یه توهین دولتی به حساب نمی اومد! کسی اینجا هست که اهل کلیفتون باشه؟ اٌه خوبه! حالا دیگه همه گی خیال مون راحت.......... سلطان کمدی داستان آدم های ساده ای ست که دل به یک قهرمان می بندند و خود را در او می جویند! سرخورده گی ها و شکست های خود را با هواداری از او می پوشانند، و مثل هر طرفدار دیگری که در رویای خویش به کالبدِ قهرمان خود فرو می رود، این آدم های ساده هم، رویای قهرمان شدن را در خود می پرورند.اما، رویا امکاناتِ محدودی دارد و در محیط های واقعی به کوچک ترین امکان تحقق آن نمی شود اتکا کرد.هواداران هم وقتی پا به جامعه ی خشن و بی رحم می گذارند و به دنبال رویای خود می گردند با آخرین سرعت ممکن و با سر به دیوار بتونی بی توجهی برخورد می کنند.زیرا قهرمان حالا دیگر همان ژستِ دوست داشتنی پیشین نیست، قهرمان حالا موجود عصبی خودخواهی ست که کم ترین رابطه یی با اطراف اش ندارد. این مضمون را در چند فیلم دیگر خالق هم می شود رد گیری کرد.داستان آدم هایی که از محیط خویش در رنج اَند و به اصلاح آن بر می خیزند، که نمونه ی مشهورش «راننده ی تاکسی است. .داستان مرد تنهایی که از نیویورکِ تاریک و ترسناک و بی اعتنای روزگارش ناراضی است و رویای یک شهر تازه را در سر دارد و به اصلاح وضع موجود کمر می بندد، ولیکن او تنها می تواند خودش را از این گندآب بیرون بکشد، او با تلاش اش نهایتا بتواند از آن احساس اولیه قدری فاصله بگیرد. نه این که کٌلیت تعریف زیستن در نیویورک را واژگون کند.همانطور که رستگاری «فرانک پیرس» در نجات دادن مٌرده نیز یک رستگاری فردی است، نه نتیجه ی اصلاح جامعه یا پیوند با افراد دیگر آن.مسیری درونی که فرد بایست به تنهایی آن را بپیماید. در سلطان کمدی اما اسکورسیزی امکان تحقق عینی رویای روپرت پاپکین را –هر قدر هم از موقعیتِ رویاگونه ی دو فیلم یادشده فاصله داشته باشد- به او می دهد.مهم امکان رویاست. پیوندِ بی فاصله ی خیال و واقعیت در این فیلم نشانه ای ست از بینش خالق نسبت به زنده گی هوادارها در آمریکا.طوری که انگار این هر دو یکی –و در جریان یک قصه ی واحد و منطقی- هستند.پیوند اولین دیدار روپرت پاپکین با جری لانگفورد به صحنه ی نهار خوردنِ خیالی با او جزئی از این نشانه هاست. مدی به خودی خود ویژه گی غم ناک غریبی دارد که بیشتر کمدین های اصیل هم به آن دچار هستند.نوعی پس زدن تلخی و سرخورده گی در ماهیت زنده گی کمدین ها وجود دارد که بیشتر ایشان از آن به عنوان شوخی سود می برند و خود را دست می اندازند.همانطور که روپرت مردی سی چند ساله است و تمام عمر خود را برای جمع کردن امضای هنرپیشه ها گذرانده و تمام عمر خود را در رویای یک اجرا بوده و حالا به تلخ ترین شکل ممکن باید آن را به دست بیاورد.اجرای او نیز چیزی جٌز دست انداختن زنده گی خودش نیست.زنده گی خالی و ساکت جری لانگفورد در فیلم، و تنهایی سختی که در راهروهای خلوط و شب های سوت و کور او را احاطه کرده نمایه ای از تلخی کمدین هاست.و بازی جری لوئیس نابغه که همیشه یک دست از کمدین های هم نسل –و حتا پیشین اش- بالاتر بوده و حالا در برابر یک عمر اجرای عقیم به کهولت رسیده است در نقش خودش «جری»لانگفور تمام این ها را باور پذیر کرده.وقتی فیلم با آن قطعه ی نوستالژیک جَز و چهره ی رابرت دنیرو که با دستهای «ماشا / ساندرا برنارد» سانسور شده شروع می شود و آن فونت های غول پیکر روی تصویر درج می شوند انگار دری باز می شود به روی تمام این ها.به روی زنده گی بی سرانجام و تٌهی کمدین ها، و طرفداران شان.غیر از آن حضور ستاره ی اعجوبه یی مثل د نیرو که خودش تصویر عینی نوستالژی در سینماست و به تعداد تمام ستاره ها و به جای ایشان در بیشمار فیلم های غم ناک و ممهور به «گذشته» و «خاطره» بازی کرده است.که این البته بخشی مربوط است به شخصیت خودش (که حتا در آثاری مثل «رونین»، «ملاقات با والدین»، «تحلیلش کن»، «استارداست»، «آرزوهای بزرگ» و «جکی براون» هم وجهه ی غم ناک اش را حفظ کرده) و دیگر استعداد شگرف اَش در بازی و شانس حضور در کنار بیشتر فیلمسازان معرکه ی هم عصرش (که تبدیل شده به یک لیست دور و دراز از آثار مشهور و گم نام، چون «روزی روزگاری در آمریکا- سلطان کمدی به عدم امکاناتِ عملیِ آرزو در یک شهر مدرن می پردازد.شهری که به هر حال تحت حکومت رسانه است.چرا که از طریق رسانه است که «قهرمان» به وجود می آید و از طریق رسانه است که «هوادار» به وجود می آید، آرزوها و رویاها، جبران ناکامی ها و تاب این زیستن سخت، همه و همه تنها با دست آویزی به رسانه ممکن است، که رسانه خود اصل توهم است (جایی که روپرت شوی شهیرش را در دالان سفیدی که یکی از راهروهای خیال –و بل که کابوس- اوست برای پوستر تماشاگران اجرا می کند).رسانه اصل رابطه ی دروغین و معیوبِ آدم هاست با هم.و رسانه پرده ای ست که با زٌل زدن به آن می توان رویا کرد و در آن رویا قدم زد.رسانه اجازه رشد را از آدم ها می گیرد.نمی گذارد کامل تر فکر کنند.نمی گذارد فکر کنند.هوادران فیلم مٌشتی آدم بچه صفت هستند که آمال کودکانه و خنده دار دارند.(نمونه اش مجادله ی کودکانه ی روپرت با ماشا مقابل دفتر جری در خیابان که نشان از صداقت آمیخته به بلاهت ایشان دارد).همانطور که فیلم برای برداشتن مرز توهم و واقعیت گاهی رویاها را با دوربین تلویزیونی مخصوص «شو» نمایش می دهد.آنجایی که جری روپرت را با دعوت کردن مدیر دبیرستان اش به برنامه سورپرایز می کند –و به آن ازدواج مضحک با «ریتا / دایان آبوت» می انجامد- با همان دوربینی ضبط شده که اجرای نهایی روپرت به جای جری (که به ظاهر این یکی در واقعیت اتفاق می افتد و آن، در خیال.اما اسکورسیزی می گوید هیچ توفیری میان خیال و حقیقت نیست، با رسانه و آرزو و رویا هیچ توفیری بین این دو باقی نمی ماند). سکورسیزی این قصه ی منسجم و کامل را به موجز ترین شکل روایت می کند.با سبکی متعادل و استوار که دقیقا مربوط به همین فیلم است.البته تا حدودی از آن المان های آشنا مارتی را (مثل برداشت اسلوموشن و سوبژکتیوی که آدم های اصلی را از بقیه جدا می کند، یا حرکت های پیچیده ی دوربین که در رفقای خوب و کازینو به اوج حدت خود می رسند) می توان در این فیلم جستجو کرد.کمدی ظریفی که در راه بازگوی این داستان غم ناک به عنوان فاصله گذاری استفاده می شود نیز یکی از بداعت های خالق است.توجه نکردن به زنده گی جاری در نیویورک و به دنبال آن رسیدن به یکی از بهترین برداشت های مارتی از زنده گی در نیویورک که موضوع مورد علاقه ی اوست نیز اینجا نسبت به فیلم های قبلی اش با تبحر و پخته گی بیشتری وجود دارد.شخصیت پردازی ها و پیشبرد رئالیستی فیلم همه و همه از این پخته گی در سبک می آیند. منبع:filmhafteh.blogfa.com


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.