ترامپ درباره ایران چه ایده‌هایی داشت؟

باخت حداکثری

ساعت 12 ظهر دیروز 20 ژانویه (اول بهمن‌ماه) دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ بالاخره به پایان رسید و چهار سال رویاپردازی او و تیمش برای ساقط کردن ایران خاتمه یافت. هرچند تیم رادیکال اطراف وی در جریان شکست‌های پی‌درپی در مواجهه با ایران از تیم وی جدا شده بودند، اما بودند کسانی که تا آخرین لحظه برای برداشتن گامی بزرگ‌تر برای فشار به ایران تلاش کردند، ولی خب نشد و حالا این ایران است که مانده و ترامپ دوستان رادیکالش از قدرت کنار رفته‌اند. مایک پمپئو، برایان هوک، جان بولتون و چند تن دیگر در کاخ‌سفید و نتانیاهو، بن‌سلمان و بن‌زاید از حامیان خارجی رادیکالیسم ترامپ امروز ناامیدترین افراد هستند؛ کسانی که می‌بینند دوران سیاست فشار حداکثری ترامپ به پایان رسیده و نه‌تنها به آرزوهایشان نرسیده‌اند، که بعضا حداقل‌هایی از موفقیت نیز برای آنها وجود نداشته است. در شماره امروز «فرهیختگان» مروری خواهیم داشت بر مهم‌ترین آرزوهایی که ترامپ و تیم وی برای ایران و در قالب فشار حداکثری در سر داشتند و ناکام ماندند.
 

رژیم چنج

افرادی چون جان بولتون و نتانیاهو سال‌های سال آرزوی حضور یک فرد احمق و بی‌پروا در کاخ‌سفید را داشتند تا بتوانند از یک فرصت طلایی برای تحقق اهداف خود درمورد ایران بهره ببرند. با حضور ترامپ از سال 2016 این فرصت برای آنها ایجاد شد و پروژه‌های آنها یکی‌یکی روی میز قرار گرفت. واضح‌ترین هدفی که این تیم دنبال می‌کرد، رسیدن به نقطه پایانی یعنی ساقط کردن ایران بود؛ هدفی که پیش‌تر اوباما و روسای قبلی با روش‌هایی نرم‌تر ولی پیچیده‌تر موفق به تحقق آن نشده بودند و لذا فرصت برای تست ایده بولتون و نتانیاهو که فرارسید، آنها با نهایت سرعت در جاده فشار به ایران حرکت کردند.

جان بولتون که چندین و چندبار در نشست‌های سازمان منافقین شرکت کرده بود و عملا یک پای ایده فشار برای براندازی شناخته می‌شد، در تیر 96 و در یکی از همین نشست‌ها گفت که سیاست‌های دونالد ترامپ باید به‌گونه‌ای باشد که ایران جشن 40 سالگی انقلاب خود را نبیند، این درحالی بود که همان روزها رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه وقت آمریکا هم در جلسه استماع کنگره گفته بود دولت ترامپ سیاستش را کار با مخالفان داخلی ایران برای تغییر نظام این کشور قرار داده است. در این مسیر البته آن چیزی که آنها را بسیار امیدوار کرد، وقایع پاییز و زمستان سال 96 در شهرهای ایران بود. در جریان اغتشاشات آن روزها آمریکایی‌ها بسیار امیدوار شدند که حکومت ایران تضعیف و رو به سقوط بگذارد و در راستای همین راهبرد و تصور خام هم بود که در اردیبهشت 97 از برجام خارج شدند. تیم ترامپ پس از این خروج اعلام کرد سیاست فشار حداکثری را در پیش گرفته و تمام تلاش خود را کرد که با محوریت فشار اقتصادی و تکمیل آن با اقدامات حقوقی، رسانه‌ای و حتی نظامی به هدف اصلی خود برسد؛

اقداماتی که البته همه براساس طراحی صورت‌گرفته در دولت اوباما اما با پوشش کمتر و عریانی بیشتر عملیاتی می‌شد. جان بولتون در کتاب خاطرات خود که بعدها منتشر کرد، به‌صراحت گفت که «نتانیاهو مانند من به‌خوبی می‌دانست که «تغییر رژیم» بدون هیچ تردیدی، محتمل‌ترین راه برای تغییر دائمی رفتار ایران است. حتی اگر سیاست اعلام‌شده ترامپ هم تغییر رژیم نبود، اما این اتفاق قطعا می‌توانست درنتیجه افزایش فشار تحریم‌ها رخ دهد.» این پیش‌بینی و آرزو نهایتا پس از چهارسال تلاش و با به‌خدمت گرفتن تمامی توان‌های داخلی آمریکا و تمام آن ظرفیتی که در منطقه وجود داشت، بی‌نتیجه ماند و حالا در سال 2021 ایران درحال بازسازی اقتصادی و جان گرفتن است و جان بولتون، نتانیاهو و دیگران باقی مانده‌اند با ایده‌ای سوخته و ازدست‌رفته.


به صفر رساندن فروش نفت ایران

زمانی‌که ترامپ و تیمش به این نتیجه رسیدند که بستن مسیرهای انتقال پول رسمی به‌تنهایی نمی‌تواند فشار قابل‌توجهی به اقتصاد ایران وارد آورد، که البته این تجربه را پیش‌تر و در پوشش برجام هم یک‌بار تست کرده بودند، نقطه تمرکز خود در سیاست فشار حداکثری را جلوگیری از صادرات نفت ایران قرار دادند. آنها در ابتدای کار برای جلوگیری از وارد آمدن شوک به بازار محدودیت‌های پلکانی برای خرید نفت ایران ایجاد کردند و در مرحله بعد با همکاری امارات و عربستان تلاش کردند جایگزین مناسبی برای نفت ایران به جهان معرفی کنند. نهایتا در فروردین‌ماه 1398 بود که آمریکا اعلام کرد هیچ‌کدام از هشت معافیت قبلی برای خرید نفت از ایران را تمدید نخواهد کرد تا فروش نفت صفر ایران محقق شود.

در این مسیر البته این همه ماجرا نبود، چراکه چندی بعد و با علم به اینکه ایران درحال دور زدن تحریم‌هاست و فروش نفت ایران به صفر نرسیده است، اقدامی سخت‌تر و به تعبیر دقیق اقدامی نظامی چاشنی کار شد و یکی از نفتکش‌های ایرانی در تنگه جبل‌الطارق و توسط کماندوهای نیروی دریایی بریتانیا و به بهانه ارسال نفت برای کشور تحریم‌شده سوریه ازجانب اتحادیه اروپا توقیف شد. 13 تیرماه سال 98 بود که نفتکش گریس1 توقیف شد تا عملا پروژه نظامی کردن تحریم ایران کلید بخورد. این اتفاق پیام بزرگی هم برای ایران درپی داشت و هم مشتریان نفتی که با دور زدن تحریم‌ها صادر می‌شد. در این ماجرا اما ایران -‌شاید برخلاف تصور غرب- دست به مقابله‌به‌مثل بزرگی زد و چندهفته بعد به تلافی این راهزنی، نفتکش انگلیسی استنا ایمپرو را در خلیج‌فارس توقیف کرد تا مسیر فشار نظامی به‌سرعت مسدود شود و یک طراحی بزرگ علیه ایران به شکست بینجامد. این اقدام ایران باعث شد ظرف حدودا یک‌ماه نفتکش گریس1 آزاد شود و مسیر خود را به‌سمت سوریه ادامه داده و ماموریتش را به پایان برساند.

بعدها و پس از آنکه ناکارآمدی این ایده آمریکایی‌ها مشخص شد، فروش نفت ایران به‌مرور بیشتر شد، تاجایی‌که چندی قبل از انتخابات 2020 آمریکا، رسانه‌هایی چون رویترز گزارش دادند فروش نفت و میعانات ایران مرز یک میلیون بشکه در روز را باوجود تداوم فشار حداکثری رد کرده است. در همین ایام البته اتفاق مهم‌تری هم رخ داد که ضربه آخر بر تابوت فروش نفت صفر ایران بود. همکاری ایران با ونزوئلا در سال‌جاری سبب شد طی چندین مرحله نفتکش‌های ایرانی با ‌GPSهای روشن از مسیرهای رسمی و معمول همیشگی راه آمریکای جنوبی را در پیش بگیرند و مایحتاج ونزوئلا را تامین کنند. درمقابل این صادرات هم طی چندین مرحله وجوهی در قالب محموله‌های طلا به ایران انتقال یافت تا یک تجارت پرسود در اوج فشار حداکثری به‌اجرا درآمده باشد.
 

محدود کردن ایران در منطقه

یکی از مهم‌ترین هدف‌های آمریکا در جریان فشار حداکثری کوتاه کردن دست ایران در منطقه و ایجاد انقطاع میان زنجیره‌های اصلی محور مقاومت از یمن تا لبنان و سرزمین‌های اشغالی بود. این هدف البته علاوه‌بر آمریکایی‌ها، یک اولویت بسیار مهم و ضروری برای رژیم‌صهیونیستی و برخی کشورهای عربی ازجمله عربستان سعودی هم تلقی می‌شد، تاجایی‌که به‌صراحت بارها و بارها به علنی‌ترین وجه ممکن از آن سخن گفتند. آمریکایی‌ها البته در این مسیر علاوه‌بر تلاش برای قطع رابطه مالی میان کشورهای مقاومت، پروژه‌های جانبی هم داشتند، به‌گونه‌ای که لبنان، عراق و ایران را یکی‌یکی آماج آشوب‌های داخلی قرار دادند تا فشار از درون باعث سقوط حکومت‌های حامی جریان مقاومت شود؛ اتفاقی که البته در بغداد و لبنان با موفقیت نسبی هم همراه بود.

آنها برای رسیدن به این هدف حتی دست به یک جنایت بسیار بزرگ هم زدند و در دی‌ماه سال گذشته سردار سلیمانی فرمانده نیروهای قدس سپاه ایران و ابومهدی المهندس جانشین فرماندهی نیروهای حشد‌الشعبی را هدف قرار داده و ترور کردند و در گام سوم هم با ایده توافقات صلح عبری-عربی در مسیر ایجاد یک ائتلاف منطقه‌ای درمقابل ایران گام برداشتند. این حجم بزرگ از تلاش‌های نظامی و دیپلماتیک اما برای آنها منفعت ویژه‌ای دربر نداشت؛ چراکه حال و روز کشورهای منطقه به‌خوبی گویای این است که توان محور مقاومت نسبت‌به گذشته تغییر جدی و قابل‌توجهی نداشته و نه‌تنها رو به افول نیست که درمقابل فشار حداکثری توفیقات زیادی هم داشته است.

مراجعه به وقایع میدانی در عراق نشان می‌دهد پس از گرفتن مصوبه قانونی اخراج آمریکایی‌ها در عراق فشارها به نیروهای تروریست ارتش ایالات‌متحده بسیار بیشتر شده و درنتیجه همین اقدامات هم آنها مجبور شدند بخشی از نیروها و ادوات زرهی خود را از خاک عراق خارج کنند. در سوریه باوجود حملات مداوم رژیم‌صهیونیستی به خاک این کشور همچنان دولت مرکزی به توسعه ثبات مشغول است و در تلاش است آخرین سنگر تروریست‌ها در شمال این کشور را هم بازپس گیرد. در یمن همه راه‌های غربی و عربی به بن‌بست رسیده و نیروهای انصارالله پس از چند عملیات بسیار موفقیت‌آمیز که نتیجه آن اسارت چندین‌هزار نیروی متجاوز سعودی بود، حالا به‌سادگی هرچه تمام هر نقطه‌ای از خاک عربستان را که اراده کنند هدف قرار می‌دهند و کسی هم جلودار آنها نیست. نهایتا ایران هم پس از چندسال تلاش و بعد از نابودی داعش موفق شد مسیر زمینی خود را تا مدیترانه گسترش دهد و حالا هم در آستانه تحولی بزرگ برای تجارت در این مسیر قرار دارد.
 

کاهش توان موشکی

واکنشی که ایران به شهادت سردار سلیمانی داشت و توانست خاک عین‌الاسد بزرگ‌ترین پایگاه آمریکایی‌ها در عراق را شخم بزند، مهم‌ترین دلیل بر صحت این گزاره بود که توان دفاعی ایران اصلی‌ترین عامل بازدارندگی درمقابل دشمنانی است که اگر می‌توانستند و به‌اصطلاح جراتش را داشتند، بدون درنگ به ایران حمله می‌کردند. از اولین روزهای حضور ترامپ در کاخ‌سفید و زمانی که موضع تجدیدنظر در برجام و سپس مذاکره مجدد برای توافق جدید ازسوی تیم وی مطرح می‌شود، ماجرای مهار توان دفاعی-موشکی ایران یک موضوع اصلی بود و هرگز از دستورکار نه آمریکا و اسرائیل، که حتی کشورهای اروپایی هم خارج نشد.

به خاطر بیاورید اظهارات آنگلا مرکل و ترزا می ‌در سال 96 را که از لزوم محدودیت توان موشکی ایران می‌گفتند، یا نشست خبری مکرون با ترامپ چندروز پیش از خروج ایالات‌متحده از برجام در اردیبهشت سال 97 که هر دو بر لزوم مهار توان موشکی ایران تاکید کرده و آن را بخشی از برنامه راهبردی خود درقبال ایران توصیف کردند. همه این تلاش‌ها نهایتا یک جای مهم خود را نشان داد و آن‌هم جایی بود که دولت ترامپ تلاش کرد در قالب جلوگیری از عدم رفع تحریم‌های تسلیحاتی ایران در سازمان ملل در مهر گذشته فشار بیشتری به توان دفاعی ایران وارد آورد، اما خب توفیق به‌دست نیاورد.

در این خصوص باید گفت ماجرای متوقف کردن توان موشکی ایران یکی دیگر از آن شکست‌های بزرگ ترامپ و دوستانش درقبال ایران بود، چراکه نه‌تنها برای آنها حاصلی نداشت که هزینه‌های سنگینی هم برایشان درپی داشت. مهم‌ترین هزینه تلاش آمریکا در این مسیر یک اتفاق تاریخی بود که ابهت آمریکا را در جهان خرد کرد. در 30 خرداد 1398 نیروهای سپاه پاسداران یک فروند پهپاد جاسوسی آمریکایی‌ها را پس از تجاوز به حریم هوایی ایران ساقط کردند. پهپاد مدرن، رادارگریز و چندصد میلیون دلاری آرکیو-4 گلوبال هاوک در عین ناباوری آمریکا و متحدانش که به توانمندی نظامی این ماشین جنگی خود دل بسته بودند با شلیک سامانه پدافندی سوم خرداد ساقط شد تا از یک‌سو حرکت ایران در مرزهای فناوری نظامی دنیا نمایان شود و ازسوی دیگر شجاعت انجام چنین اقدامی که یک ضربه بزرگ حیثیتی به آمریکا بود.

ترامپ حیرت‌زده پس از این اتفاق به‌جای هرگونه پاسخ، از نیروهای سپاه تشکر کرد که هواپیمای دارای سرنشین آمریکا که در فاصله کمی از پهپادشان حرکت می‌کرد را هدف قرار نداده است. نهایتا اینکه توان موشکی ایران در آخرین روزهای حضور ترامپ در کاخ‌سفید بار دیگر به رخ وی و رفقایش کشیده شد. با شلیک موشک‌هایی با برد 1800کیلومتر به شمال اقیانوس هند و فرود آنها در چند مایلی ناو جنگی نمیتیز، اولا راهبرد دفاعی ایران مبنی‌بر کنترل دوهزار کیلومتری از مرزهای جغرافیایی خود رونمایی شد که نشان‌دهنده شعاعی از اقیانوس هند تا دریای سرخ بود و ثانیا پاسخی به تنش‌آفرینی‌های چندی‌قبل ترامپ و رژیم‌صهیونیستی در منطقه به‌شمار می‌آمد.
 

رویای 12گانه

چند هفته قبل از خروج آمریکا از برجام و دقیقا در فروردین 97، مایک پمپئو‌ وزیر امور خارجه آمریکا شد تا نماد اصلی فشار حداکثری و سیاست‌های تندروانه تیم ترامپ باشد. او حدودا در این 3 سالی که وزیر امور خارجه آمریکا بود تلاش فراوانی برای پیشبرد آمریکا علیه ایران داشت و از محورهای دشمنی کاخ سفید با تهران به‌شمار می‌آمد. اولین و شاید مهم‌ترین اقدام وی در قبال ایران تنظیم راهبرد مذاکره پس از فرآیند خروج آمریکا از برجام بود. دو هفته بعد از اینکه ترامپ دستور خروج آمریکا از توافق هسته‌ای را امضا کرد، مایک پمپئو‌ در جریان سخنرانی خود در بنیاد هریتج در واشنگتن ۱۲ شرط واشنگتن برای دستیابی به توافقی جدید با ایران را مطرح کرد و گفت اگر قرار باشد مذاکره مجددی با ایران صورت بگیرد باید متضمن این سند مهم باشد، سندی که البته تا آخرین روز حضور ترامپ در کاخ سفید کنار گذاشته نشد و تمام توان آمریکا بسیج شد تا ذیل این 12 شرط ایران پای میز مذاکره کشانده شده و امتیازهای بزرگی را تقدیم ترامپ کند.

امروز و دقیقا در اولین روزی که ترامپ از کاخ سفید خارج شده بهترین موقع برای بازخوانی 12 شرط متوهمانه‌ای است که پمپئو روی میز گذاشته بود تا ایران را به وسیله آنها زیر و رو کند و حکومت جدیدی را پدید آورد. مهم‌ترین شروط پمپئو در این سند شامل چند مورد بااهمیت بود. مهم‌ترین مورد اینکه ذکر شده بود: «ایران باید به غنی‌سازی اورانیوم خاتمه دهد و فرآوری پلوتونیم انجام ندهد. این شرط شامل تعطیلی راکتورهای آب سنگین ایران می‌شود.»

دومین شرط محوری در این سند مربوط به صنایع دفاعی ایران بود، جایی که گفته شده بود: «ایران برنامه تولید موشک‌های بالستیک خود را رها کند و از تولید سامانه‌های موشکی با قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای خودداری کند.»سومین محور این سند مربوط به کنش‌های منطقه‌ای ایران بود و آمریکا در چند بند خواسته بود ایران تمام فعالیت‌های خود در محور مقاومت را تعطیل کند. برای مثال در این 12 شرط با وارد آوردن اتهاماتی به ایران ذکر شده بود: «ایران از «گروه‌های تروریستی» در خاورمیانه ازجمله حزب‌الله لبنان، گروه‌های فلسطینی حماس و جهاد اسلامی حمایت نکند.

ایران به استقلال عراق احترام بگذارد و اجازه دهد گروه‌های شبه‌نظامی شیعه خلع سلاح و منحل شوند. ایران از حمایت از شورشیان حوثی در یمن خودداری کند و اجازه دهد بحران در یمن با راهکاری سیاسی و صلح‌آمیز خاتمه یابد. ایران تمامی نیروهای تحت فرمان خود را از سوریه خارج کند.» در این سند نهایتا ذکر شده بود: «ایران باید به رفتار تهدیدآمیز خود علیه همسایگانش که بسیاری از آنها متحدان آمریکا هستند خاتمه دهد. این شرط شامل تهدید ایران به تخریب اسرائیل و پرتاب موشک به سوی عربستان سعودی و امارات متحده عربی می‌شود.»
 

حمله نظامی

اگر با دقت به این 4 سال حضور ترامپ در کاخ سفید نگاه کنیم خواهیم دید که پرتنش‌ترین روزها میان دو کشور سپری شده است، در این سال‌ها چندین و چند بار ماجراجویی‌های آمریکا و متحدانش، منطقه را تا سر‌حد جنگ جلو برده و نگذاشته مردم منطقه یک روز آرام را به خود ببینند. رفت‌وآمدهای نظامی با حضور متعدد ناوگروه‌های جنگی آمریکا در منطقه و همچنین ارسال بمب‌افکن‌های بی-‌52 همگی در راستای ایجاد رعب و وحشت عمل کرده و درشت‌گویی‌هایی که برای مدت‌های مدید در سطح رسانه تلاش می‌کرده سایه تهدید و جنگ را روی سر ایران و کشورهای منطقه نگه دارد نمادهایی از این تنش‌زایی‌ها در این ایام است. تنش‌زایی و بحران‌آفرینی نوبه‌ای در این سال‌ها را همه به‌یاد دارند، نمونه‌های آن هم متعدد است.

تروریستی خواندن سپاه پاسداران ایران که عجیب‌ترین اقدام آمریکا در آن مقطع به‌شمار می‌رفت یک نمونه است، تجاوز به مرزهای هوایی ایران و ماجرای گلوبال‌هاوک نمونه دیگر. ترور ناجوانمردانه سردار سلیمانی اوج بحران بود و پس از آن وقایعی چون هدف قرار دادن 52 مرکز فرهنگی در ایران و سپس توهمی با عنوان سورپرایز اکتبر در رسانه‌ها مطرح و تحت عنوان گزینه نظامی ساخته و پرداخته شد. نهایتا در آخرین مقطع هم تلاش برای بحران‌آفرینی در هفته‌های پایانی حضور در کاخ سفید شرایط منطقه را متزلزل کرد.

جان بولتون، مشاور امنیتی وقت کاخ سفید در این مورد هم در خاطرات خود اشاراتی را ذکر کرده است. برای مثال حتی جایی می‌گوید گرای نقاطی که باید بمباران شود را به ترامپ داده و او هم استقبال کرده است. بیراه نیست که بگوییم حمله نظامی به ایران آرزوی بزرگ افرادی چون نتانیاهو و بن‌سلمان هم بود و آنها تصور می‌کردند با چنین اقدامی ضربه نهایی به ایران وارد خواهد آمد یا ایران مجبور می‌شود پای میز مذاکره یک‌طرفه بیاید و تن به شروط بزرگ آمریکا و صهیونیست‌ها دهد یا آن‌قدر تضعیف خواهد شد که دیگر توان اقتدار و مقاومت را از دست خواهد داد.

این آرزو اما هربار با تعیین خطوط قرمز از سوی ایران و ارسال پیام‌هایی که جدیت ایران را برای پاسخ‌های قاطعانه نشان می‌داد بی‌نتیجه ماند و حتی در جریان آخرین تلاش‌های آمریکایی-‌صهیونیستی تنش‌های یک ماه گذشته با رزمایش‌های پی‌در‌پی ایران در نقاط مختلف ازجمله خلیج‌فارس و دریای عمان پوشانده شد و تهدیدهای پوشالی چون حضور زیردریایی صهیونیستی در خلیج‌فارس از بنیان فروپاشید.

دونالد ترامپ با مجموعه‌ای از پرونده‌های بی‌فرجام، کاخ‌سفید را برای 4سال ترک کرد

دیو شکست

دیروز ترامپ حداقل برای 4سال به پایان رسید. اکنون همزمان با آغاز ریاست‌جمهوری جو بایدن، فرصت مناسبی است تا جدا از پرونده ایران، به سیاست خارجی و عملکرد رئیس‌جمهور سابق آمریکا در داخل آمریکا گریزی زده شود تا ببینیم آیا ترامپ همان چیزی بود که وعده داده بود؟

طرح‌ها و برنامه‌هایی که ترامپ برای ایران چیده بود، با شکست مواجه شد. او آمده بود تا با کارزار «فشار حداکثری» اگر بتواند حکومت را در ایران تغییر دهد و اگر نتواند، تهران را نه روی پاهایش که روی زانو‌ها، به پای میز مذاکره بکشاند. او البته نه در پرونده ایران که تقریبا در تمام پرونده‌های سیاست‌ خارجی‌اش فاقد دستاورد قابل‌توجه بود. ترامپ آمده بود تا عظمت را به آمریکا بازگرداند اما دولتی را تشکیل داد که تقریبا در تمام مولفه‌ها، آمریکا را ضعیف و ضعیف‌تر کرد.

او در دوره‌ای که آمریکا برای تقابل با چین و روسیه و حتی ایران، نیاز به همگرایی با اتحادیه اروپا داشت، با گزاره‌های مالی درباره سهم اروپا در ناتو و نظام تعرفه‌ها، گسل‌های عمیقی بین دوسوی آتلانتیک ایجاد کرد تا اروپای مطیع آمریکا به دنیایی بدون آمریکا هم فکر کند. دیروز ترامپ حداقل برای 4سال به پایان رسید. اکنون همزمان با آغاز ریاست‌جمهوری جو بایدن، فرصت مناسبی است تا جدا از پرونده ایران، به سیاست خارجی و عملکرد رئیس‌جمهور سابق آمریکا در داخل آمریکا گریزی زده شود تا ببینیم آیا ترامپ همان چیزی بود که وعده داده بود؟
 

کره‌شمالی

شاید کره‌شمالی را بتوان مهم‌ترین پرونده سیاست خارجی دولت ترامپ و دولت‌های آمریکا دانست. پرونده پیونگ‌یانگ از سال1950 تاکنون روی میز روسای‌جمهور آمریکا بوده است ولی هیچ‌یک نتوانسته‌اند آن را حل‌وفصل کنند. پرونده کره‌شمالی زمانی اهمیت پیدا کرد که آنها در سال2006 یک سلاح اتمی را به‌صورت رسمی آزمایش کردند و وزن خود را در معادلات آمریکا به‌شدت بالا بردند. آنها چرخه تسلیحات اتمی خود را با آزمایش کلاهک‌های جدیدتر و ساخت موشک‌های قاره‌پیما ادامه دادند و با ساخت موشک هواسونگ‌15، توان هدف قرار دادن بخش‌هایی از خاک اصلی آمریکا را نیز به دست آوردند. بلندپروازی‌های جاهلانه دونالد ترامپ باعث شده بود او گمان کند تنها کسی است که می‌تواند این پرونده را برای همیشه به بایگانی بفرستد.

او با همان شیوه بیزینسش و بهره گرفتن از استراتژی «مرد دیوانه» یک جنگ لفظی با کره‌شمالی و دولتمردان آن به‌خصوص کیم جونگ‌اون، رهبر این کشور به‌راه انداخت اما نتیجه این فشارها، تشدید آزمایش‌های موشکی پیونگ‌یانگ و تلاش برای ساخت کلاهک‌های کوچک‌تر اتمی برای نصب روی موشک‌ها بود. این وضعیت لحن ترامپ را تغییر داد تا پیشنهاد مذاکرات حتی در سطح سران را به پیونگ‌یانگ بدهد. سال2018 در سنگاپور نخستین مذاکره‌ بین ترامپ و اون برگزار شد. این نشست به انتشار یک سند نیز منجر شد که بر این اساس کره‌شمالی متعهد می‌شد در قبال برداشتن تحریم‌ها، سلاح‌های اتمی خود و تاسیسات ساخت آنها را نابود کند؛ اما این سند هیچ‌گاه از هیچ سویی اجرایی نشد و حتی کره‌شمالی تحریم هم شد.

یک‌سال بعد گفت‌وگوهای دیگری در هانوی، پایتخت ویتنام بین سران دو کشور برقرار شد. این دیدار برخلاف زمان‌بندی اعلام‌شده، زودتر از موعد به اتمام رسید تا اختلافات دو طرف نه‌تنها حل نشده باقی بماند، بلکه از قبل عمیق‌تر هم شود. تیرماه سال گذشته، افتخارآمیزترین روز برای ترامپ در موضوع کره‌شمالی رقم خورد. او برای سومین‌بار با رهبر کره‌شمالی دیدار کرد و توانست در اقدامی که خودش افتخارآمیز خوانده، چندمتری به داخل خاک کره‌شمالی در روستای مرزی پانمونجوم قدم بگذارد اما این دیدار هم عمیق‌تر از یک نمایش نبود و با وجود ادعای ترامپ در کنگره درباره کاهش خطر کره‌شمالی، چندماه بعد رهبر کره‌شمالی در پیام خود به‌مناسبت سال2020 اعلام کرد کشورش قصد دارد «یک سلاح استراتژیک جدید» تولید کند. 

پیونگ‌یانگ علاوه‌بر این درطول مذاکرات، سیاست‌هایش را تغییر نداد و توانست بین 10 تا 12سلاح اتمی دیگر تولید کند. ترامپ نه‌تنها نتوانست نقشی در کاهش تنش‌ها بین دو کشور ایجاد کند که به‌نظر دشمنی پیونگ‌یانگ با واشنگتن را به‌نحوی تشدید کرده که کیم جونگ‌اون 2هفته پیش در آستانه روی کار آمدن بایدن، رسما اعلام کرد آمریکا «بزرگ‌ترین دشمن» کره‌شمالی است و «فعالیت‌های سیاسی خارجی ما باید در جهت به زانو درآوردن آمریکا تنظیم و متمرکز شود.» در همین راستا، کره‌شمالی هفته گذشته از یک نوع جدید از موشک‌های بالستیک قابل پرتاب از زیردریایی‌ها رونمایی کرد تا به وضوح شکست سیاست خارجی ترامپ در برابر پیونگ‌یانگ را به تصویر کشیده باشد.
 

ونزوئلا؛ خاری که بیشتر فرو رفت

آمریکای ترامپ میل زیادی به حل‌کردن پرونده‌ها و برداشتن آنها از روی میز داشت. راه‌حلش نیز استفاده حداکثری از زور و ابزارهای قدرت مادی بود. ترامپ و اطرافیان او به اینکه اگر پرونده ونزوئلا آسان بود دیگر روسای‌جمهور آمریکا در دودهه اخیر هم می‌توانستند آن را حل کنند، بی‌تفاوت بودند. ترامپ و تیمش دلیل حل نشدن پرونده‌ها را یک چیز می‌دانست: «ضعف روسای‌جمهور آمریکا در استفاده از تمامی ابزارهای زور به‌شکلی حداکثری.» بر همین اساس دولت آمریکا در دوران ترامپ چشم‌های خود را می‌بست و از ابزارهای قدرت استفاده می‌کرد.

ونزوئلا یکی از عرصه‌های اعمال فشارهای چندبعدی دولت آمریکا بود. ترامپ بی‌محابا تا هر میزان فشار نظامی، سیاسی و اقتصادی‌ای را که می‌توانست و قدرت آن را داشت، در شاخه‌های گوناگون علیه ونزوئلا اعمال کرد. شخصیت‌پردازی حول «خوان گوایدو» به‌عنوان رهبر اپوزیسیون ونزوئلا و سپس به‌رسمیت شناختن وی به‌عنوان رئیس‌جمهور یکی از ابعاد فشارهای سیاسی علیه دولت کاراکاس بود. پس از آن نیز واشنگتن و دیگر کشورهای غربی به‌صورت یکپارچه گوایدو را به‌عنوان رئیس‌جمهور رسمی ونزوئلا به‌رسمیت شناختند و به همین بهانه اموال دولت ونزوئلا را بلوکه کرده یا دراختیار گوایدو قرار دادند.

در همین حال فشارهای اقتصادی آمریکا علیه ونزوئلا نیز تشدید شد. کار به‌جایی رسید که آمریکا برای نابودی سیستم سوخت‌رسانی و تامین غذای ونزوئلا مستقیما دست‌به اعمال فیزیکی زد. وضع تحریم‌های گوناگون علیه ونزوئلا در داخل آمریکا و اجرای فراسرزمینی آنها توسط ترامپ برای ایجاد شورش در ونزوئلا به‌شدت پیگیری می‌شد. این تحریم‌ها عملا با گرفتن شکلی کینه‌توزانه به خود به یک جنگ اقتصادی تبدیل شد که در آن آمریکا قصد ایجاد گرسنگی و قحطی در ونزوئلا را داشت.

یک نمونه از این اقدامات، دستگیری تاجری کلمبیایی‌تبار بود که برای تامین مواد غذایی و دارو با ونزوئلا همکاری می‌کرد. چندهفته پیش ارتش آمریکا با اعزام یک ناو جنگی با 337 نفر سرباز این تاجر را به خاک آمریکا انتقال داد. واشنگتن دلیل این کار را خنثی‌سازی تلاش‌ها برای آزادسازی او در مسیر انتقال به آمریکا عنوان کرد. ونزوئلا پیش از این نیز چندین‌بار با تهدید به حمله نظامی روبه‌رو شده بود. در یکی از این موارد جان بولتون مشاور امنیت ملی وقت دولت ترامپ در سال 2019 برگه‌ای به‌همراه داشت که روی آن نوشته بود اعزام پنج‌هزار سرباز به کلمبیا.

این تهدیدهای چندبعدی در شاخه‌های نظامی، سیاسی و اقتصادی درحالی به‌مدت چندین سال توسط آمریکا اجرا شد که عملا با بی‌نتیجه بودن آنها ابزاری برای فشار بر کاراکاس در دستان واشنگتن باقی نمانده است. ترامپ درحالی درمقابل ونزوئلا ناموفق بود که تمامی کارت‌های آمریکا را علیه این کشور روی میز ریخته بود. وقتی تمامی کارت‌های یک کشور روی میز باشد و دستاوردی نیز به‌دست نیاید، این یعنی سوختن تمام کارت‌ها و استهلاک قدرت آمریکا در معادلات با کشور ونزوئلا.
 

عراق‌؛ باخت بزرگ ترامپ

ترامپ در این مساله راست می‌گوید که تنها رئیس‌جمهور آمریکا طی دهه‌های اخیر است که جنگی را راه نینداخته است. او اساسا به‌خاطر مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناشی‌از همین جنگ‌ها و دخالت‌های آمریکا در جهان در این کشور به قدرت رسید. اگر جنگ‌های افغانستان و عراق با خرج هفت تریلیون دلاری خود جیب آمریکا را خالی و زیرساخت‌هایش را کهنه نمی‌کردند، شاید ترامپ به‌راحتی وارد کاخ‌سفید نشده بود. ترامپ وارد جنگی نشد، زیرا می‌دانست کشوری ندارد که دیگر توان جنگیدن داشته باشد. او حتی نشان داد کشورهایی که دیگر روسای‌جمهور آمریکا تصرف کرده و برای تسلط بلندمدت بر آنها برنامه‌ریزی کرده‌اند را نیز نمی‌تواند نگه دارد. ترامپ نمی‌توانست کشور جدیدی را اشغال کند، اما حداقل باید کشورهای اشغال‌شده را حفظ می‌کرد.

اوایل سال گذشته میلادی ارتش آمریکا به دستور شخص ترامپ، سردار سلیمانی، فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس را در جاده فرودگاه بغداد ترور کرده و به شهادت رساند. بلافاصله سی‌ان‌ان رسانه مطرح آمریکایی به نکته‌ای اشاره کرد که دیگر تحلیل‌ها در حاشیه آن تعریف می‌شدند. تحلیل سی‌ان‌ان این بود: «تاریخ ثبت خواهد کرد که این دونالد ترامپ بود که خاورمیانه را از دست داد.» به‌دنبال این ترور مجلس عراق به‌سرعت طرح اخراج آمریکا از عراق را تصویب کرد. پس از آن نیز راهپیمایی باشکوه دو میلیون نفری برای اخراج آمریکا از عراق در بغداد برگزار شد که اقدامی در ادامه تشییع باشکوه شهدای ترور فرودگاه بغداد بود.

گروه‌های مقاومت عراق طی یکسال پس از این ترور با حملات گسترده موشکی نیروهای آمریکایی را مجبور به خروج از 9 پایگاه در مناطق جنوبی و مرکزی عراق کردند و واشنگتن به همین دلیل مجبور به متمرکز کردن نیروهایش تنها در دو پایگاه شد. نیروهای مقاومت عراقی چندماهی می‌شود که عملیات‌های انتقام‌جویانه خود را به کاروان‌های لجستیکی آمریکا کشانده‌اند و روزانه چندین کاروان را مورد حمله خود قرار می‌دهند.

ایران نیز کمتر از یک هفته پس از شهادت سردار سلیمانی با 13 فروند موشک پایگاه عین‌الاسد را مورد هدف قرار داد تا اولین کشوری لقب بگیرد که پس از جنگ جهانی دوم مستقیما به یکی از پایگاه‌های آمریکایی حمله کرده است؛ حمله‌ای که ازسوی آمریکایی‌ها بی‌جواب ماند. مورد هدف قرار گرفتن یک پایگاه آمریکایی و عدم پاسخ آنها به این حمله باعث فرسایش شدید ابزارهای نظامی آمریکا شد. آمریکا نشان داد گرچه بودجه نظامی 700 میلیارد دلاری دارد، اما از پاسخ به اصابت 13 موشک به قیمت یک میلیون و 300 هزار دلار به پایگاه خود ناتوان است. ترامپ در خاک عراق هم از مقاومت این کشور ضربه خورد و هم از کشوری دیگر به‌نام ایران.
 

افغانستان

سیاست «حل کردن پرونده‌ها به‌زور و با هرشکل ممکن» که ترامپ پیگیری می‌کرد، دامان افغانستان را نیز گرفت. آمریکا براساس برخی واقعیت‌های میدانی طرحی را برای بازاستقرار در افغانستان نوشته بود که برای اجرا شدن نیاز به زمانی مناسب داشت. در این طرح آمریکا با استفاده از شرکت‌های امنیتی خصوصی که با شرکت‌های بزرگ اقتصادی هماهنگ بودند، نفوذش را در افغانستان حفظ می‌کرد، اما نیروهای نظامی خودش را از این کشور خارج می‌کرد. نزدیک شدن به ایام انتخابات 2020 آمریکا دولت این کشور را به تسریع در امور واداشت تا بتواند برگ‌های برنده‌ای برای خود تهیه کند. به همین دلیل واشنگتن بدون حضور دولت کابل پشت میز مذاکره با طالبان نشست و در اوایل سال‌جاری میلادی به توافقی با این گروه دست یافت.

دولت ترامپ می‌خواست با این کار به مردم آمریکا نشان دهد که او توانسته سربازان کشورش را به خانه بازگرداند. این عجله ترامپ برای شخصیت‌سازی از خود در داخل آمریکا باعث خلل در برنامه‌ریزی این کشور در افغانستان شد. آمریکا تلاش داشت با مدیریت امور افغانستان این کشور را به مرکز ناامنی در منطقه بدل کند؛ اقدامی که با قدرت‌یابی آرام طالبان شکل می‌گرفت، اما عجله ترامپ باعث شد بدون آنکه شرایط برای اجرای طرح واشنگتن مهیا باشد، رقبای این کشور حساس شوند.

تلاش‌های آمریکا ایران، روسیه، چین و دیگر کشورهای منطقه را به توجه بیشتر به افغانستان برای حفاظت از اساس دولت و قانون اساسی این کشور کشاند و در سوی دیگر باعث شد دولت اشرف غنی که متحد آمریکا بود، تا حدی از آن دور شود. ترامپ طراحی هوشمندانه آمریکایی‌ها در افغانستان را با عجله با اختلال مواجه کرد. حالا با هوشیار شدن سیاستمداران و مردم افغانستان نسبت‌به نیات آمریکا و احتمال برقراری مجدد دوران تاریک حکومت طالبان بر افغانستان، بخش‌های زیادی از آنها با تاکید بر اساس دولت و قانون اساسی خواستار تقویت آن هستند؛ موضوعی که تلاش آمریکا را برای ایجاد ناامنی در افغانستان با ناکامی روبه‌رو خواهد کرد. هرگونه تاکید و تقویت نظام سیاسی افغانستان باعث افزایش ثبات در این کشور می‌شود. کاری که با اشتباه و عجله ترامپ درحال انجام است.

ترامپ در افغانستان توافقی نیمبند با دشمن قدیمی‌اش طالبان به امضا رسانده است که مستلزم خروج واشنگتن از این کشور است، در سوی دیگر دولت افغانستان به ریاست اشرف غنی غربگرا را از خود رنجانده و به موضع‌گیری علیه آمریکا کشانده است و ازسوی دیگر به‌شدت توسط ایران و برخی دیگر از کشورهای افغانستان به‌دلیل تلاش برای تضعیف روند سیاسی در افغانستان محکوم شده است. کشورهای اروپایی نیز از آمریکا به‌دلیل خروج غیرمسئولانه از افغانستان انتقاد کرده‌اند. ترامپ افغانستانی را که دیگر روسای‌جمهور آمریکا اشغال و حفظ کردند نیز باخت. ترمیم وجهه این کشور در چشم سیاستمداران و مردم عراق و دیگر کشورهای حاضر در پرونده افغانستان کار آسانی نیست و برای جبران آن آمریکا باید هزینه زیادی بپردازد. لغو توافق با طالبان، تاکید بر روند سیاسی در این کشور که برخلاف منافع واشنگتن است و نیز کاهش وزن آمریکا در معادلات این منطقه ازجمله خرابکاری‌های دولت ترامپ است.
 

ناتو در آستانه شکست

بولدوزر دونالد ترامپ، متحدانش را هم تحت تعقیب قرار می‌داد. او در تیرماه سال97 در آستانه نشست سران ناتو، خواهان پرداخت سهم بیشتر آلمان و سایر کشورهای اروپایی در ناتو شد. او حتی با آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان نیز تماس گرفت و از او خواست سهمش را در ناتو بپردازد. سیاست‌های ترامپ در مواجهه با ناتو و تمرکز او بر اروپای‌شرقی به‌جای اروپای‌غربی و همچنین خروج نیروهای آمریکایی از آلمان، نشانه‌هایی بود تا اروپا کم‌کم به فکر خودش بیفتد. مساله تا آنجا عمق پیدا کرد که آنگلا مرکل که به‌دلیل اظهارنظر امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه درباره «مرگ مغزی ناتو» به او انتقاد کرده بود، کمی بعد در گفت‌وگو با خبرنگارانی از 6روزنامه اروپایی به کشورهای اروپایی هشدار دهد که ایالات‌متحده همچنان خواستار رهبری بر جهان است و با توجه به این واقعیت، لازم است کشورها اولویت‌های خود را اصلاح کنند.

آمریکای ترامپ در همکاری با ناتو و تعاملات فراآتلانتیکی بسیار ضعیف شد و توافقی که بتواند این پیمان را محکم‌تر کند انجام نداد و بالعکس برای کم‌اثر کردن آن بیشتر تلاش کرد. رویکردی که به‌شدت هم‌پیمانان اروپایی آمریکا را ناراحت کرد. ترامپ تنها به‌دلیل اینکه آلمان برای استقرار سربازان آمریکایی هزینه‌ای را که ترامپ می‌خواست پرداخت نکرد تا ترامپ تصمیم به خروج نزدیک به 10هزار سرباز آمریکایی از این کشور بگیرد. شیوه مواجهه او با ناتو به‌قدری تنش‌زا بود که جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی ترامپ گفته بود درصورت پیروزی ترامپ در انتخابات آینده خرابی‌هایی که به‌بار می‌آورد به‌سختی قابل ترمیم خواهد بود.

بولتون گفته بود درصورت ادامه ریاست‌جمهوری ترامپ برای یک دوره دیگر خسارت‌هایی که به‌بار می‌آورد گسترده‌تر و ترمیم آنها دشوارتر خواهد بود؛ در چنین حالتی خطر فروپاشی سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را تهدید می‌کند. مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا با بیان اینکه ظاهرا این خطر در اروپا جدی گرفته نمی‌شود، افزود ترامپ در این پیمان منفعتی برای آمریکا نمی‌بیند و معتقد است کشورهای عضو ناتو، گذشته از چند استثنا، گروهی هستند که به شکل غیرمنصفانه‌ای از اینکه ایالات‌متحده از آنها دفاع می‌کند، سود می‌برند.
 

آمریکای تکه‌پاره

دونالد ترامپ با شعار «اول آمریکا» از نقش رهبری جهان که آمریکا دهه‌ها برای به دست آوردن آن تلاش کرده بود، عدول کرد و این وجهه آمریکا را با مشکل مواجه کرد و درنهایت نیز ائتلاف‌هایش را از هم گسست. او با در پیش گرفتن یکجانبه‌گرایی و راه‌اندازی جنگ عیان تجاری و اقتصادی علیه همه در سطوح مختلف وجوه اخلاقی آمریکا را که حتی در دوران عدول آمریکا از رهبری جهان هم برایش باقی می‌ماند، دچار فرسایش شدید کرد.

این همه خسارت ترامپ نیست، شاید بتوان با کمی هزینه و دلجویی متحدان همه آب‌های رفته را به جوی بازگرداند اما نمی‌توان با آمریکایی که ترامپ برجای گذاشته، کاری کرد. او 4سال در قدرت بود اما شکاف‌ها و گسل‌هایی در جامعه آمریکایی ایجاد کرد که شاید اصلاح آن دهه‌ها زمان نیاز است. برای دهه‌ها بسیاری از نظریه‌پردازان لیبرال بر هویت متکثر آمریکا تاکید می‌کردند و جامعه آمریکایی را به‌مثابه یک «دیگ جوشان» یا «دیگ ذوب (melting Pot)» می‌دانستند که هویت‌های همه شهروندان در‌ هم ‌تنیده شده و هویت واحدی را تحت‌عنوان هویت آمریکایی، بدون توجه به سابقه و پیشینه خود دریافت می‌کردند اما دونالد ترامپ همه این تعاریف را در هم ریخت.

او به‌جای رئیس‌جمهور آمریکا، رئیس‌جمهور سفیدپوستان آمریکا بود و کسانی را که به او رای نداده بودند غیرآمریکایی می‌دانست. ترامپ یک شکاف عمیق به‌نام نژادپرستی بین مردم آمریکا ایجاد کرد و حالا با رفتن او این سم مهلک همچنان در جامعه آمریکایی قربانی می‌گیرد. او دیروز از کاخ‌سفید رفت اما قرار است با یک حزب نژادپرستانه به‌نام حزب میهن‌پرست بار دیگر به جان جامعه آمریکایی بیفتد.

منبع: فرهیختگان
نسخه چاپی