مسیحیت، اسلام و سکولاریسم
«خوشا به حال فروتنان، زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد.»
حضرت مسیح(ع)، موعظه سر کوه معروف به خوشاگویی‌ها

مقدمه
آیین حضرت مسیح(ع)، اندک زمانی پس از ایشان با فهمی غیر از یاران و نزدیکان آن حضرت در میان تشنگان دین جدید منتشر شد. پولس رسول که پیشتر با نام «شائول» شناخته می‌شد، فردی با سواد و آشنا به ادبیات روم و یونان و فلسفه ایشان بود و ابتدا به نام دین یهود با آیین جدید (مسیحیت) مبارزه می‌کر‌د؛ اما پس از مدتی خود وی مسیحی شد و بدون دیدن حضرت عیسی(ع) به یکی از مبلغان اصلی و ارکان شکل‌گیری نظام فکری مسیحیت تبدیل شد. پولس احترام زیادی نزد بیشتر مسیحیان دارد، اما با وجود این احترام بسیاری از محققان بر این امر تصریح کرده‌اند که مسیحیت موجود تا حد زیادی «پولسی» است و مشخص نیست در آموزه‌های خود حضرت عیسی‌(ع) نیز چنین مطالبی وجود داشته است یا خیر؟ خاصه آنکه تعالیم حواریون نزدیک به حضرت عیسی و شاگردان مستقیم آن حضرت و (شاخه‌هایی چون مسیحیت ابیونی) با تعالیم پولس مغایرت‌هایی اساسی دارد. اینجا قصد پرداختن مفصل به این مسئله را نداریم و مسئله ما بیان پویش‌های تاریخی متفاوت در عالم مسیحیت و عالم اسلام تا رسیدن به عصر کنونی است و بیان این نکته که سکولاریسم در واقع زاده شده محیط چنان مسیحیتی (پولسی) در درازنای تاریخ خود است و محتوای اسلام و تاریخ این آیین ما را وا می‌دارد که درنگ جدی‌تری در برابر سکولاریسم داشته باشیم.
 
از موعظه سر کوه تا الحاد عصر روشنگری
از روزگار ابتدایی مسیحیت و تعالیم آسمانی حضرت روح‌الله مسیح(ع) تا رسیدن به عصر موسوم به روشنگری حدود 1700 سال فاصله است و در این تاریخ طولانی آنچه از روح مودت و شفقت حاکم بر تعالیم حضرت عیسی(ع) سراغ داریم، کمتر بر سیره حاکمان و حتی سیره دستگاه‌های عریض و طویل کلیسایی رم مشاهده شده است. شاید همین دوری از تعالیم مسیح(ع) بود که روح جوانان صادق تشنه معنویت، چون فرانچسکو آسیزی (1182‌ـ1226 میلادی) را نیز سخت می‌رنجانید و آنان را وامی‌داشت که در مقابل تجملات بی‌پایان کلیسا و قساوت خونریز حاکمان صلیبی در جنگ‌های خود، کوه و دشت را مأمن خود کرده و با پناه بردن به چنین فضاهایی سعی کنند زندگی معنوی و خدمت به ضعیفان و بیچارگان را پیشه خود سازند. آری، او و جمعی از همفکران خود می‌دیدند که چگونه ناتوانان و دردمندان و ضعیفان جامعه در حال رنج بردنند و مدعیان صلیب بی‌تفاوت از کنار آنها می‌گذرند؛ پس راه بازگشت به آنچه از تعالیم عیسی(ع) نزدشان بود را انتخاب کردند؛ ولی چند سده پس از آن عده‌ای از منورالفکران و اصحاب اندیشه راه سکولاریسم را برگزیدند و داعیه جدایی دین از شئون اجتماعی زندگی بشر از جمله سیاست را سر دادند.
 
بحران عدالت
شاید بتوان گفت، بی‌توجهی به عدالت نزد کلیسا و حاکمان مسیحی از علل اصلی موجده وضع یادشده است. بی‌توجهی به عدالت چنان بود که حتی وقتی مارتین لوتر ندای بازگشت به کتاب مقدس را سر داد و فرقه‌ای نو در مسیحیت را پدید آورد، باز طرفداری از محرومان و تحقق عدالت در جامعه چندان رنگ و بویی در میان او و نزدیکانش نیافت و حتی وقتی پس از گسترش آیین پروتستان با شورش طبقات پایین اجتماع همراه شد، این مسئله با واکنش منفی لوتر رو‌به‌رو شد. پس انسان اروپایی برای رهایی از زیربار چنین وضعیتی بود که مشتاق به جدایی دین و دولت، بلکه جدایی دین و دنیا شد و سکولاریسم یا عرفی‌گرایی را ملجأیی برای فرار از بن بست نگاه کلیسایی به حیات انسان یافت. (سکولاریسم در اصل، یعنی دنیایی شدن، این جهانی شدن)

اما معنای حیات انسان در اتمسفر فکر اسلامی، با بن‌بست‌هایی از آن دست روبه‌رو نبوده است. در تعالیم اسلام برخلاف مسیحیت پولسی، انسان با باری از گناه ازلی بر دوش به دنیا نمی‌آید و کسی نیز برای رهایی او قربانی نشده است و در نتیجه عمل صالح او در دنیا برای رستگاری در آخرت یک اصل اساسی است. انسان در اسلام کرامت‌مند است(لقد کرمنا بنی‌آدم) و اندیشمندان بزرگ آغاز رنسانس مانند مارسیلیو فیچینو، تحت تأثیر متفکران جهان اسلام درصدد احیای حقوق انسان و بازگرداندن کرامت او برآمدند؛ اما مسیر این چهره‌های متأله به گونه دیگری ادامه یافت و به اومانیسم سکولار انجامید.

اروپای سده‌های شانزدهم تا هجدهم میلادی، چهره‌های مؤثری مانند ماکیاولی، توماس هابز، ژان ژاک روسو، جان لاک و... را به خود دید و ایشان تأثیرات زیادی بر فضای فکری و سیاسی زمانه خود و پس از آن گذاشتند. این اندیشمندان مدعی درمان دردهای بشر بودند و نوید آینده‌ای بهتر در پرتو سکولاریسم را می‌دادند. ایشان برای پایان دادن به رنج بشر از وضعیت قرون وسطایی اروپا، جدایی دین از سیاست و بسیاری از شئون اجتماعی را به عنوان راه حل برگزیده بودند؛ اما اروپای پس از آن با ابتلا به دو جنگ جهانی خونبار نشان داد که مردم اروپا از چاله در آمده و به چاه افتاده‌اند. تحقیقات معاصر به ویژه تحقیقات بزرگان مکتب تاریخی آنال نشان می‌دهد، بسیاری از سیاه‌نمایی‌های عصر روشنگری در مورد پیش از خود نیز به دور از واقع بوده است. کتاب معروف ژاک لوگوف با عنوان «اروپا، مولود قرون وسطی: بررسی تاریخی فرآیند تکوین و تکامل اروپا در قرون وسطی (سده‌های 4 تا 16 میلادی)» از بهترین آثار برای مطالعه در این مورد است.
 
غریو خطر، بحران معنا و بازگشت به دین
با مدرنیته و فرهنگ سکولار آن نه تنها از مشکلات جامعه بشری کاسته نشد؛ بلکه به مراتب بر آلام او افزوده شد؛ چرا که روح و روان انسان نیز آرامش پیشین را از دست داد. ماکس وبر به زیبایی وضعیت جدید را شرح کرده است: «علم به نام کمال فکری پا پیش گذاشته و این ادعا را مطرح کرده که تنها شکل ممکن از بینش عقلانی نسبت به جهان را نمایندگی می‌کند... چیزی به این ارزش فرهنگی [فرهنگ مدرن] الصاق شده است که موظف است آن را با قطعیت بیشتر خوار کند و آن بی‌معنایی است... گویا هر گام به جلوی فرهنگ ناگزیر به بی‌معنایی ویران‌گرتری منتهی می‌شود.»

همو می‌گوید: «هنوز هیچکس نمی‌داند در آینده چه کسی در این قفس زندگی خواهد کرد و آیا در پایان این تکامل عظیم با ظهور پیامبرانی جدید روبه‌رو خواهیم شد یا با نوزایی عظیم ایده‌ها و آرمان‌های قدیمی یا اگر هیچ یک از این دو شق عملی نشود با تحجر ماشینی شده‌ای که با نوعی خودستایی چندش‌آور مشاطه شده است. اما در هرحال درباره آخرین انسان‌های این تکامل فرهنگی به درستی می‌توان چنین گفت: متخصصان عاری از روح و لذت‌طلبان فاقد قلب. این پوچی تصور می‌کند به ترازی از انسانیت دست یافته است که هرگز کسی بدان نرسیده است.»

به نظر می‌رسد، همه اندیشمندان بزرگ متفق‌القولند که تنها راه رهایی بشر پایان دادن به بحران معنا در کنار توجه به تحقق عدالت در اجتماع است که این هر دو در آیین آخرین پیام‌آور خالق هستی، حضرت محمد مصطفی(ص) و به تعبیر انجیل «احمد»(ص) موجود است و راهی جز بازگشت به آموزه‌های این دین برای نجات بشریت وجود ندارد. انقلاب اسلامی ایران گامی در راستای همین هدف بود و ان‌شاءالله تا بازگشت حضرت مهدی(عج) و حضرت عیسی(ع) ادامه خواهد داشت.*

* نویسنده: بهرام زاهدی، دکتری اندیشه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
نسخه چاپی