لزوم رسیدن به یک تعریف واحد از زندگی
یکی از سوالات دانشمندان و اهل علم این است که آیا می­شود اع‍ت‍‍قادات دینی را جهت ارزیابی صحتش نقد کرد؟ و آیا رابطه­ای بین دین و علم وجود دارد؟ در کل در این موضوع سه اعتقاد وجود دارد. اول اینکه تقدم عقلگرایی بر اعتقادگرایی؛ دوم اعتقادگرایی مطلق؛ سوم نقد و سنجش عقلانی اعتقادات و در خصوص رابطه علم با دین هم سه نظریه وجود دارد.

اول تساوی علم و دین به این معنا که اگر به چیزی علم پیدا کردی، اعتقاد و باور قلبی هم پیدا می­کنی. مرحوم طبرسی، صاحب تفسیر مجمع البیان، معتقد است که اصل ایمان همان معرفت و شناسایی خدا و فرستادگان اوست و قبول آنچه آنان آورده‌اند، زیرا هرکسی چیزی را خوب بفهمد و بداند، طبعاً آن­را تصدیق کرده و ایمان می‌آورد.( مجمع البیان، ج1، ص122)

دوم افتراق دین و علم که در نظرات غیرمسلمانان بیشتر دیده می­شود. سوم افتراق دین و علم را معتقد است اما علم را زیر مجموعه دین می­داند. یعنی ابتدا ایمان باید باشد که پس از آن علم به وجود بیاید و آن ایمانی که با علم ثابت شد اعتبار و ارزش دارد نه هر اعتقادی. اما علامه طباطبایی فراتر رفته و معتقد است علم همیشه دلیل اعتقاد نیست، یعنی گاهی می­شود که علم باشد اما ایمان نباشد.

ایشان با استناد به برخی آیات قرآن برای این استدلالش مثال آورده است. به ­طور مثال آیه25 سوره محمد که می­ فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى، الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ، شیطان اعمال کسانى را که بعد از آشکار شدن راه هدایت مرتد شدند و بازگشتند، در نظرشان بیاراست و آرزویشان دراز کرد.»

همچنین در آیه32 این سوره که می­فرماید: «آنان­که کافر شدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند و بعد از روشن‌ شدن هدایت براى آنان [باز] به مخالفت با پیامبر برخاستند، هرگز زیانى به خدا نمى‌رسانند و [خداوند] به‌زودى اعمالشان را نابود مى‌کند.»

همان­گونه که برخی بزرگان بیان کرده­اند، برای اینکه ایمان در درون انسان محقق شود و تقویت گردد، نیاز است انسان در دو زمینه تلاش و کوشش کند. نخست در زمینه تقویت شناخت و علم، دوّم در زمینه انگیزش میل فطری خویش به ایمان.
 
الف) کسب شناخت: برخی از آیات قرآن به لزوم شناخت و معرفت در تحقق ایمان، دلالت دارند: «بَل اتَّبَعَ الذین ظلموا اَهواءَهُم بِغَیرِ علمٍ فَمَن یهدی مَن اَضَلَّ الله.» و نیز آیه: «انما یخشَ الله مِن عِبادِهِ العلماء»
 
در این آیه، خشیت که از آثار ایمان است، برخواسته از علم و آگاهی به مقام خداوند معرفی شده است. لذا کسب معرفت و آگاهی برای تحقق و تقویت ایمان، لازم است زیرا ایمان بدون معرفت، متزلزل و ناپایدار خواهد بود.
 
ب) تقویت میل فطری به خداوند: ایمان به خدا ریشه فطری دارد و در همه انسان­ها، قدرت وابستگی به قدرتی بی‌نهایت موجود است، اگرچه در تشخیص آن قدرت بی‌نهایت که آیا قدرت الهی است یا قدرت طبیعی، دچار لغزش می‌شوند. به­عبارتی دیگر«یکی از ارکان زندگی بشر، این است که به چیزی ایمان داشته باشد و آن را حقیقت بپندارد و در برابرش تسلیم باشد» از این­رو برای تحقّق ایمان باید زمینه‌ شکوفایی آنرا فراهم کرد و موانعی که مانع از بروز و ظهور آن می­شوند را از سر راه برداشت. در این راستا باید به تهذیب نفس پرداخت و صفات رذیله اخلاقی که مانع از ظهور ایمان می­باشند را از صفحه دل زدود. «اگر صفحه دل، آلوده به تکبّر و لجاجت باشد، این مسئله (پذیرش حق)، متحقق نمی‌گردد.»
 
همان­طور که قبلاً بیان شد، برخی، ایمان را از مقوله معرفت و علم می‌دانند، در صورتی که ایمان، غیر از علم به خداوند و صفات و متعلقات آن است. در واقع علم شرط لازم برای تحقیق ایمان است. در واقع کسی که از روی برهان عقلی یا ضرورت ادیان، به چیزی علم پیدا کرد، باید قلب او نیز، تسلیم آن گردد و عمل قلبی را که نوعی تسلیم و خضوع و زیرباررفتن است را انجام دهد تا مؤمن گردد و به­وسیله تقویت نور ایمان، اطمینان در قلبش حاصل شود و همه اینها، غیر از علم است. ممکن است عقل انسان، چیزی را درک کند، ولی قلب تسلیم آن نشود و علم بی­فایده گردد. مثلاً ما به­وسیله عقل خود درک می‌کنیم که انسان مرده، نمی‌تواند به کسی ضرر برساند و تمام مرده‌های عالم، به قدر مگس، حس و حرکت ندارند، ولی چون قلب ما این مطلب را قبول نکرده نمی‌توانیم با مرده، شب تاریک به سر ببریم. ولی اگر قلب ما، تسلیم عقل شد، این کار، هیچ اشکالی برای ما نخواهد داشت. پس تسلیم که حظّ قلب است، غیر از علم است که حظّ عقل است.
 
همچنین از آیات قرآن هم استفاده می‌شود که ایمان غیر از علم و بلکه علم، اعم از ایمان است، چنین نیست که هر کسی به­چیزی علم دارد، ایمان به آن نیز داشته باشد. همان­طور که خداوند در قرآن در مورد فرعونیان می‌فرماید: «وَ جَحَدوا بِها واستَیقَنَتها انفسهم ظُلماً و عُلُوَّا؛ و با آن که دل­های­شان بدان، یقین داشت، از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند.»
 
این آیه تصریح می‌کند با آنکه آنها کاملاً می‌دانستند که خدا وجود دارد و حضرت موسی(علیه السلام) نیز پیامبر خداست ولی به لحاظ روحیه‌ی برتری جویی و ستمکاری، این مسأله را انکار کردند.
 
پس هرجا که علم هست، ضرورتاً اینگونه نیست که ایمان هم وجود داشته باشد، ولی برای تحقق ایمان و به وجود آمدن آن، باید نوعی علم و آگاهی وجود داشته باشد، پس علم شرط لازم برای تحقق ایمان است، زیرا انسان نمی‌تواند به چیزی که نسبت به آن کاملاً جاهل است، ایمان بیاورد.

اینکه علم اول باید باشد یا عقیده شاید در اولویت کمتری نسبت به عمل به علم و پایبندی به آن قرار بگیرد. یعنی می­شود علم پیدا کردن را از هر راهی دانست چه تحقیق باشد، چه مراجعه به فطرت باشد، چه نقد باشد و... اما اینکه به علم­مان عمل کنیم ارجحیت بیشتری دارد. برای شیطان اما فرقی ندارد که انسان علمش را از کجا به­دست آورد یا از چه ترتیبی. او با روش ­هایی که دارد می­خواهد در برابر دیدن حق سدی ایجاد کند یا پس از دریافت حقیقت در مقابل عمل به آن اعتقاد مانعی قرار دهد. در هر دو حالت زینت دادن و فریب مورد کاربردش قرار می­گیرد.

در این میان نباید نقش انسان­ هایی که راه شیطان را هموار می ­کنند را نادیده گرفت. این افراد با استدلال­ های به ظاهر علمی و اصرار بر اینکه اعتقادات دینی از نظر علمی قابل اثبات نیست وارد میدان می­شوند و پس از آن، اصول عقلانی دین را زیر سوال می­برند. در این موضوع شگردهایی نیز دارند و آن اینکه تعریف یک چیز را تغییر می­ دهند و روی آن اصرار می­کنند. به­ طور مثال تعریف انسانیت، آزادی، امنیت، عزت، اخلاق و... را طوری ارائه می­ دهند که آن هدف مورد نظرشان را تامین کنند.

به ­همین دلیل است که جنگ ­های بسیاری به وجود می ­آید و انسان­های بی­ شماری جان و اعتقاد خود را از دست می­دهند و دنیا تبدیل به محلی پر از درد و رنج و تاریکی می­شود. این حالت در معتقدان حقیقی وجود ندارد. یعنی اگر خداوند تمام یکصدوبیست و چهار هزار پیامبرش را در یک زمان واحد در مسئولیت ­هایی مختلف در جهان قرار دهد، هیچ­یک با دیگری به اختلاف برنمی خورند زیرا تعاریفی که در ذهن دارند همان تعاریف درست است که در حقیقت وجود دارد.

یعنی همان که خداوند به آنان ابلاغ کرده را عمل می ­کنند و با این عمل به یک اعتقاد واحد می­ شوند یک فرد واحد در ابدان مختلف. اینجاست که باید به لزوم وجود خداوند و پیام آوران و مبَینان دینش اعتقاد پیدا کنیم. یعنی اگر امروزه بخواهیم به یک تعریف واحد و صحیح از زندگی برسیم باید گوش به فرمان قرآن و پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل­بیت(علیهم السلام) باشیم. حتی اکنون که امام­زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت به سر می­ برند هم می­ توانیم با همین داشته ­های دینی، علمی و اعتقادی به بیشترین وحدت نظر برسیم. مثلا امروزه که بیشتر اختلافات در موضوع «آزادی» است، معتقدان آزادی را در عبد خدا بودن معنا می­ کنند و غیرمعتقدان در رهایی از دستورات و مقیدات دینی.

آیا در این حالت اختلاف به ­وجود نمی ­آید. در این میان کسانی ­که اهل علم و دانش هستند و سال­ ها تحصیل کردند هم وارد میدان می­ شوند که تعریف علمی این اعتقاد را تغییر دهند و با این کار هدفی که در نظر دارند را محقق کنند. انسان آگاه، انسانی است که بدون تعصب و ذهنیت و صرفا برای رسیدن به پاسخ صحیح به­ دنبال کشف حقیقت برود و به تعریف صحیح برسد. همان طور که در آیه32 سوره محمد آمد «کفر»، به ­معنای پوشاندن حق، باعث می­شود ارتداد یعنی عمل نکردن به­ علم در وجود افراد ایجاد شود. این کفر یعنی لجاجت در برابر پذیرش حق.
نسخه چاپی