عطر سنبل، عطر کاج، کتاب پرفروش سال آمریکا

این کتاب، یکی از پرفروش‌ ترین کتاب‌های آمریکا در چند سال اخیر بوده ‌است و یکی از سه نامزد نهایی جایزه تربر در سال ۲۰۰۵ و همچنین نامزد جایزه پن در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی شد در سال 2005 و کاندیدای نهایی جایزه «کتاب‌های صوتی» سال 2005 شده است.

به گزارش راسخون به نقل از خبرآنلاین، کتاب «عطر سنبل، عطر کاج» نوشته فیروزه جزایری دوما، با ترجمه ای از محمد سلیمانی نیا، توسط نشر قصه منتشر شده و تا کنون بیش از هفت بار تجدید چاپ شده است. «عطر سنبل عطر کاج»، ترجمه کتاب Funny in Farsi ، مجموعه ای از خاطرات نویسنده است که از هفت سالگی به خاطر شغل پدر، از ایران و آبادان به آمریکا مهاجرت کرده و برای همیشه ساکن آمریکا می شود. سرتاسر کتاب ماجراهای جالبی را تعریف می کند که برای فیروزه و خانواده اش در آمریکا رخ داده است و قلم نویسنده به آن رنگ و بوی طنز بخشیده است. این کتاب یک اتو بیوگرافی بسیار شیرین و بامزه و از صمیم دل است که به قول خود نویسنده (فیروزه جزایری دوما) مخاطب اصلی اش بچه های خودش هستند و خواسته که دنیای و عالم مادرشان را به آنها در قالب یک داستان نشان دهد.

در یادداشت نویسنده بر ترجمه‌ فارسی آمده است: «وقتی خردسال بودم، پدرم آن قدر از ماجراهای دوران کودکی‌اش در اهواز و شوشتر برایم تعریف می‌کرد که حس می‌کردم آن دوران را همراه او گذرانده‌ام. زمانی که خودم صاحب فرزندانی شدم، خواستم آنها ماجراهای من را بدانند. به همین دلیل بود که این کتاب را نوشتم... بسیار خوشحالم که اکنون نسخه‌ای فارسی از آن در دسترس هموطنانم قرار دارد. امیدوارم احترام و عشق عمیقی که به خانواده‌ و فرهنگم دارم در این صفحات جلوه یابد. اگر چه بیشتر عمرم را خارج از ایران گذرانده ‌ام، ایران هنوز در رگ‌های من جاری است.»

 

این رمان این‌گونه آغاز می‌شود: «هفت ساله بودم که با پدر، مادر، برادر چهارساله‌ام فرشید از آبادان به شهر ویتی‌یر کالیفرنیا آمدیم. برادر بزرگترم فرید را یک سال پیش از آن به فیلادلفیا فرستاده بودند و آنجا به دبیرستان می‌رفت. او هم مثل خیلی از جوان‌های ایرانی آرزو داشت خارج از کشور درس بخواند و با وجود اشک‌های مادر ما راترک کرده و پیش عمویم و همسر امریکایی‌اش زندگی می‌کرد. من هم از رفتن او ناراحت بودم، ولی به زودی غصه از یادم رفت. اولین بسته‌ سوغاتی که رسید دیدم داشتن یک باربی کامل- با کیف حمل، چهاردست لباس، یک بارانی و یک چتر کوچک- به دوری از برادر می‌ارزد.»

 

در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:

«قبل از اینکه با فرانسوا ازدواج کنم به او گفتم من تیر و طایفه ام هم سر جهازم است. فرانسوا گفت که عاشق تیر و طایفه است به خصوص مال من. حالا هر وقت به دیدن فامیل می رویم که همه شیفته شوهرم هستند می بینم که ازدواج او با من اصلا به خاطر همین تیر و طایفه بوده. بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم با همدیگر یک فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم.»

«چینی های لیموژ در نبودشان لذت بیشتری به ارمغان آورده بودند تا وقتی که توی گنجه بودند. البته دیگر یک سرویس چینی نداریم تا برای بچه هایمان به ارث بگذاریم. اما اشکال ندارد. من و فرانسوا تصمیم داریم به فرزندانمان چیز با ارزش تری بدهیم. این حقیقت ساده که بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این است که انسان اهداکننده عمده مهربانی باشد. به آنها خواهیم گفت که ممکن است کسی با داشتن کلی اشیاء زیبا و قیمتی هنوز بینوا باشد. و گاهی داشتن دستور پخت کیک شکلاتی کافی ست تا انسان بسیار خوشحال تر شود.»

«دوره نوجوانی ام در نیوپورت بیج با درجه های "رنگ برنزه" آشنا شدم. فرق بین برنزه عمیق، برنزه پریده، برنزه برنزی رنگ و برنزه تازه را یاد گرفتم. هیچ کس دوست ندارد با «برنزه کارگری» دیده شود؟ همان نوعی که خط تی شرت و شلوار کوتاه روی بدن مشخص است. از آن بدتر «سوخته قلابی» است؟ همان که توی اتاقک برنزه شدن ایجاد می شود. با کلاس تر از همه، برنزه موج سواری است، همراه موی رنگ پریده از آفتاب.»

«دوره بچگی ام در ایران، به جای برف و آدم های برنزه، دور و برم پر بود از فامیل. تعجبی ندارد که زبان فارسی نسبت به انگلیسی کلمات دقیق تر و بیشتری برای نسبت های فامیلی دارد. برادران پدر، «عمو» هستند. برادر مادر، «دایی» است. شوهرهای خاله و عمه هم «شوهر خاله» و «شوهر عمه» هستند. توی انگلیسی همه ی این مرد ها یکسان نامیده می شوند؟ همین طور بچه هایشان...»

«توی فامیل ما مدت اقامت با واحد فصل شمرده می‌شد. کسی به خودش زحمت نمی‌داد نصف کره زمین را طی کند تا فقط ماه دسامبر را بماند. می‌ماند و بهار کالیفرنیا، مراسم فارغ‌التحصیلی بچه‌ها در تابستان، و جشن هالووین را می‌دید. مهم نبود که خانه برای خود ما هم به زحمت جا داشت.»

«پدر و مادر حالا سی سال است که در آمریکا زندگی می‌کنند، و انگلیسی‌شان تا حدی پیشرفت کرده، اما نه آنقدرها که می‌شد امیدوار بود. تمام تقصیرها به گردن آنها نیست، واقعیت این است که انگلیسی زبان گیج‌کننده‌ای است. وقتی پدر از دخترِ دوستش تعریف کرد و او را homely نامید، منظورش این بود که کدبانوی خوبی می‌شود. وقتی از رانندگان Horny گلایه می‌کرد، می‌خواست بگوید زیاد بوق می‌زنند. و برای پدر و مادر هنوز قابل درک نیست چرا نوجوان‌ها می‌خواهند cool باشند برای اینکه hot محسوب شوند.»

«فرانسوی بودن در آمریکا مثل این است که اجازه ورود به همه جا را روی پیشانی‌ات نوشته باشند ... به نظر می‌آید هر آمریکایی خاطره خوشی از فرانسه داشته باشد ... من همیشه می‌گویم: می‌دانید که فرانسه یک گذشته استعماری زشت دارد! ولی این برای کسی مهم نیست. مردم شوهرم را می‌بینند و یاد خوشی‌هاشان می‌افتند. من را می‌بینند و یاد گروگان‌ها می‌افتند.»/7432

نسخه چاپی