اسلام در آفریقای غربی

تا پایان قرن نوزدهم دین اسلام در سراسر مناطق سودانی، ساواناهی ، و جنگلی آفریقا گسترش یافته بود. تا این زمان جوامع اسلامی متعددی توسط مهاجران تاجرپیشه و مبلغان مذهبی در آفریقا پدید آمده بودند. برخی از این جوامع
شنبه، 31 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسلام در آفریقای غربی
  اسلام در آفریقای غربی

 

نویسنده: ایرا ماروین لاپیدوس
برگردان: علی بختیاری زاده



 

تا پایان قرن نوزدهم دین اسلام در سراسر مناطق سودانی، ساواناهی (1)، و جنگلی آفریقا گسترش یافته بود. تا این زمان جوامع اسلامی متعددی توسط مهاجران تاجرپیشه و مبلغان مذهبی در آفریقا پدید آمده بودند. برخی از این جوامع توانستند حکام محلی را مسلمان کرده و باعث ظهور حکمت‌های اسلامی در آفریقا شوند. برخی از آن‌ها نیز به مقابله با نخبگان حاکم پرداختند و سعی کردند حکومت‌هایی را برای خود در این منطقه پدید بیاورند. با این حال به دنبال تهاجم اروپاییان به این قاره که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد پروسه‌ی تشکیل دولت‌های اسلامی در قاره‌ی مذکور متوقف گردید و مردمان آفریقایی تحت سلطه‌ی مهاجمان اروپایی قرار گرفتند.

استعمار و استقلال: دولت‌های آفریقایی و اسلام

سلطه‌ی استعمار در آفریقای غربی اثرات متناقضی بر روی جوامع اسلامی این منطقه داشت. از یک سو در اثر سلطه‌ی اروپاییان دولت‌های اسلامی آفریقای غربی از بین رفتند و از سوی دیگر به دلیل سیاست‌های خاص استعمارگران جریان گسترش اسلام در این منطقه تسهیل شد و این دین در کشورهای بسیاری به دین اکثریت مردم تبدیل گردید.
دو کشور بریتانیا و فرانسه مهمترین استعمارگران آفریقا بوده‌اند. فرانسویان تا سال 1900 توانستند امپراتوری وسیعی را شامل سنگال، گینه، ساحل عاج، و داهومی (2) پدید آورند. آن‌ها همچنین در طی سال‌های 1899 تا 1922 مناطق سودان، نیجر و موریتانی را نیز تحت استعمار خود درآوردند. بریتانیایی‌ها نیز سلطه‌ی استعماری خود را بر گامبیا، سیرالئون، غنا و بخش‌های شمالی و جنوبی نیجریه برقرار کردند.
دو کشور بریتانیا و فرانسه در اداره‌ی مستعمرات آفریقای خود همواره یک اصل اساسی را رعایت می‌کردند و آن اداره‌ی این مناطق به وسیله‌ی رهبران سرسپرده‌ی محلی، زیرنظر مأموران خارجی بود. البته این اصل به دو شیوه‌ی متفاوت اجرا می‌شد. فرانسوی‌ها سلطه‌ی شدیداً متمرکز و اقتدارگرایانه‌ای را بر مستعمرات خود اعمال می‌نمودند. آن‌ها در سنگامبیا و مناطق سودانی امکان بروز هرگونه مقاومت اسلامی را از بین بردند، رؤسای قبایل بزرگ را تحت کنترل خود درآوردند، اشراف سنتی را از صحنه‌ی قدرت خارج کردند، و به حمایت از رهبران ضعیف محلی پرداختند.
بریتانیایی‌ها برخلاف فرانسوی‌ها سیاستی را با نام سیاست «سلطه‌ی غیرمستقیم» (3) اتخاذ نمودند و براین اساس نخبگان حاکم را در منصب خود باقی گذاردند. در نیجریه‌ی شمالی آن‌ها خلافت سوکوتو را نادیده انگاشته و امیرنشین‌هایی را پدید آوردند که مسؤولیت حفظ نظم، جمع آوری مالیات، و برقراری عدالت را برعهده داشتند. اگرچه مقامات بریتانیایی بر امیران نظارت داشتند اما بین آن‌ها دخالتی نمی کردند. بریتانیایی‌ها همچنین دستگاه قضایی مسلمانان را به رسمیت شناختند و به آن قدرت بسیاری بخشیدند. به هرحال بریتانیا وجود زمامداران بومی را در نیجریه کاملاً پذیرفت. زمامداران مذکور با وضع قوانینی توانستند مانع ورود مبلغین مسیحی به نواحی مسلمان نشین شوند و اروپاییان را از خرید زمین منع کنند. بدین ترتیب نیجریه از تأثیر مستقیم قوانین اروپایی مصون ماند.
در سرتاسر آفریقای غربی ایجاد رژیم‌های استعماری منجر به تغییرات اقتصادی و اجتماعی گسترده شد. توجه اصلی قدرت‌های استعماری در این منطقه بر روی صادرات محصولات کشاورزی از قبیل بادام زمینی، الوار، و روغن نخل متمرکز بود. استعمارگران فرانسوی با هدف افزایش محصولات کشاورزی در مناطق تحت تسلط خود اقدام به جمع آوری نقدی مالیات‌ها نمودند و بر کارگرانی که در کشتزارهای چای و قهوه و محصولاتی چون موز و کاکائو کار می‌کردند فشار بیشتری وارد کردند. بریتانیایی‌ها نیز صادرات کاکائو، الوار، کائوچو، منگنز، آلومینیوم، و طلا را از این منطقه توسعه دادند.
احداث خطوط آهن یکی از ضروریات لازم برای تحقق اهداف اقتصادی استعمارگران در آفریقای غربی بود. فرانسویان برای ایجاد ارتباط بین رودخانه‌ی نیجر و اقیانوس اطلس راه آهنی را از سنت لوئیس تا داکار و از داکار تا باماکو کشیدند. خطوطی نیز در گینه، ساحل عاج، داهومی، سیرالئون، و نیجریه احداث شدند که همه‌ی آن‌ها زمین‌های حاصل خیز را به مناطق بندری متصل می‌نمودند. خطوط آهنی که بدینوسیله در آفریقای غربی احداث شدند باعث راکد شدن مسیرهای بین صحرایی شدند و به کشمکش بین مردمان صحرانشین و اروپاییان بر سر کنترل تجارت آفریقا پایان دادند. بنابراین اروپاییان توانستند قطار را جایگزین شتر کرده و تجارت آفریقا را تحت کنترل خود درآورند. آن‌ها در مقابل بهره برداری از این قاره، تا دهه‌ی 1930 هیچ مبلغی را صرف سرمایه گذاری در این منطقه ننمودند. تنها در پاسخ به رکود اقتصادی این منطقه بود که قدرت‌های استعماری تصمیم گرفتند مبالغی را صرف توسعه‌ی اقتصادی آن نمایند. دو کشور بریتانیا و فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم مبالغ بیشتری را در آفریقا سرمایه گذاری کردند.
تحوّلات سیاسی و اقتصادی در آفریقای غربی همانند دیگر مناطق جهان اسلام با شکل گیری طبقات جدید اقتصادی و گروه‌های سیاسی و اجتماعی در این منطقه همراه بود. تحوّلات اقتصادی به از هم پاشیدن گروه‌های خانوادگی در آفریقای غربی کمک کرد، ارزش‌های سنتی جامعه را از بین برد، و باعث گسترش روحیه‌ی فردگرایی در این منطقه شد. همچنین در اثر این تحوّلات توازن جوامع روستایی به هم خورد، تعداد کارگران مهاجر و فصلی افزایش یافت، و بر جمعیت شهری به ویژه شهرهای بندری و پایتختی افزوده شد.

در نتیجه‌ی فعالیت مدارس مدرن در آفریقای غربی یک گروه متخصص در این منطقه شکل گرفت که به مشاغل معلمی، وکالت، روزنامه نگاری، و اجرایی اشتغال داشتند. البته فعالیت‌های آموزشی اروپاییان در آفریقای غربی بسیار محدود بود. در مستعمرات فرانسه تنها سه درصد از کودکان واجد شرایط می‌توانستند قدم به مدرسه بگذارند. در نیجریه نیز که تحت کنترل بریتانیا بود تنها تعداد معدودی توانستند به تحصیل بپردازند. تا سال 1942 تنها حدود 300000 نفر از کودکان نیجریه در مدارس ابتدایی و فقط حدود 2000 نفر در مدارس متوسطه تحصیل کرده بودند. به علاوه تقریباً همه‌ی مدارسی که در نیجریه دایر بودند در جنوب این منطقه قرار داشتند و عمدتاً توسط مبلغان مسیحی اداره می‌شدند.

علاوه بر متخصصان علمی، در نتیجه‌ی فعالیت‌های آموزشی و اقدامات اجرایی استعمارگران همچنین نخبگان درجه دومی مثل مکانیک‌ها، کارگران حمل و نقل، بناها، و کارمندان دولتی در آفریقای غربی پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. کارمندان به ویژه آشنایی نزدیکی با شیوه‌ی مدرن اداره‌ی جوامع داشتند و در ایجاد ارتباط بین نخبگان درجه دوم با مقامات حکومتی نقش مهمی داشتند. آن‌ها به همراه معلمان مدارس مورد توجه مردمان جوامع خود قرار گرفتند و به رهبران جنبش‌های قبیله‌ای و سیاسی و اتحادیه‌های تجاری تبدیل شدند.
نخبگان جدیدی که در نتیجه‌ی حضور استعمار در آفریقای غربی پدید آمدند خود را در قالب انجمن‌ها و سازمان‌های جدیدی سازماندهی کردند. انجمن‌های قبیله‌ای و قومی، اتحادیه‌های تجاری، گروه‌های بحث و مذاکره، و کلوپ‌های سیاسی از این جمله بودند. این تشکل‌ها به مبنایی برای ظهور احزاب سیاسی در آفریقای غربی تبدیل شدند. انجمن‌های جوانان و تشکل‌های دانشجویی، به ویژه از نقش مهمی در ظهور جنبش‌های ملی گرایی در آفریقا برخوردار بودند.
رکود اقتصادی و جنگ جهانی دوم فرصتی را برای نخبگان جدید فراهم کردند تا خواسته‌های خود را مطرح کنند. جنگ لطمه‌ی شدیدی بر قدرت سیاسی و معنوی استعمارگران اروپایی در آفریقا وارد کرد و زمینه را برای استقلال طلبی نخبگان آفریقایی فراهم نمود. بدین ترتیب نخبگان جدید وارد صحنه شدند و با در پیش گرفتن یک مشی ضداستعماری رهبری توده‌ها را در دست گرفتند. آن‌ها خواستار برابری دستمزدها بین کارگران بومی و کارگران اروپایی شدند، مسأله‌ی مشارکت آفریقائیان در دولت‌های مستعمراتی را مطرح کردند، و نهایتاً علم استقلال طلبی را برافراشتند.
فرانسوی‌ها در برابر این تحوّلات سیاست‌هایی را برای حفظ سلطه‌ی خود بر آفریقای غربی اتخاذ نمودند. آن‌ها در کنفرانس برازاویل (1944 ) بر وظیفه‌ی خود مبنی بر پیشبرد توسعه‌ی اقتصادی آفریقا، احداث پل‌ها و بنادر، و بهبود بخشیدن به وضعیت بهداشتی و آموزش در این قاره تأکید کردند. در این کنفرانس همچنین مقرر شد به جای اعطای شهروندی فرانسه به مردمان آفریقایی اتحادیه‌ای بین فرانسه و مستعمرات آفریقایی این کشور تشکیل شود و در منطقه برای خود دارای یک «مجلس محلی» باشد. با این حال در سال 1946 در قانون اساسی جدید فرانسه آفریقای غربی به عنوان جزئی از جمهوری فرانسه معرفی گردید.
تشکیل مجالس محلی منجر به ظهور احزاب سیاسی در آفریقای غربی شد. برخی از این احزاب بسیار کوچک و کم اهمیت بودند و برخی از آن‌ها نیز قدرت بسیاری داشتند و از حمایت گسترده‌ی توده‌ها برخوردار بودند «جمعیت دموکراتیک آفریقا» (4) مهمترین حزب آفریقای غربی بود. این حزب که در سال 1946 تشکیل گردید دارای ماهیتی ضداستعماری بود. تحصیل کردگان، رهبران اتحادیه‌های تجاری، و انجمن‌های جوانان تشکیل دهنده‌ی حزب مزبور بودند. جمعیت دموکراتیک آفریقا مهمترین حزب سیاسی در ساحل عاج، سودان، نیجر، و گینه به شمار می آمد. فرانسویان برای متوقف کردن جنبش استقلال طلبی آفریقائیان در سال 1956 تصمیم گرفتند کنترل کامل کشاورزی، بهداشت، دستگاه قضایی، و دیگر امور داخلی هر یک از جوامع آفریقای غربی را به مجالس محلی آن‌ها واگذار نمایند. به علاوه در سال 1958 دولت فرانسه با برگزاری یک همه پرسی به آفریقائیان اجازه داد از میان «استقلال بدون قید و شرط» و «خودمختاری با حفظ حاکمیت فرانسه» یکی را انتخاب نمایند. اکثر جوامع آفریقای غربی به دلیل وابستگی اقتصادی خود به فرانسه گزینه‌ی دوم را برگزیدند. تنها ساکنان گینه به استقلال بدون قید و شرط خود رأی دادند. با این حال در همین سال (1958 ) موریتانی با عنوان «جمهوری اسلامی موریتانی» به استقلال دست یافت، در سال 1959 دو منطقه‌ی سنگال و سودان مستقل اعلان شدند، و در سال 1960 مناطق ساحل عاج، داهومی، نیجر، و ولتای علیا به استقلال رسیدند.
در بین مستعمرات بریتانیا غنا اولین کشوری بود که به استقلال دست پیدا کرد. این کشور تحت رهبری نکرومه (5) از استعمار بریتانیا رهایی پیدا کرد. نیجریه نیز در سال 1960 به استقلال دست یافت. در سال 1946 در نتیجه‌ی فشارهای استقلال طلبان نیجریه‌ای دولت بریتانیا مجبور شد این منطقه را از خودمختاری داخلی برخوردار کند. براساس قانون اساسی که در این سال تهیه شد نیجریه به چهار منطقه تقسیم گردید؛ هر منطقه برای خود صاحب یک مجلس شد. به علاوه یک شورای قانونگذاری نیز تشکیل گردید که وظیفه‌ی وضع قوانین برای کلّ نیجریه را برعهده داشت. این ترتیبات باعث تشدید بیش از پیش رقابت‌ها ببن یوروباها (6) و ایبوها (7)، مسلمانان شمالی و جنوبی‌ها، و گروه‌های اقلیت و اکثریت گردید. مسلمانان شمالی، به ویژه از این می‌ترسیدند که تحت سلطه‌ی جنوبی‌ها قرار گیرند. از این رو آن‌ها تا سال 1959 با استقلال نیجریه مخالفت داشتند. اما در این سال آن‌ها نیز به جمع استقلال طلبان پیوستند و بدین ترتیب در سال 1960 کشور نیجریه مستقل اعلان شد. دو کشور سیرالئون و گامبیا نیز به ترتیب در سال‌های 1961 و 1965 به استقلال دست پیدا کردند.

سنگال

سنگال به نمایش گذارنده‌ی نوع خاصی از یک جامعه‌ی اسلامی می‌باشد. حکومت این منطقه در دست یک رژیم غیرمسلمان و سکولار قرار دارد که با الگوگیری از رژیم‌های سیاسی اروپایی پدید آمده است. در مقابل، مردم این منطقه که اکثراً مسلمان هستند در انجمن‌های صوفیگری سازمان یافته‌اند و از طریق رهبران صوفی خود با دولت ارتباط دارند.
جهادهای اسلامی و سلطه‌ی فرانسه دو عامل عمده‌ی گسترش اسلام در سنگال بوده‌اند. جهادهای اسلامی که در قرن نوزدهم انجام گرفتند باعث حذف خانواده‌های بت پرست حاکم شدند و زمینه‌ی لازم برای حضور و فعالیت صوفیان در این منطقه را فراهم نمودند. بدین ترتیب کسر بزرگی از ولوف‌ها (8) (بزرگترین گروه زبانی در سنگال) به اسلام گرویدند.
اسلام در آفریقای غربی
نقشه 1. کشورهای آفریقایی که دارای جمعیت قابل توجه مسلمان می‌باشند
سلطه‌ی فرانسه نیز عامل مهمی در گسترش اسلام در سنگال بود. فرانسوی‌ها نگرش واقع بینانه‌ای را نسبت به مسلمانان در پیش گرفتند و آن‌ها را پیشرفته در تمدن، مولد در زندگی اقتصادی، و ماهر در زمینه‌ی امور اداری یافتند. فرانسوی‌ها نخبگان مسلمان را به عنوان رابط بین خود و مسلمانان به کار گماشتند و به آنان اجازه دادند تا قوانین اسلامی را در مناطق محلّ سکونت خود به معرض اجرا بگذارند. زیرنظر حکومت فرانسه، مردان مقدس مسلمان از جایی به جای دیگر سفر می‌کردند و با احداث مدارس مختلف به ترویج و تبلیغ اسلام می‌پرداختند. در عین حال فرانسوی‌ها همچنان از مسلمانان به عنوان رقبای سیاسی بالقوه‌ی خود هراس داشتند و سعی می‌کردند آن‌ها را تحت کنترل خود نگه دارند. در سال 1903 قانونی وضع شد که براساس آن معلمان مدارس می‌بایست دارای مجوز بوده و توانایی تدریس زبان فرانسه را داشته باشند. در سال 1908 فرانسوی‌ها انتشار روزنامه‌های عربی را ممنوع ساخته و به منظور ایجاد تفرقه بین مسلمانان به ترویج دسته بندی‌های نژادی در سنگال پرداختند. همچنین در سال 1911 دادگاه‌های اسلامی ملزم به استفاده از زبان فرانسوی شدند و مردان مقدس مسلمان از جمع آوری اعانه و کمک‌های مردمی منع گردیدند.
در عین حال این سیاست‌ها هرگز به طور مستمر اعمال نشدند و پس از جنگ جهانی اول فرانسوی‌ها مجدداً سیاست حمایت از رهبران اسلامی را اتخاذ نمودند. صوفیان در عوض برخورداری از حمایت فرانسوی‌ها به تلاش جهت حفظ صلح، افزایش سربازان، جمع آوری مالیات‌ها، و افزایش تولید محصولات کشاورزی پرداختند. در واقع صوفیان با ترک مبارزات سیاسی خود عملاً سلطه‌ی فرانسه را پذیرفتند و در جهت منافع فرانسه قدم برداشتند. فرانسویان نیز صوفیان را در عبادت، آموزش علوم اسلامی، و دادوستدهای اقتصادی آزاد گذاشتند. در دوران حکومت فرانسه بر سنگال طریقت‌های صوفیگری جدیدی در این منطقه پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. مهمترین و مشهورترین این طریقت‌ها، طریقت مریدیه بود که در سال 1886 توسط احمد بامبا (1927-1850 ) بنیان نهاده شد. احمد بامبا جنگ با فرانسه را کاری عبث و بیهوده می‌دانست و با تلاش‌های خود توانست پیروان مابا (9)، لات-دیور (10) و دیگر رهبران جنگ طلب مسلمان را از درگیری با فرانسه باز دارد. شیخ ایبرا فال (11) (1930-1858 ) یکی از طرفداران و حامیان مهم احمد بامبا بود. او در سال 1886 به احمد بامبا پیوست و مریدان خود را نیز به عضویت جنبش مریدیه درآورد. علی رغم موضع صلح طلبانه‌ی احمد بامبا فرانسوی‌ها در ابتدا از وی هراس داشتند و می‌ترسیدند او درصدد تشکیل حکومت در سنگال باشد. از این رو وی چندین سال از عمر خود را در تبعید به سر برد. اما در سال 1912 فرانسوی‌ها به این نتیجه رسیدند احمد بامبا خطری برای آن‌ها ندارد و لذا او را به عنوان یک رهبر معنوی و اقتصادی به رسمیت شناختند و به دیوربل (12) باز گرداندند. از آن زمان به بعد مریدی‌ها قدم به عرصه‌ی سیاست گذاشتند و ارتباط نزدیکی با رژیم فرانسه برقرار کردند. رهبران متوالی این فرقه از آن پس، همه با حمایت فرانسه انتخاب می‌شدند و لذا نوعی وابستگی و تعلّق خاطر نسبت به حکومت فرانسه داشتند.
در حال حاضر اکثر مریدی‌ها کشاورز هستند. زمین‌های کشاورزی متعلّق به رهبران فرقه می‌باشد و روستائیان به عنوان رعیت بر روی آن‌ها کار می‌کنند. از سال 1912 به بعد فرقه‌ی مریدیه با سرعت بسیاری در بین مردم گسترش یافته است. تا سال 1912 تنها حدود 68000 نفر عضو این فرقه بودند اما این رقم تا سال 1960 به 400000 نفر رسید؛ در این سال ( 1960) از هر هشت نفر سنگالی یک نفر عضو فرقه‌ی مریدیه بودند.
مریدی‌ها برای رهبر خود ارزش و اهمیت بسیاری قائل هستند. آن‌ها خود را-جسم، روح، و اموالشان-کاملاً متعلّق به رهبر فرقه می‌دانند. رهبر فرقه محور اتحاد اعضا و متولی مرقد مؤسس فرقه می‌باشد. بعد از وی-رهبر فرقه خلیفه نامیده می‌شود-حدود 300 الی 400 نفر «شیخ» قرار دارند که وظیفه‌ی حلّ منازعات را برعهده دارند. شیخ‌ها نیز از جایگاه مهمی در بین مردم برخوردارند و به عنوان کسانی که دارای قدرت اعجاز هستند شناخته می‌شوند. مقامات بالای فرقه به طور موروثی انتخاب می‌شوند. آن‌ها از اطاعت کامل اعضا برخوردارند و می‌توانند از نیروی کار اعضا به طور مجانی استفاده نمایند.
در سنگال آئین‌ها و اعمال اسلامی مورد توجه چندانی نمی باشند. اگرچه ماه رمضان در این کشور نیز مورد توجه است اما نماز خواندن و روزه گرفتن جایگاه چندانی در بین مردم ندارد. به طور کلی ولوف‌ها اطلاعات چندانی در خصوص تعالیم کلامی و عرفانی اسلام ندارند، قانون طلاق اسلامی را رعایت نمی کنند، و در زمینه‌ی عدالت نیز توجهی به تعالیم اسلامی ندارند.
در همان زمانی که صوفیان در حال سازماندهی جامعه‌ی سنگال بودند گروهی از نخبگان غیرمسلمان شهری وارد صحنه شدند و رهبری استقلال طلبان را در دست گرفتند. اینان که تربیت یافته‌ی دست فرانسویان بودند و در دوران استعمار به عنوان کارگزاران فرانسه عمل کرده بودند در سال 1960 سکان حکومت سنگال را در دست گرفتند (سنگال در این سال به استقلال دست یافت). حکومت سنگال مستقل با الگوگیری از جمهوری پنجم فرانسه پدید آمد. در این حکومت رئیس جمهور در رأس قرار دارد. او که توسط مردم انتخاب می‌شود وزراء را انتخاب می کند. اگرچه رئیس جمهور قدرت فائقه را در دست دارد اما درواقع کشور توسط ائتلافی از سیاستمداران ملی گرا و رهبران قبیله‌ای و مذهبی اداره می‌شود.
به هر ترتیب سنگال مستقل شبیه بسیاری دیگر از جوامع اسلامی می‌باشد. در این جامعه یک دولت سکولار که متشکل از نخبگان غیرمسلمان می‌باشد بر یک اکثریت مسلمان حکومت می‌کند. در مقابل، توده‌های مسلمان خود را در قالب طریقت‌های صوفیگری سازماندهی کرده‌اند. رژیم حاکم با رهبران مذهبی رابطه‌ی نزدیک دارد و از آن‌ها به عنوان واسطه‌ی بین خود و توده‌های مردم استفاده می‌کند. این رژیم برای جلب نظر رهبران مذهبی معمولاً هدایایی را به صورت زمین و یا پول نقد به آن‌ها تقدیم می‌کند. در جامعه‌ی سنگال رهبران صوفی اقتصاد روستاها را تحت کنترل خود دارند و لذا از قدرت بسیاری برخوردار می‌باشند.

نیجریه

با الحاق نیجریه‌ی شمالی به نیجریه‌ی جنوبی در دوران سلطه‌ی بریتانیا بر این دو منطقه و تشکیل نیجریه‌ی واحد ابعاد جدیدی به نقش اسلام در این منطقه افزوده شد. اسلام در قرن پانزدهم وارد نیجریه‌ی شمالی شد و به دین نخبگان حکومتی این منطقه تبدیل گردید. خلافت سوکوتو هویت اسلامی نخبگان سیاسی در این منطقه را تثبیت کرد و اسلام را در بین توده‌ها گسترش داد. بدین ترتیب یک جامعه‌ی سازمان یافته‌ی اسلامی در نیجریه‌ی شمالی تشکیل یافت. در این جامعه «امیران» مسؤولیت اجرای عدالت و اداره‌ی حکومت را برعهده داشتند و ملاها وظیفه‌ی برگزاری نمازهای جماعت، انجام مناسک اسلامی، ارشاد و راهنمایی مردم در خصوص انجام تکالیف دینی خود، و حلّ اختلافات را عهده دار بودند.
بریتانیا تمایل به حفظ و تثبیت این جامعه‌ی اسلامی متشکل و سازمان یافته داشت، از این رو در سال 1951 اقدام به تهیه‌ی قانونی اساسی برای این منطقه نمود که براساس آن یک مجلس انتخاباتی در این منطقه تشکیل گردید و فعالیت مبلغان مذهبی در این منطقه محدود شد. همچنین این قانون محدودیت‌هایی را برای فعالیت مدارس مدرن در این منطقه پیش بینی کرده بود. اساساً بریتانیا نمی‌خواست شیوه‌ی مدرن آموزشی را در نیجریه‌ی شمالی گسترش دهد و در پی آن بود جامعه‌ی سنتی این منطقه را دست نخورده باقی بگذارد. اما امیران اشتیاق خاصی نسبت به افزایش تعداد مدارس مدرن در نیجریه‌ی شمالی داشتند و مکرراً خواستار گسترش فعالیت‌های آموزشی بریتانیا در این منطقه بودند. آن‌ها به ویژه خواستار جایگزینی زبان انگلیسی به جای زبان عربی در مدارس بودند. لذا در دهه‌ی 1940 دولت بریتانیا سیاست خود را تغییر داد و همچون جنوب به توسعه‌ی مدارس مدرن در شمال نیجریه پرداخت.
سلطه‌ی بریتانیا بر نیجریه‌ی شمالی به ویژه تحوّلات اقتصادی و اجتماعی مهمی را برای این منطقه به ارمغان آورد. در اثر احداث جاده‌ها و خطوط آهن و افزایش تولید محصولات کشاورزی ارتباط اقتصاد این منطقه با اقتصاد جهانی بیش از پیش افزایش یافت. به موازات افزایش ارتباط تجاری نیجریه‌ی شمالی با جهان خارج کشاورزان نیجریه‌ای در برابر تحوّلات اقتصادی جهانی آسیب پذیری بیشتری پیدا کردند و در نتیجه، بسیاری از آن‌ها زمین‌های خود را از دست دادند و راهی شهرها شدند. چنانچه به نظر می‌رسد مهاجرت روستائیان به شهرها یکی از عوامل عمده‌ی گسترش اسلام در بین هوساها بوده است.
توسعه‌ی اقتصاد تجاری در نیجریه‌ی شمالی به ویژه باعث ایجاد تحوّلات مهمی در ساختار اجتماعی بزرگترین شهر این منطقه یعنی کانو شد. از دهه‌ی 1920 به بعد در اثر احداث خطوط آهن، افزایش تولید محصولات کشاورزی و برقراری ارتباط هوایی با دنیای خارج، جمعیت کانو رو به افزایش گذاشت و در نتیجه‌ی مهاجرت‌های گسترده ترکیب جمعیتی این شهر دچار تحول عمیقی گردید. در حال حاضر سه گروه عمده‌ی نژادی در این شهر زندگی می‌کنند. 77 درصد از جمعیت این شهر هوسا و بقیه فولا نی و عرب می‌باشند. وجود اختلافات قومی، زبانی، و دینی بین سه گروه مذکور یکی از مهمترین عوامل بروز کشمکش و ناآرامی در کانو بوده است.
در عین حال اسلام دین اکثریت مردم در کانو می‌باشد. فرقه‌های صوفیگری در این منطقه دارای تشکیلات بسیاری می‌باشند و از توجه خوبی در بین مردم برخوردار می‌باشند. دو فرقه‌ی تیجانیه و قادریه مهمترین فرقه‌های صوفیگری در این شهر می‌باشند. این دو فرقه از نقش مهمی در تحوّلات سیاسی و اجتماعی در این شهر برخوردار بوده‌اند. اساساً در نیجریه‌ی شمالی اسلام در صحنه‌ی اجتماع حضور داشته است و به عنوان مبنایی برای تشکیلات اجتماعی و تحوّلات سیاسی در این منطقه عمل کرده است.
درحالی که اسلام در نیجریه‌ی شمالی وارد زندگی اجتماعی مردم شد در نیجریه‌ی جنوبی این دین همچنان به عنوان دینی فردی باقی ماند. اسلام برای نخستین بار توسط تجار بورونو، سنغای، و هوسا به این منطقه آورده شد. یوروباها اولین بومیانی بودند که به اسلام گرویدند. در قرن نوزدهم نیز عده‌ای از مسلمانان شمالی به این منطقه مهاجرت کردند و در شهرهایی مثل ایلورین و ایبادن سکنی گزیدند. اگرچه روز به روز بر تعداد مسلمانان ساکن در جنوب افزوده شد اما کشمکش‌های موجود بین شمال و جنوب که ناشی از تفاوت‌های نژادی، قومی، و دینی بود همچنان ادامه یافت. این کشمکش‌ها به هنگام استقلال نیجریه شدت پیدا کردند و مشکلات فراوانی را برای این کشور پدید آوردند.
کشور نیجریه در سال 1960 مستقل اعلان شد. اولین مشکلی که دولت مستقل نیجریه با آن روبه رو شد دشمنی بین شمال و جنوب بود. در اثر این دشمنی‌ها کودتاهای نظامی متعددی در نیجریه پدید آمده‌اند. در سال 1966 ژنرال ایرونسی با مشاهده‌ی ناآرامی‌های گسترده در کشور و ضعف دولت فدرال دست به کودتا زد و توانست قدرت را در دست بگیرد. کودتای بعدی توسط ژنرال گوون (13) سازماندهی شد. او قانون اساسی جدیدی را برای نیجریه تدوین کرد که براساس آن این کشور به 12 دولت کوچک تقسیم می‌شد. هدف گوون از انجام این کار جلب رضایت اقلیت‌ها و کاهش قدرت شمالی‌ها و جنوبی‌ها بود. با این وجود ایبوها (ساکنان شرقی نیجریه) رژیم جدید را به رسمیت نشناختند و در مه سال 1967 «جمهوری بیافره» (14) را اعلان کردند. در این زمان جنگ داخلی سختی در نیجریه پدید آمد که با شکست ایبوها در سال 1970 پایان یافت.
سپس در بین سال‌های 1970 تا 1975 ناآرامی‌های جدیدی در این کشور پدید آمدند که ناشی از ترس جنوبی‌ها از سلطه‌ی شمالی‌ها بودند. در نتیجه‌ی همین ناآرامی‌ها بود که در سال 1967 رژیم گوون سرنگون شد و رژیم نظامی جدیدی جایگزین آن گردید. این رژیم در نظر داشت به سلطه‌ی نظامیان بر نیجریه پایان دهد، از این رو کمیسیونی را تشکیل داد تا قانون اساسی جدیدی را برای کشور تدوین کند. براساس این قانون منصب ریاست جمهوری به عنوان عالیترین منصب سیاسی در نیجریه تعریف شد و کشور به چندین ایالت کوچک محلی تقسیم گردید. براساس همین قانون اساسی در سال 1979 انتخاباتی در نیجریه برگزار شد که در طی آن حزب ملی نیجریه توانست اکثریت آراء را به دست آورد. حزب ملی نیجریه متشکل از نخبگان مسلمان شمالی بود و رهبری آن برعهده‌ی حاج شهو شغری قرار داشت. شغری به عنوان اولین رئیس جمهور جمهوری دوم نیجریه انتخاب شد. با این حال در سال 1984 کودتای جدیدی به وقوع پیوست و در نتیجه‌ی آن قدرت مجدداً به دست نظامیان افتاد. این رژیم تاکنون توانسته است به حیات خود ادامه دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Savannah.
2- Dohomey.
3- Indirect Rule.
4- Rassemblement Democratique African.
5- Nkrumah.
6- Yorubas.
7- Ibos.
8- Wolofs.
9- Ma Ba.
10- Lat-dior.
11- Ibra Fall.
12- Diourbel.
13- Gowon.
14- Biafra.

منبع مقاله :
ایرا م. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.