این داستان کوتاه یکی از یازده داستان کتاب «بابا باتری دار می شود» است که به قلم رضا ساکی نوشته شده و توسط انتشارات گل آقا منتشر شده است.
یک روز دکترها گفتند قلب بابا خوب کار نمیکند . راست میگفتند چون فشارش دایم بالا و پایین میشد و ضرباناش هم هی تند و کند میشد و به قول خود بابا ریپ میزد. دکتر بخشاییان پزشک قلب بابا بعد از چند آزمایش تشخیص داد که باید برای قلب بابا هر چه زودتر باتری کار بگذارند. دکتر امیدوار بود بتواند عمل را با موفقیت انجام بدهد و قبل از این که قلب بابا از کار بیفتد بتواند باتری را کار بگذارد. بابا در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود که من افتادم دنبال تهیه باتری شش میلیون تومانی قلب. اول اصلا فکر نمیکردم قیمت باتری شش میلیون تومان باشد فکر میکردم شش میلیون ریال است و اشتباهی رخ داده است ، اما قیمت باتری شش میلیون تومان بود ، بدون خرج عمل و دستمزد پزشک و … شکر خدا که بابا سی سال برای دولت جان کنده بود و دولت هم بخشی از هزینهی باتری را میداد و من هم پسانداز اندکی داشتم و شش میلیون پولی نبود که ما را تکان زیادی بدهد، تکانی که این شش میلیون تومان به خانواده ما وارد کرد همان تکاندن حسابها بود، اما روزی در داروخانه به چشم خود دیدم که نسخهی هفتاد هزارتومانی چه طور یک خانوده را تکان داده بود. بهر حال دنیا همین است یکی با نسخهی بیست میلیونی تکان نمیخورد یکی برای بیست هزار تومان زندگیاش زیر و رو میشود.
بگذریم عاقبت باتری را خریدیم، چیزی بود در دو جعبهی کوچک شبیه جعبه موبایل با همان قد و وزن. بابا وقتی قیمت باتری را شنید شروع کرد به داد و بیداد که من مگر شش میلیون میارزم که برای قلبام باتری شش میلیونی خریدهاید؟ بابا اول فکر میکرد مثلا از این باتری، جنس ارزانتر چینی یا ساخت داخل هم وجود دارد ، میگفت : ارزانتر میخریدی پسر باتری با باتری چه فرقی دارد. وقتی برایش توضیح دادم که قیمت باتری همین است کمی به فکر فرو رفت و بعد گفت: یا وزارت صنایع دارد ماشینها را گران میفروشد یا وزارت بهداشت دارد باتری را گران میدهد. گفتم : بابا جان اینها که گفتید هر دویش یکی بود ، گفت : نخیر پسر جان یکی نیست ، نه این باتری فسقلی به قیافهاش میخورد شش میلیون باشد و نه آن ماشینها ، گفتم : بابا جان اینها هم گفتید هر دویش یکی بود ، منظورتان این است هر دو جنس الکی گران است . بابا نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت : پسر جان انگار واقعا از علم اقتصاد سر درنمیآوری ها ؟ اینها با هم فرق دارند یا … خواست ادامه بدهد که گفتم : بابا جان الان باید استراحت کنید ، حرف زدن برایتان خوب نیست ، بحث را بگذاریم برای بعد از عمل ، نگران قیمتاش هم نباشید ما برای سلامتی شما شده خانه را هم میفروشیم ، هنوز این جمله از دهانم خارج نشده بود که بابا بلند شد روی تخت و فریاد زد : تو بیجا میکنی خانه را بفروشی ، مگر خل شدهای پسر جان ، جان همه فدای خانه ، خانه را بفروشی که من خوب بشوم بعد برویم زیر پل زندگی کنیم ؟ میدانی من با چه زحمتی آن را خانه را خردیم و قسطهایش را دادم ؟ تو را با نان خشک و خیارشور بزرگ کردم تا بتوانم خانهدار بشوم ، آن وقت میخواهی بفروشی ؟ گفتم : بابا جان برای شما … فریاد زد : گفتم جان همهی ما فدای خانه . پرستار که داد و بیداد بابا را شینده بود خودش را به ما رساند و گفت : چیزی شده ؟ نباید مریض را عصبی کنید . بابا گفت : خانم پرستار جوان خام میگوید لازم باشد برای سلامتی شما خانه را هم میفروشم . پرستار نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت: جوان است و خام . رییس بخش هم که صدای فریاد بابا را شنیده بود رسید و گفت: چه خبر است آی سی یو را گذاشتهاید روی سرتان ؟ بابا تکرار کرد : آقای محترم جوان خام میگوید لازم باشد برای سلامتی شما خانه را هم میفروشم . رییس بخش نگاه تندی به من کرد و گفت : شما لازم نیست برای پدرتان تصمیم بگیرید . من هاج و واج مانده بودم چه بگویم که دکتر قزوینیان هم آمد ، گفت : چه شده ؟ حال بابا به هم خورده ؟ بابا گفت : دکتر جان ببینید جوان خام من چه میگوید ، میگوید لازم باشد برای سلامتی شما خانه را هم میفروشم . دکتر با تاسف نگاه من کرد و گفت : وقتی که خودت خانهدار شدی میفهمی خانه چه قدر مهم است ، با احساس حرف نزن جوانک.
حالا چند روز است قلب بابا باتری دارد و مثل ساعت کار میکند . خیلی از چیزها را که ایجاد مغناطیس میکنند را باید از او دور کنیم . بابا اسم خودش را گذاشته مرد شش میلیون تومانی ، جعبههای باتری را هم خودش برداشته تا خراب نشوند . میگوید وقتی من مردم ، باتری بیجعبه را نمیخرند که ، بلکه هم از شما شکایت کنند که آن را دزدیدهاید. میگویم بابا جان انشا الله سالها سلامت باشید ، میخندد میگوید : بعد از صد و بیست سال هم هر کس بخواهد بفروشد باز جعبه میخواهد ، این باتری به هر کسی ارث برسد دعایم میکند میگوید خدا بیامرزدتش که جعبهی باتریاش سالم بود .
منبع : دفتر طنز حوزه هنری
/987/
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.