پرسش :
تعبير عالم ذر، كه از آيه 172 سورهى اعراف استفاده شده، تا چه اندازه پذيرفتنى است؟ و اگر هست، چرا ما از آنچه در آن عالم گذشته است، بىخبريم؟
پاسخ :
در قرآن كريم آمده است: و اذ أخذ الله من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين) ( اعراف 172/7: و [به ياد آور) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريهى آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: »آيا پروردگار شما نيستم؟« گفتند: »چرا گواهى داديم« تا مبادا روز قيامت بگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم) اين آيه مورد بحثهاى فراوانى از جانب مفسران و فلاسفه و متكلمان واقع شده است كه آيا چيزى به نام عالم ذر وجود دارد يا خير؟ اگر هست، به چه شكل است؟
علامه طباطبايى )ره( پس از مطرح كردن نظرات موافق و مخالف و نقد آنها، بر اساس آيات و نيز روايات صحيح و معتبر، تلقى ديگرى را مطرح مىكند كه در اين تلقى، وجود عالم ذر را مىپذيرد؛ اما نه به معنايى كه اغلب مطرح مىكنند) چون اغلب نزاعهايى كه بين موافقان و مخالفان عالم ذر مطرح است، بر اساس يك تلقى سطحى و نادرست است) اجمالا و بر اساس مطالبى كه در »تفسير الميزان« آمده است، آن دو نظر را به طور خلاصه طرح و نقد مىكنيم و سپس تلقى درست از مطلب را بر اساس بيانات علامه طباطبايى )ره( توضيح مىدهيم:
»آن چيزى كه طرفداران عالم ذر از روايات فهميده و آن را بر آيه حمل كرده و بر اثبات آن همت گماردهاند، خلاصهاش اين است كه خداى سبحان بعد از آن كه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد، نطفههايى را كه در صلب او تكون يافتند و بعدها همين نطفهها اولاد بلافصل او شدند، بيرون آورد و از آن نطفهها، نطفههاى ديگرى را كه بعدها فرزندان نطفههاى اول شدند، بيرون كشيد و همين طور اين كار را ادامه داد و در هر نطفهاى اجزاى اصلى را از ساير اجزا جدا كرد تا در نهايت، تمامى بنى نوع بشر را به صورت ذراتى بىشمار درآورد) سپس هر يك از اين ذرات را به صورت انسانى تام الخلقة و عين انسان دنيوى درآورد و به آنها عقل و ادراك داد و خود را به آنها معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد) آنان نيز در پاسخ، به ربوبيتش اقرار كردند؛ ولى برخى موافق با باطنشان و برخى فقط از روى نفاق) سپس همهى آنها را به موطن اصلىشان كه همان اصلاب است، برگرداند و همگى در صلب آدم جمع شدند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند، هر چند خصوصيات ديگر آن عالم را فراموش كردند) آنها همچنان در اصلاب مىمانند تا خداوند اجازهى خروج به دنيا را به آنها بدهد) در آن موقع به دنيا مىآيند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را همراه دارند و لذا با مشاهدهى احتياج ذاتى خود حكم مىكنند كه محتاج رب و مالك و مدبرى هستند كه امور آنان را تدبير مىكند)
اما خلاصهى آنچه مخالفان عالم ذر مىگويند، اين است كه آيهى شريفه اشاره مىكند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد؛ و آن عبارت است از اين كه، خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحلهى انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را قرار داده است؛ گويى بعد از اينكه آنها را به احتياج خود متوجه كرد، رو به ايشان كرد و فرمود: »آيا من پروردگار شما نيستم؟« و آنها هم بعد از شنيدن اين خطاب، به زبان حال جواب دادند كه: »بله! تويى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مىدهيم)« خداى تعالى اين سؤال و جواب درونى را در دل فرد فرد انسانها جاى داد تا حجت را برايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را رد كند و ديگر نتوانند بگويند: »ما معرفتى به اين معنا نداشتيم)« و اين ميثاق مأخود در سراسر دنياست و مادام كه انسانى به وجود مىآيد، ادامه داشته است و جريان مىيابد)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، صص 410 - 415)
علامه طباطبايى )ره( سپس اشكالات و ايراداتى را كه طرفداران هر نظريه بر نظريهى رقيب مطرح مىكنند، برمىشمرد؛ بنيان همهى اشكالاتى كه بر نظر اول گرفته شده، اين است كه انسان با شخصيت دنيويش دوبار در دنيا موجود شود و اين، مستلزم آن است كه شى واحد به واسطهى تعدد شخصيت فلسفى، غير خودش شود؛ و اين محال است) خلاصهى اشكالاتى كه به نظريهى دوم گرفته شده نيز اين است كه اين تفسير، هم با ظاهر آيه ناسازگار است و هم با نص صريح روايات معتبرى كه دربارهى عالم ذر وارد شده است)
سپس علامه طباطبايى )ره( با تمسك به آيات مختلفى، نظير نقد قرآن بر سخن كافران كه مىگفتند: »ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر« ( جاثيه 24/45: غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى) نيست) مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند) ، نشان مىدهد كه وجود عوالم ديگرى غير از عالم دنيا محال نيست) سپس با استناد به آيهى: و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ( حجر 21/15: و هيچ چيزى نيست مگر گنجينههاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازهاى معين فرو نمىفرستيم) اثبات مىكند كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى، وجود وسيع و نامحدودى در خزائن الهى هست كه وقتى به دنيا نازل مىشود، آن وجود، دچار محدوديت مىشود) انسان نيز از همين سابقهى وجودى برخوردار است) سپس بر اساس آياتى نظير: انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ( يس 82/36: »امر« او چنين است كه چون به چيزى اراده فرمايد، مىگويد: »باش!« پس بىدرنگ موجود مىشود) و يا: و ما أمرنا الا واحدة كلمح بالبصر ( قمر 50/54: و امر ما جز يك بار نيست؛ آن هم چون چشم بر هم زدنى است) اثبات مىكند كه وجود تدريجى موجودات - از جمله انسان - امرى از ناحيهى خداست كه با حقيقت كلمهى كن و بدون تدريج، بلكه دفعتا افاضه مىشود) اين وجود دو جنبه و دو وجهه دارد: يكى، جنبه و وجههاى كه رو به طرف دنياى مخلوق دارد )وجه يلى الخلقى(، و يكى آن جنبه و وجهه كه رو به سوى خدا دارد )وجه يلى الربى() در نتيجه عالم انسانى با همهى وسعتى كه دارد، در نزد خداى سبحان، موجود به وجود جمعى [يعنى وجودى كه همهى كثرات در آن به نحو وحدت جمع شدهاند) مىباشد) اين وجود جمعى، همان وجههى يلى الربى است كه در آن وجه، هيچ فردى از افراد ديگر غايب نيست؛ و افراد هم از خدا، و خدا هم از افراد غايب نيست) اين، همان حقيقتى است كه خدا از آن به ملكوت تعبير كرده است: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين) ( انعام 75/6: و اين گونه، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد) آيهى شريفهى زير نيز به آن اشاره دارد: كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم - ثم لترونها عين اليقين ( تكاثر 5 - 7 / 102: هرگزچنين نيست، اگر به علم اليقين بدانيد! - به يقين دوزخ را مىبيند - پس آن را قطعا به عين اليقين مىنگريد)خلاصهى بحث اين كه: قبل از نشئه و حيات دنيوى انسان، نشئهى ديگرى وجود دارد كه حقيقت و باطن اين نشئهى دنيوى است و در آن انسانها از پروردگار خود محجوب نيستند و در آن جا وحدانيت و ربوبيت خدا را شهود مىكنند) اين مشاهده و شهود از طريق مشاهدهى نفس خودشان است و نه از طريق استدلال؛ يعنى از آن جهت است كه از او منقطع نيستند و حتى يك لحظه هم او را غايب نمىبينند؛ لذا به وجود او و به هر حقى كه از جانب او باشد، اعتراف دارند)
حال بايد گفت كه آيهى مورد بحث، به تفصيل حقيقتى اشاره مىكند كه آيات فوق اجمالا به آن اشاره داشتند؛ يعنى اشاره مىكند به وجود يك نشئهى انسانى كه سابق بر نشئهى دنيوى هر انسانى است) در آن جاست كه خدا بين افراد انسان جدايى افكنده و هر يك را بر نفس خود شاهد گرفته است) اين تقدم، تقدم زمانى نيست؛ بلكه آن نشئه همراه با اين و محيط بر اين عالم است)
بر اين معنا، اشكالاتى كه بر نظر طرفداران قبلى عالم ذر وارد بود، وارد نمىشود؛ زيرا در تلقى آنها، عالم ذر بر اين عالم تقدم زمانى دارد؛ در حالى كه در معناى فوق، تقدم زمانى مطرح نيست؛ بلكه به حسب زمانى، هيچ انفكاك و جدايى از نشئهى دنيوى ندارد و همراه آن و محيط بر آن است) اشكالات وارد بر نظر مخالفان عالم ذر نيز بر اين معناى جديد مطرح نيست؛ زيرا با آيات و روايات وارده منافاتى ندارد)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، ص 416 - 419)
علامه طباطبايى )ره( سپس روايات معتبر متعددى در تأييد اين معنا نقل مىكند كه از آن ميان، دو روايت را همراه با شرح علامه نقل مىكنيم: »در »اصول كافى« و »تفسير عياشى« از ابوبصير روايت شده است كه به امام صادق )ع( عرض كردم: »كيف أجابوا و هم ذر؟« فرمود: »جعل فيهم ما اذا سألهم أجابوه« ( كافى، ج 2، ص 12؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 37) ؛ مقصود از اين جمله كه: »خدا در آنها چيزى قرار داده بود كه وقتى از آنها سؤال شود، بتوانند جواب بگويند« صرف زبان حال نيست؛
بلكه چون راوى ديده كه جواب آنها از سنخ جوابهاى دنيوى است و استبعاد كرده كه، از اين ذرات چنين جوابى صادر شود؛ لذا از امام )ع( سؤال كرده و امام نيز جواب داده كه امر آن عالم به نحوى بوده است كه اگر به عالم دنيا نازل مىشدند، همان حال، جواب دنيوى و زبانى آنها مىشد) مؤيد اين معنا آن است كه تعبير كرد: در آنها چيزى قرار داد كه اگر از آنها سؤال شود، پاسخ مىدهند؛ و نگفت: اگر مىتوانستند حرف بزنند، پاسخ مىدادند)همچنين در »تفسير عياشى« باز ابوبصير دربارهى عبارت: الست بربكم از امام صادق )ع( مىپرسد: آيا اين كلام را با زبانهايشان ادا كردند؟
مىفرمايد: بله؛ و هم با دلهاى خود گفتند)
مىپرسد: در آن روز ذرات كجا بودند؟
مىفرمايد: »آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكسالعملى نشان دادند كه همان جوابشان بود)« ( تفسير عياشى، ج 2، ص 40) و همين جواب امام كه مىفرمايد: هم با زبانها و هم با دلهايشان، مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده است كه اگر به دنيا منتقل مىشدند، همان نحوهى وجودشان، جواب زبانى و دنيايى مىشد؛ اما در آن عالم، زبان و دل يكى بوده است و لذا امام فرمود: »آرى، و با دلهايشان«؛ يعنى هم جواب زبانى را تصديق كرد و هم آن را عين جواب با دل دانست) سپس سؤال كننده چون تلقى دنيوى از موضوع داشته است، از مكان سؤال كرد؛ اما امام )ع( در جواب، تعيين مكانى نكرد؛ بلكه فرمود: خداوند آنها را طورى آفريد كه سؤال و جواب از آنها ممكن باشد)
همهى اين تعبيرات، بيان سابق ما را در وصف عالم ذر تأييد مىكنند و نيز نشان مىدهند كه اين سؤال و جواب، يك امر حقيقى بوده است و نه مجازى)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، ص 424 - 426)
در قرآن كريم آمده است: و اذ أخذ الله من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و أشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين) ( اعراف 172/7: و [به ياد آور) هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريهى آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: »آيا پروردگار شما نيستم؟« گفتند: »چرا گواهى داديم« تا مبادا روز قيامت بگوييد كه ما از اين امر غافل بوديم) اين آيه مورد بحثهاى فراوانى از جانب مفسران و فلاسفه و متكلمان واقع شده است كه آيا چيزى به نام عالم ذر وجود دارد يا خير؟ اگر هست، به چه شكل است؟
علامه طباطبايى )ره( پس از مطرح كردن نظرات موافق و مخالف و نقد آنها، بر اساس آيات و نيز روايات صحيح و معتبر، تلقى ديگرى را مطرح مىكند كه در اين تلقى، وجود عالم ذر را مىپذيرد؛ اما نه به معنايى كه اغلب مطرح مىكنند) چون اغلب نزاعهايى كه بين موافقان و مخالفان عالم ذر مطرح است، بر اساس يك تلقى سطحى و نادرست است) اجمالا و بر اساس مطالبى كه در »تفسير الميزان« آمده است، آن دو نظر را به طور خلاصه طرح و نقد مىكنيم و سپس تلقى درست از مطلب را بر اساس بيانات علامه طباطبايى )ره( توضيح مىدهيم:
»آن چيزى كه طرفداران عالم ذر از روايات فهميده و آن را بر آيه حمل كرده و بر اثبات آن همت گماردهاند، خلاصهاش اين است كه خداى سبحان بعد از آن كه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد، نطفههايى را كه در صلب او تكون يافتند و بعدها همين نطفهها اولاد بلافصل او شدند، بيرون آورد و از آن نطفهها، نطفههاى ديگرى را كه بعدها فرزندان نطفههاى اول شدند، بيرون كشيد و همين طور اين كار را ادامه داد و در هر نطفهاى اجزاى اصلى را از ساير اجزا جدا كرد تا در نهايت، تمامى بنى نوع بشر را به صورت ذراتى بىشمار درآورد) سپس هر يك از اين ذرات را به صورت انسانى تام الخلقة و عين انسان دنيوى درآورد و به آنها عقل و ادراك داد و خود را به آنها معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد) آنان نيز در پاسخ، به ربوبيتش اقرار كردند؛ ولى برخى موافق با باطنشان و برخى فقط از روى نفاق) سپس همهى آنها را به موطن اصلىشان كه همان اصلاب است، برگرداند و همگى در صلب آدم جمع شدند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند، هر چند خصوصيات ديگر آن عالم را فراموش كردند) آنها همچنان در اصلاب مىمانند تا خداوند اجازهى خروج به دنيا را به آنها بدهد) در آن موقع به دنيا مىآيند؛ در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را همراه دارند و لذا با مشاهدهى احتياج ذاتى خود حكم مىكنند كه محتاج رب و مالك و مدبرى هستند كه امور آنان را تدبير مىكند)
اما خلاصهى آنچه مخالفان عالم ذر مىگويند، اين است كه آيهى شريفه اشاره مىكند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد؛ و آن عبارت است از اين كه، خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحلهى انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را قرار داده است؛ گويى بعد از اينكه آنها را به احتياج خود متوجه كرد، رو به ايشان كرد و فرمود: »آيا من پروردگار شما نيستم؟« و آنها هم بعد از شنيدن اين خطاب، به زبان حال جواب دادند كه: »بله! تويى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مىدهيم)« خداى تعالى اين سؤال و جواب درونى را در دل فرد فرد انسانها جاى داد تا حجت را برايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را رد كند و ديگر نتوانند بگويند: »ما معرفتى به اين معنا نداشتيم)« و اين ميثاق مأخود در سراسر دنياست و مادام كه انسانى به وجود مىآيد، ادامه داشته است و جريان مىيابد)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، صص 410 - 415)
علامه طباطبايى )ره( سپس اشكالات و ايراداتى را كه طرفداران هر نظريه بر نظريهى رقيب مطرح مىكنند، برمىشمرد؛ بنيان همهى اشكالاتى كه بر نظر اول گرفته شده، اين است كه انسان با شخصيت دنيويش دوبار در دنيا موجود شود و اين، مستلزم آن است كه شى واحد به واسطهى تعدد شخصيت فلسفى، غير خودش شود؛ و اين محال است) خلاصهى اشكالاتى كه به نظريهى دوم گرفته شده نيز اين است كه اين تفسير، هم با ظاهر آيه ناسازگار است و هم با نص صريح روايات معتبرى كه دربارهى عالم ذر وارد شده است)
سپس علامه طباطبايى )ره( با تمسك به آيات مختلفى، نظير نقد قرآن بر سخن كافران كه مىگفتند: »ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر« ( جاثيه 24/45: غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى) نيست) مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند) ، نشان مىدهد كه وجود عوالم ديگرى غير از عالم دنيا محال نيست) سپس با استناد به آيهى: و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ( حجر 21/15: و هيچ چيزى نيست مگر گنجينههاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازهاى معين فرو نمىفرستيم) اثبات مىكند كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى، وجود وسيع و نامحدودى در خزائن الهى هست كه وقتى به دنيا نازل مىشود، آن وجود، دچار محدوديت مىشود) انسان نيز از همين سابقهى وجودى برخوردار است) سپس بر اساس آياتى نظير: انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ( يس 82/36: »امر« او چنين است كه چون به چيزى اراده فرمايد، مىگويد: »باش!« پس بىدرنگ موجود مىشود) و يا: و ما أمرنا الا واحدة كلمح بالبصر ( قمر 50/54: و امر ما جز يك بار نيست؛ آن هم چون چشم بر هم زدنى است) اثبات مىكند كه وجود تدريجى موجودات - از جمله انسان - امرى از ناحيهى خداست كه با حقيقت كلمهى كن و بدون تدريج، بلكه دفعتا افاضه مىشود) اين وجود دو جنبه و دو وجهه دارد: يكى، جنبه و وجههاى كه رو به طرف دنياى مخلوق دارد )وجه يلى الخلقى(، و يكى آن جنبه و وجهه كه رو به سوى خدا دارد )وجه يلى الربى() در نتيجه عالم انسانى با همهى وسعتى كه دارد، در نزد خداى سبحان، موجود به وجود جمعى [يعنى وجودى كه همهى كثرات در آن به نحو وحدت جمع شدهاند) مىباشد) اين وجود جمعى، همان وجههى يلى الربى است كه در آن وجه، هيچ فردى از افراد ديگر غايب نيست؛ و افراد هم از خدا، و خدا هم از افراد غايب نيست) اين، همان حقيقتى است كه خدا از آن به ملكوت تعبير كرده است: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون من الموقنين) ( انعام 75/6: و اين گونه، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد) آيهى شريفهى زير نيز به آن اشاره دارد: كلا لو تعلمون علم اليقين - لترون الجحيم - ثم لترونها عين اليقين ( تكاثر 5 - 7 / 102: هرگزچنين نيست، اگر به علم اليقين بدانيد! - به يقين دوزخ را مىبيند - پس آن را قطعا به عين اليقين مىنگريد)خلاصهى بحث اين كه: قبل از نشئه و حيات دنيوى انسان، نشئهى ديگرى وجود دارد كه حقيقت و باطن اين نشئهى دنيوى است و در آن انسانها از پروردگار خود محجوب نيستند و در آن جا وحدانيت و ربوبيت خدا را شهود مىكنند) اين مشاهده و شهود از طريق مشاهدهى نفس خودشان است و نه از طريق استدلال؛ يعنى از آن جهت است كه از او منقطع نيستند و حتى يك لحظه هم او را غايب نمىبينند؛ لذا به وجود او و به هر حقى كه از جانب او باشد، اعتراف دارند)
حال بايد گفت كه آيهى مورد بحث، به تفصيل حقيقتى اشاره مىكند كه آيات فوق اجمالا به آن اشاره داشتند؛ يعنى اشاره مىكند به وجود يك نشئهى انسانى كه سابق بر نشئهى دنيوى هر انسانى است) در آن جاست كه خدا بين افراد انسان جدايى افكنده و هر يك را بر نفس خود شاهد گرفته است) اين تقدم، تقدم زمانى نيست؛ بلكه آن نشئه همراه با اين و محيط بر اين عالم است)
بر اين معنا، اشكالاتى كه بر نظر طرفداران قبلى عالم ذر وارد بود، وارد نمىشود؛ زيرا در تلقى آنها، عالم ذر بر اين عالم تقدم زمانى دارد؛ در حالى كه در معناى فوق، تقدم زمانى مطرح نيست؛ بلكه به حسب زمانى، هيچ انفكاك و جدايى از نشئهى دنيوى ندارد و همراه آن و محيط بر آن است) اشكالات وارد بر نظر مخالفان عالم ذر نيز بر اين معناى جديد مطرح نيست؛ زيرا با آيات و روايات وارده منافاتى ندارد)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، ص 416 - 419)
علامه طباطبايى )ره( سپس روايات معتبر متعددى در تأييد اين معنا نقل مىكند كه از آن ميان، دو روايت را همراه با شرح علامه نقل مىكنيم: »در »اصول كافى« و »تفسير عياشى« از ابوبصير روايت شده است كه به امام صادق )ع( عرض كردم: »كيف أجابوا و هم ذر؟« فرمود: »جعل فيهم ما اذا سألهم أجابوه« ( كافى، ج 2، ص 12؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 37) ؛ مقصود از اين جمله كه: »خدا در آنها چيزى قرار داده بود كه وقتى از آنها سؤال شود، بتوانند جواب بگويند« صرف زبان حال نيست؛
بلكه چون راوى ديده كه جواب آنها از سنخ جوابهاى دنيوى است و استبعاد كرده كه، از اين ذرات چنين جوابى صادر شود؛ لذا از امام )ع( سؤال كرده و امام نيز جواب داده كه امر آن عالم به نحوى بوده است كه اگر به عالم دنيا نازل مىشدند، همان حال، جواب دنيوى و زبانى آنها مىشد) مؤيد اين معنا آن است كه تعبير كرد: در آنها چيزى قرار داد كه اگر از آنها سؤال شود، پاسخ مىدهند؛ و نگفت: اگر مىتوانستند حرف بزنند، پاسخ مىدادند)همچنين در »تفسير عياشى« باز ابوبصير دربارهى عبارت: الست بربكم از امام صادق )ع( مىپرسد: آيا اين كلام را با زبانهايشان ادا كردند؟
مىفرمايد: بله؛ و هم با دلهاى خود گفتند)
مىپرسد: در آن روز ذرات كجا بودند؟
مىفرمايد: »آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكسالعملى نشان دادند كه همان جوابشان بود)« ( تفسير عياشى، ج 2، ص 40) و همين جواب امام كه مىفرمايد: هم با زبانها و هم با دلهايشان، مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده است كه اگر به دنيا منتقل مىشدند، همان نحوهى وجودشان، جواب زبانى و دنيايى مىشد؛ اما در آن عالم، زبان و دل يكى بوده است و لذا امام فرمود: »آرى، و با دلهايشان«؛ يعنى هم جواب زبانى را تصديق كرد و هم آن را عين جواب با دل دانست) سپس سؤال كننده چون تلقى دنيوى از موضوع داشته است، از مكان سؤال كرد؛ اما امام )ع( در جواب، تعيين مكانى نكرد؛ بلكه فرمود: خداوند آنها را طورى آفريد كه سؤال و جواب از آنها ممكن باشد)
همهى اين تعبيرات، بيان سابق ما را در وصف عالم ذر تأييد مىكنند و نيز نشان مىدهند كه اين سؤال و جواب، يك امر حقيقى بوده است و نه مجازى)« ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 8، ص 424 - 426)