پرسش :
در حالى كه در قرآن كريم سخن از روزهاى نحس به ميان آمده، چرا نحس بودن ايام )مثلا 13 فروردين( را منكر مىشويم؟
پاسخ :
در قرآن كريم در دو جا تعبير ايام نحس آمده است:
1) انا أرسلنا عليهم ريحا صرصرا يوم نحس مستمر ( قمر 19/54: ما بر آنها تندبادى سخت و پر سر و صدا فرستاديم؛ در يك مدت زمانى پياپى و پيوسته نحسى)
2) فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الآخرة أخزى و هم لا ينصرون ( فصلت 16/41: ما بر آنها تندبادى سخت و پر سر و صدا فرستاديم؛ در روزهايى نحس، تا عذاب ذلت بار در زندگى دنيا را بچشند) عذاب آخرت ذلت بارتر است و به آنها مددى نخواهد رسيد)
برخى از مفسران همانند آلوسى معتقدند: »عبارت ايام نحسات به معناى روزهاى غبارى و خاك آلود است؛ به طورى كه مردم يكديگر را نبينند) مؤيد اين مطلب، آيهى: فلما رأوه عارضا مستقبل أوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم ( احقاف 24/46: پس چون آن [عذاب) را [به صورت) ابرى روى آورنده به سوى وادىهاى خود ديدند، گفتند: »اين، ابرى است كه براى ما باران آورده است)«؛ اما همان چيزى است كه به شتاب خواستارش بوديد) بادى است كه در آن، عذابى پر درد [نهفته) است) است؛ زيرا اين دو آيه در مورد قوم عاد است و در واقع مىتوان آيهى اخير را تفسير عذاب مذكور در آيهى قبلى دانست) علاوه بر اين، در كل قرآن كريم تنها در همين دو مورد است كه از واژهى »نحس« استفاده شده و در هر دو، بحث بر سر فرستادن تندباد )ريحا صرصرا( است) در سورهى الرحمن نيز كه واژهى نحاس آمده: »يرسل عليكم شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران« ( الرحمن 45/55: بر شما پارههايى از آتش و دود غليظ مىفرستد، كه ديگر ياورى نخواهيد داشت) قطعا به معناى دود و غبار شديد است و اصلا نحوست اصطلاحى در اين جا معنى ندارد)« ( تفسير روح المعانى، ج 24، ص 113)
اين يك تفسير بود و البته علامه طباطبايى )ره( نيز اين معنا را رد نكرده است) ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 17، ص 571، ذيل آيهى 16 سورهى فصلت) اما معناى ديگر اين كلمه، همان »نحس« اصطلاحى است؛ يعنى در مقابل سعد) علامه طباطبايى )ره( با توضيح مفصلى كه ارائه فرموده است، نشان مىدهد كه اگر ما نحس را به همين معنا هم بدانيم، اين نحوست ناشى از عمل خود آنها بوده است و نه ناشى از ويژگى خاصى در آن روز؛ يعنى چون عذاب در آن روز بر آنها نازل شده، موجب شده است كه آن روز براى آنها روز نحسى باشد؛ نه اين كه چون آن روز نحس بوده، عذاب بر آنها نازل شده است)
با توجه به اين كه بحثى كه علامه طباطبايى )ره( ذيل آيهى اول )آيهى 19 سورهى قمر( مطرح مىكند، بسيار مورد ابتلاى جامعهى ماست، در اين جا، خلاصهاى از آن را كه در باب سه موضوع: »سعد و نحس بودن ايام«، »سعد و نحس بودن كواكب« و »فال نيك يا بد زدن« است، مىآوريم:
1) سعد و نحس بودن ايام: نحس بودن روز و يا مقدارى از زمان، به اين معناست كه در آن زمان، غير از شر و بدى حادثهاى رخ ندهد و اعمال آدمى يا حداقل نوع خاصى از اين اعمال براى صاحب عمل، بركت و نتيجهى خوبى نداشته باشد) سعد بودن روز درست بر خلاف اين است) ما به هيچ وجه نمىتوانيم براى سعد يا نحس بودن ايام، دليل و برهان اقامه كنيم؛ زيرا:
الف: اجزاى خود زمان، كاملا مثل و شبيه يكديگر است و از نظر خود زمان، فرقى ميان اين يا آن روز نيست تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم)
ب: علل و عوامل مؤثر در حوادث و مؤثر در به ثمر رسيدن اعمال، از حيطهى علم ما بيرونند و نمىتوانند قطعات زمان را با عواملى كه در آن قطعه از زمان دست اندر كارند، بسنجيم تا عملكرد و سعد يا نحس بودن آنها را معلوم سازيم؛ يعنى با تجربه نيز نمىتوان سعد يا نحس بودن روزها را مشخص كرد؛ زيرا تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل مؤثر در آن، در دست داشته باشيم و با هر عاملى جداگانه بسنجيم تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است؛ در حالى كه ما زمان را جداى از عوامل آن نداريم و عوامل هم براى ما معلوم نيست)پس، نه برهان بر اثبات سعد يا نحس بودن ايام داريم و نه برهان بر انكار آن؛ هر چند وجود چنين چيزى بعيد است، اما بعيد بودن غير از محال بودن است) اين از نظر عقل)اما از نظر شرع؛ در قرآن كريم تنها در همين دو آيهى ابتداى بحث، سخن از ايام نحس آمده است و از سياق داستان قوم عاد نيز معلوم مىشود كه نحس بودن، صرفا مربوط به همان ايامى است كه عذاب نازل شده است و نه اين كه با گردش هفتهها و ماهها و سالها، دوباره آن زمان نحس برگردد
[يعنى چنين نيست كه اگر مثلا آن عذاب در چهارشنبه نازل شده باشد، بگوييم كه چهارشنبههاى بعدى هم نحس هستند)) در قرآن كريم در مقابل زمان نحس، نامى از زمان مبارك برده شده است؛ مثلا: انا انزلناه فى ليلة مباركة ( دخان 3/44: ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم) ؛ كه همان شب قدر مىباشد و كاملا واضح است كه مبارك بودن اين شب از اين جهت است كه اين شب مقارن است با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و حتمى شدن قضا و نزول ملائكه و)))، و مبارك و سعد بودنش هم به اين معناست كه عبادات در اين شب، ارج و قرب بسيار بيشترى دارد [نه به اين معنى كه انسان در اين شب به هر كارى روى آورد، شانس به او رو مىكند))
اما احاديث فراوانى دربارهى سعد يا نحس بودن ايام و هفتهها و))) آمده است كه اغلب آنها ضعيفند؛ چون يا سند [سلسلهى راويان) ندارند و يا سندشان مقطوع است [برخى از راويان ذكر نشدهاند و شخص نمىتواند مطمئن باشد افرادى كه حذف شدهاند، افراد مورد اطمينانى باشند) و تنها معدودى از آنها اعتبار دارند كه ما بحث را در مورد همين دستهى اخير پى مىگيريم:
در برخى از اين روايات كه ايامى نحس شمرده شده، علت نحوست نيز ذكر شده است؛ به اين بيان كه در اين روزها، مكررا حوادث ناگوارى رخ داده است؛ مثل رحلت پيامبر )ص(، يا شهادت امام حسين )ع( و يا انداختن حضرت ابراهيم )ع( در آتش) پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى براى تقويت روحيهى تقواست؛ زيرا وقتى انسان به احترام اين كه در اين ايام، بت شكنان تاريخ گرفتار دست بتهاى زمان خود شدهاند، دست به كارى نمىزند و از لذات خود چشمپوشى مىكند، روحيهى دينىاش قوىتر مىشود؛ اما كسانى كه به اين امور كاملا بىاعتنا و به حرمت آن بزرگواران بىتوجه هستند و همچنان در پى برآوردن خواستههاى نفسانى خود مىباشند، به سادگى مىتوانند از حق رويگردان شوند) پس برگشت نحوست اين ايام، به جهانى از شقاوت معنوى است كه از علل و اسباب آن اعتبار نشأت مىگيرد كه به نوعى به اين ايام مرتبطند و بىاعتنايى به آن علل و اسباب، باعث نوعى شقاوت مىشود)
در مورد برخى ديگر از روايات، معلوم مىشود كه ملاك در نحوست بسيارى از ايامى كه مردم آن ها را نحس مىشمرند، همين فال بد زدن خود مردم است؛ زيرا تفأل، اثرى نفسانى دارد كه توضيحش در بحث بعد خواهد آمد) در واقع اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفأل مىباشند و مىخواهند بفرمايند: اگر قوت قلبت به حدى هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى، كه چه بهتر؛ و اگر چنين قوت قلبى ندارى، دست به دامن خدا شو و قرآن بخوان و دعا كن) مثلا در روايتى، ابونواس به امام حسن عسكرى )ع( عرض مىكند: در بسيارى از ايام، براى من حاجتى ضرورى پيش مىآيد؛ اما از ترس نحوست آن روز، جرأت اقدام ندارم) براى دفع نحوست چه كنم؟
امام )ع( مىفرمايد: »شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند، حرز و حصنشان است) آنها اگر در لجهى درياهاى بيكران و يا وسط بيابانهاى بى سر و ته يا بين درندگان يا))) قرار گيرند، از خطر آنها ايمنند؛ به خاطر اين كه ولايت ما را در دل دارند) پس بر تو باد كه به خداى عزوجل توكل كنى و ولايت خود را نسبت به امامانت خالص كنى) آن گاه هر جا خواستى برو)« ( بحارالأنوار، ج 50، ص 215؛ به نقل از ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 118: ان لشيعتنا بولايتنا لعصمة لوسلكوا بها فى لجة البحار الغامرة و سباسب البيد الغائرة بين سباع و ذئاب و أعادى الجن و الانس لأمنوا من مخاوفهم بولايتهم لنا، فثق بالله عزوجل و أخلص فى الولاء لأئمتك الطاهرين و توجه حيث شئت)
در برخى موارد، ائمه براى شكستن اين اعتقادات خرافى مردم، كاملا خلاف آن را دستور مىدهند) مثلا در زمان امام هادى )ع(، يكى از شيعيان دربارهى مسافرت در چهارشنبهى آخر ماه سؤال كرد) حضرت فرمود: »كسى كه با وجود سخن معتقدان به نحس بودن اين روز، در اين روز مسافرت كند، از هر آفتى ايمن است و خدا حاجتش را برآورده مىسازد)« ( خصال صدوق، 2، ص 386؛ به نقل از ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 119: من خرج يوم الأربعاء لا تدور خلافا على أهل الطيرة وقى من كل آفة و عوهى من كل عاهة و قضى الله له حاجته)
در برخى موارد، حتى صريحا اين نحس دانستن ايام را مذمت كردهاند) مثلا شخصى از ياران امام هادى )ع( روزى به خدمت ايشان آمد و او چندين مشكل برايش پيش آمد و با خود گفته بود: »خدا مرا از شر اين روز شوم حفظ كند)«
حضرت به او فرمود: »روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مىرسيد، ناراحتى آن را به گردن آن روز مىگذاريد و آن روز را شوم مىخوانيد؟«
وى استغفار كرد؛ اما حضرت فرمود: »اين كافى نيست؛ بلكه بايد از تفأل بد زدن به ايام دست برداريد؛ زيرا خدا شما را عقوبت مىكند به خاطر اين كه روزها را كه تقصيرى ندارند، مذمت مىكنيد)« ( تحف العقول، ص 357؛ به نقل از ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، صص 119 - 120: ما ذنب الأيام حتى صرتم تتشاءمون بها اذا جوزيتم بأعمالكم فيها)))) لا تعد و لا تجعل للأيام صنعا فى حكم الله)در نتيجه، روايات مربوط به سعد و نحس بودن ايام، حتى اگر معتبر باشند، حداكثر دلالتشان اين است كه اين سعد و نحس بودن ايام به خاطر حوادثى است كه بر حسب ذوق دينى يا تأثير نفوس خود افراد [مساوى تلقين)، ايجاد خوبى يا بدى كرده است؛ اما خود آن روز، به خودى خود هيچ خاصيتى ندارد) برخى از علما، رواياتى كه نحوست ايام را مسلم گرفتهاند، حمل بر تقيه كردهاند؛ زيرا از قبيل مواردى بوده است كه مثلا اهل سنت به اسم روايت نبوى، روزى را سعد يا نحس مىشمردهاند و اين مطلب چنان ثابت و قطعى تلقى مىشد كه منكر آن را، منكر نبى قلمداد مىكردهاند )ظاهرا مسافرت در چهارشنبهى آخر ماه از همين قبيل بوده است(؛ هر چند كه در همين موارد نيز براى خواص، مطلب واقعى را توضيح دادهاند)
2) سعد و نحس بودن كواكب: آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعد يا نحس بودن حوادث زمينى تأثير دارند؟ باز بايد گفت كه عقلا نه راه اثبات آن هست و نه راه انكار آن) البته عدهاى از منجمان قديم هند شديدا به اين مسأله معتقد بودهاند و دربارهى نحوهى آن - كه خود ستاره تأثير مىگذارد، يا ستاره صرفا علامتى است براى وقوع حادثهاى خاص يا))) - بحثهايى كردهاند؛ اما هيچ يك از آنها احكام دائمى و قطعى نيست تا مثلا با پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد كه حتما فلان حادثهى زمينى رخ مىدهد) البته گاهى هم اين پيشگويىها درست در مىآيد؛ اما صرفا مىتوان به رابطهى جزيى )نه كلى( بين اين حوادث قائل شد [يعنى گاهى درست است و گاهى نادرست))
اما روايات دربارهى سعد و نحس دانستن كواكب چند دستهاند:
الف: دستهاى از آنها ظاهرا اين مطلب را پذيرفتهاند كه در مورد آنها
چند سخن مىتوان گفت) مىتوان برخى از اينها را حمل بر تقيه كرد) مىتوان گفت كه اين روايات به همان رابطهى جزئى كه در بالا اشاره كرديم، اشاره دارد و نه به رابطهاى كلى) همچنين مىتوان اينها را علاجى براى مسلمانان ضعيف الايمانى دانست كه واقعا به تأثير اين امور معتقدند )زيرا خواهيم گفت كه خود اعتقاد به امور نحس باعث پيشامدهاى بدى براى انسان مىشود() ائمه براى رفع دغدغههاى آنها، مثلا به كسى كه روز خاصى را نحس مىدانسته است، گفتهاند: صدقه بده تا نحوست اين روز از تو مرتفع شود)
ب: دستهاى از روايات، اعتقاد به اينها و اشتغال به علم تنجيم را به شدت مذمت كردهاند؛ مانند حديثى در نهجالبلاغه كه: »و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار« ( نهجالبلاغه )فيض الاسلام(، خطبهى 78) [يا مورد ديگرى كه در هنگام حركت حضرت على )ع( براى جنگ نهروان، يكى از اصحاب ايشان گفت: برادر من در كواكب نظر كرده و گفته است كه اگر الان به اين جنگ برويد، شكست سختى خواهيد خورد) حضرت فرمود: ما به خدا توكل مىكنيم و مىرويم؛ و اتفاقا در آن جنگ، پيروزى عظيمى نصيب ايشان شد)) ( همان، خطبهى 77؛ و نيز وسائل الشيعه، ج 2، ص 181، به نقل از مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج 2، صص 59 - 61)
پ: برخى از احاديث نيز دلالت دارند كه علم نجوم در جاى خود حق است؛ ولى مقدار اندكش فايدهاى ندارد [و به محاسبهى درستى منجر نمىشود) و زيادش هم به دست كسى نمىآيد [و لذا دنبال تحصيل آن رفتن و يا اعتماد بر آنچه مدعيان آن مىگويند، كار لغو و نادرستى است))
3) فال خوب و بد زدن: فال زدن عبارت است از: استدلال از روى يك حادثه دربارهى حوادث بعدى، كه آيا آنها خوبند و يا بد؟ در زبان عربى، فال خوب زدن را »تفأل« و فال بد زدن را »تطير« مىگويند؛ منتها فال بد زدن، اغلب مؤثرتر از فال خوب زدن است و اين تأثير ناشى از نفس شخص فال زننده است) اما نظر اسلام در اين باره چيست؟
اسلام بين فال بد و فال خوب فرق گذاشته و در عين حال كه شديدا از تطير نهى كرده است، اما دستور داده كه مردم تا حد امكان فال نيك بزنند ( پيامبر اكرم )ص( فرمود: »تفاءلوا و لا تطيروا«) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 19، ص 374) ؛ تا حدى كه در سيرهى پيامبر اسلام )ص( مشاهده مىكنيم، حتى حوادثى را كه ديگران، اغلب ناخوشايند مىپنداشتند و فال بد مىزدند، ايشان به فال نيك مىگرفتند) ( مثلا پيامبر اكرم )ص( نامهاى به سران كشورها نوشت؛ از جمله به خسرو پرويز) اما وى نامهى پيامبر )ص( را پاره كرد و به سوى فرستادهى پيامبر )ص( كه مىپرسيد: چه پاسخى ببرم؟ مشتى خاك پرتاب كرد و گفت: اين است پاسخ تو) هر كسى اين كار را به فال بد مىگيرد؛ اما وقتى آن فرستاده خبر را به پيامبر )ص( رساند، ايشان همين را نيز به فال نيك گرفت و فرمود: اين، نشانهى آن است كه مسلمانان به زودى خاك سرزمين وى را مالك مىشوند) جملهى ايشان معروف است كه: »تفاءلوا بالخير تجدوه«)
اما در مورد فال بد، قرآن در مورد امتهاى گذشته مىگويد كه آنها به پيامبر خود مىگفتند: »ما تو را شوم مىدانيم و به تو فال بد مىزنيم) پيامبرانشان هم پاسخ مىدادند كه: »فال بد زدن و تطير، حق را ناحق، و باطل را حق نمىكند) زمام همهى امور به دست خداست) آن چيزى كه شر را به سوى شما مىكشاند، خود شما هستيد و نه اين كه ما و ياورانمان براى شما فال بد باشيم« ( يس 18 - 19/36: قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب أليم - قالوا طائركم معكم) ؛ يا مىفرمودند: »آنچه از خير و بد به شما مىرسد، تقدير الهى است و نه فال بد من)« ( نمل 47/27: قالوا اطيرنا بك و بمن معك، قال طائركم عندالله)
روايات نيز مكررا فال بد را نهى و همواره توصيه كردهاند كه براى دفع شومى آن، بىاعتنايى و به خدا توكل كنيد) مثلا از امام صادق )ع( روايت شده است كه: »طيره و فال بد زدن، مطابق تلقى خود تو است؛ اگر آن را سست بگيرى و بىاعتنا باشى، سست مىگردد و اگر آن را محكم بگيرى، محكم مىگردد)« ( كافى، ج 8، ص 169: الطيرة على ما تجعلها، ان هونتها تهونت، و ان شددتها تشددت، و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا) يا روايتى از طرق اهل سنت از پيامبر )ص( نقل شده كه: »سه چيز است كه احدى از آن سالم نمىماند: طيره )فال بد(، حسد و سوء ظن) پرسيدند: پس چه كار كنيم؟ فرمود: وقتى فال بد زدى، بىاعتنايى كن و برو؛ چون دچار حسد شدى، به آن ترتيب اثر نده و ظلم نكن) هنگامى كه دچار سوءظن شدى، آن را جامهى عمل نپوشان [و آن را نپذير)« ( نهايه ابناثير، ج 3، ص 152: ثلاث لا يسلم منها احد: الطيرة و الحسد و الظن) قيل: فما نصنع؟ قال: اذا تطيرت فامض، و اذا حسدت لا تبغ، و اذا ظننت فلا تحقق) ؛ و باز از پيامبر اكرم )ص( روايت شده است كه: »كفارهى فال بد زدن، توكل به خداست« ( كافى، ج 8، ص 170: كافرة الطيرة التوكل)همهى اين آيات و احاديث نشان مىدهند كه تأثير تفأل و تطير، مربوط به نفس كسى است كه فال بد يا نيك مىزند) براى راحت شدن از شر فال بد، بايد به خدا توكل كرد؛ زيرا توكل، يعنى كار را به خدا واگذار كنى و تنها او را مؤثر بدانى) وقتى چنين كردى، ديگر اثرى براى آن كار باقى نمىماند كه بخواهد ضرر برساند) مؤيد اين مطلب، اين حديث پيامبر اكرم )ص( است كه: »فال بد زدن، شرك است و از ما نيست) خداوند اثر آن را با توكل از بين مىبرد)« ( نهايه ابناثير، ج 3، ص 152: الطيرة شرك و ما منا؛ الا ولكن الله يذهبه بالتوكل)
با توجه به مباحث فوق، تكليف امور ديگرى از قبيل يك بار عطسه زدن در هنگام تصميم به كارى كه نزد عامه نحس است و باعث بد بيارى شمرده مىشود نيز معلوم مىشود؛ يعنى اينها نيز مردود است؛ و رواياتى در نهى از اين فال بد زدن، و لزوم توكل كردن به خدا در اين مواقع وارد شده است ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 114 - 129)
در قرآن كريم در دو جا تعبير ايام نحس آمده است:
1) انا أرسلنا عليهم ريحا صرصرا يوم نحس مستمر ( قمر 19/54: ما بر آنها تندبادى سخت و پر سر و صدا فرستاديم؛ در يك مدت زمانى پياپى و پيوسته نحسى)
2) فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الآخرة أخزى و هم لا ينصرون ( فصلت 16/41: ما بر آنها تندبادى سخت و پر سر و صدا فرستاديم؛ در روزهايى نحس، تا عذاب ذلت بار در زندگى دنيا را بچشند) عذاب آخرت ذلت بارتر است و به آنها مددى نخواهد رسيد)
برخى از مفسران همانند آلوسى معتقدند: »عبارت ايام نحسات به معناى روزهاى غبارى و خاك آلود است؛ به طورى كه مردم يكديگر را نبينند) مؤيد اين مطلب، آيهى: فلما رأوه عارضا مستقبل أوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم ( احقاف 24/46: پس چون آن [عذاب) را [به صورت) ابرى روى آورنده به سوى وادىهاى خود ديدند، گفتند: »اين، ابرى است كه براى ما باران آورده است)«؛ اما همان چيزى است كه به شتاب خواستارش بوديد) بادى است كه در آن، عذابى پر درد [نهفته) است) است؛ زيرا اين دو آيه در مورد قوم عاد است و در واقع مىتوان آيهى اخير را تفسير عذاب مذكور در آيهى قبلى دانست) علاوه بر اين، در كل قرآن كريم تنها در همين دو مورد است كه از واژهى »نحس« استفاده شده و در هر دو، بحث بر سر فرستادن تندباد )ريحا صرصرا( است) در سورهى الرحمن نيز كه واژهى نحاس آمده: »يرسل عليكم شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران« ( الرحمن 45/55: بر شما پارههايى از آتش و دود غليظ مىفرستد، كه ديگر ياورى نخواهيد داشت) قطعا به معناى دود و غبار شديد است و اصلا نحوست اصطلاحى در اين جا معنى ندارد)« ( تفسير روح المعانى، ج 24، ص 113)
اين يك تفسير بود و البته علامه طباطبايى )ره( نيز اين معنا را رد نكرده است) ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 17، ص 571، ذيل آيهى 16 سورهى فصلت) اما معناى ديگر اين كلمه، همان »نحس« اصطلاحى است؛ يعنى در مقابل سعد) علامه طباطبايى )ره( با توضيح مفصلى كه ارائه فرموده است، نشان مىدهد كه اگر ما نحس را به همين معنا هم بدانيم، اين نحوست ناشى از عمل خود آنها بوده است و نه ناشى از ويژگى خاصى در آن روز؛ يعنى چون عذاب در آن روز بر آنها نازل شده، موجب شده است كه آن روز براى آنها روز نحسى باشد؛ نه اين كه چون آن روز نحس بوده، عذاب بر آنها نازل شده است)
با توجه به اين كه بحثى كه علامه طباطبايى )ره( ذيل آيهى اول )آيهى 19 سورهى قمر( مطرح مىكند، بسيار مورد ابتلاى جامعهى ماست، در اين جا، خلاصهاى از آن را كه در باب سه موضوع: »سعد و نحس بودن ايام«، »سعد و نحس بودن كواكب« و »فال نيك يا بد زدن« است، مىآوريم:
1) سعد و نحس بودن ايام: نحس بودن روز و يا مقدارى از زمان، به اين معناست كه در آن زمان، غير از شر و بدى حادثهاى رخ ندهد و اعمال آدمى يا حداقل نوع خاصى از اين اعمال براى صاحب عمل، بركت و نتيجهى خوبى نداشته باشد) سعد بودن روز درست بر خلاف اين است) ما به هيچ وجه نمىتوانيم براى سعد يا نحس بودن ايام، دليل و برهان اقامه كنيم؛ زيرا:
الف: اجزاى خود زمان، كاملا مثل و شبيه يكديگر است و از نظر خود زمان، فرقى ميان اين يا آن روز نيست تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم)
ب: علل و عوامل مؤثر در حوادث و مؤثر در به ثمر رسيدن اعمال، از حيطهى علم ما بيرونند و نمىتوانند قطعات زمان را با عواملى كه در آن قطعه از زمان دست اندر كارند، بسنجيم تا عملكرد و سعد يا نحس بودن آنها را معلوم سازيم؛ يعنى با تجربه نيز نمىتوان سعد يا نحس بودن روزها را مشخص كرد؛ زيرا تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل مؤثر در آن، در دست داشته باشيم و با هر عاملى جداگانه بسنجيم تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است؛ در حالى كه ما زمان را جداى از عوامل آن نداريم و عوامل هم براى ما معلوم نيست)پس، نه برهان بر اثبات سعد يا نحس بودن ايام داريم و نه برهان بر انكار آن؛ هر چند وجود چنين چيزى بعيد است، اما بعيد بودن غير از محال بودن است) اين از نظر عقل)اما از نظر شرع؛ در قرآن كريم تنها در همين دو آيهى ابتداى بحث، سخن از ايام نحس آمده است و از سياق داستان قوم عاد نيز معلوم مىشود كه نحس بودن، صرفا مربوط به همان ايامى است كه عذاب نازل شده است و نه اين كه با گردش هفتهها و ماهها و سالها، دوباره آن زمان نحس برگردد
[يعنى چنين نيست كه اگر مثلا آن عذاب در چهارشنبه نازل شده باشد، بگوييم كه چهارشنبههاى بعدى هم نحس هستند)) در قرآن كريم در مقابل زمان نحس، نامى از زمان مبارك برده شده است؛ مثلا: انا انزلناه فى ليلة مباركة ( دخان 3/44: ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم) ؛ كه همان شب قدر مىباشد و كاملا واضح است كه مبارك بودن اين شب از اين جهت است كه اين شب مقارن است با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و حتمى شدن قضا و نزول ملائكه و)))، و مبارك و سعد بودنش هم به اين معناست كه عبادات در اين شب، ارج و قرب بسيار بيشترى دارد [نه به اين معنى كه انسان در اين شب به هر كارى روى آورد، شانس به او رو مىكند))
اما احاديث فراوانى دربارهى سعد يا نحس بودن ايام و هفتهها و))) آمده است كه اغلب آنها ضعيفند؛ چون يا سند [سلسلهى راويان) ندارند و يا سندشان مقطوع است [برخى از راويان ذكر نشدهاند و شخص نمىتواند مطمئن باشد افرادى كه حذف شدهاند، افراد مورد اطمينانى باشند) و تنها معدودى از آنها اعتبار دارند كه ما بحث را در مورد همين دستهى اخير پى مىگيريم:
در برخى از اين روايات كه ايامى نحس شمرده شده، علت نحوست نيز ذكر شده است؛ به اين بيان كه در اين روزها، مكررا حوادث ناگوارى رخ داده است؛ مثل رحلت پيامبر )ص(، يا شهادت امام حسين )ع( و يا انداختن حضرت ابراهيم )ع( در آتش) پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى براى تقويت روحيهى تقواست؛ زيرا وقتى انسان به احترام اين كه در اين ايام، بت شكنان تاريخ گرفتار دست بتهاى زمان خود شدهاند، دست به كارى نمىزند و از لذات خود چشمپوشى مىكند، روحيهى دينىاش قوىتر مىشود؛ اما كسانى كه به اين امور كاملا بىاعتنا و به حرمت آن بزرگواران بىتوجه هستند و همچنان در پى برآوردن خواستههاى نفسانى خود مىباشند، به سادگى مىتوانند از حق رويگردان شوند) پس برگشت نحوست اين ايام، به جهانى از شقاوت معنوى است كه از علل و اسباب آن اعتبار نشأت مىگيرد كه به نوعى به اين ايام مرتبطند و بىاعتنايى به آن علل و اسباب، باعث نوعى شقاوت مىشود)
در مورد برخى ديگر از روايات، معلوم مىشود كه ملاك در نحوست بسيارى از ايامى كه مردم آن ها را نحس مىشمرند، همين فال بد زدن خود مردم است؛ زيرا تفأل، اثرى نفسانى دارد كه توضيحش در بحث بعد خواهد آمد) در واقع اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفأل مىباشند و مىخواهند بفرمايند: اگر قوت قلبت به حدى هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى، كه چه بهتر؛ و اگر چنين قوت قلبى ندارى، دست به دامن خدا شو و قرآن بخوان و دعا كن) مثلا در روايتى، ابونواس به امام حسن عسكرى )ع( عرض مىكند: در بسيارى از ايام، براى من حاجتى ضرورى پيش مىآيد؛ اما از ترس نحوست آن روز، جرأت اقدام ندارم) براى دفع نحوست چه كنم؟
امام )ع( مىفرمايد: »شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند، حرز و حصنشان است) آنها اگر در لجهى درياهاى بيكران و يا وسط بيابانهاى بى سر و ته يا بين درندگان يا))) قرار گيرند، از خطر آنها ايمنند؛ به خاطر اين كه ولايت ما را در دل دارند) پس بر تو باد كه به خداى عزوجل توكل كنى و ولايت خود را نسبت به امامانت خالص كنى) آن گاه هر جا خواستى برو)« ( بحارالأنوار، ج 50، ص 215؛ به نقل از ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 118: ان لشيعتنا بولايتنا لعصمة لوسلكوا بها فى لجة البحار الغامرة و سباسب البيد الغائرة بين سباع و ذئاب و أعادى الجن و الانس لأمنوا من مخاوفهم بولايتهم لنا، فثق بالله عزوجل و أخلص فى الولاء لأئمتك الطاهرين و توجه حيث شئت)
در برخى موارد، ائمه براى شكستن اين اعتقادات خرافى مردم، كاملا خلاف آن را دستور مىدهند) مثلا در زمان امام هادى )ع(، يكى از شيعيان دربارهى مسافرت در چهارشنبهى آخر ماه سؤال كرد) حضرت فرمود: »كسى كه با وجود سخن معتقدان به نحس بودن اين روز، در اين روز مسافرت كند، از هر آفتى ايمن است و خدا حاجتش را برآورده مىسازد)« ( خصال صدوق، 2، ص 386؛ به نقل از ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 119: من خرج يوم الأربعاء لا تدور خلافا على أهل الطيرة وقى من كل آفة و عوهى من كل عاهة و قضى الله له حاجته)
در برخى موارد، حتى صريحا اين نحس دانستن ايام را مذمت كردهاند) مثلا شخصى از ياران امام هادى )ع( روزى به خدمت ايشان آمد و او چندين مشكل برايش پيش آمد و با خود گفته بود: »خدا مرا از شر اين روز شوم حفظ كند)«
حضرت به او فرمود: »روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مىرسيد، ناراحتى آن را به گردن آن روز مىگذاريد و آن روز را شوم مىخوانيد؟«
وى استغفار كرد؛ اما حضرت فرمود: »اين كافى نيست؛ بلكه بايد از تفأل بد زدن به ايام دست برداريد؛ زيرا خدا شما را عقوبت مىكند به خاطر اين كه روزها را كه تقصيرى ندارند، مذمت مىكنيد)« ( تحف العقول، ص 357؛ به نقل از ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، صص 119 - 120: ما ذنب الأيام حتى صرتم تتشاءمون بها اذا جوزيتم بأعمالكم فيها)))) لا تعد و لا تجعل للأيام صنعا فى حكم الله)در نتيجه، روايات مربوط به سعد و نحس بودن ايام، حتى اگر معتبر باشند، حداكثر دلالتشان اين است كه اين سعد و نحس بودن ايام به خاطر حوادثى است كه بر حسب ذوق دينى يا تأثير نفوس خود افراد [مساوى تلقين)، ايجاد خوبى يا بدى كرده است؛ اما خود آن روز، به خودى خود هيچ خاصيتى ندارد) برخى از علما، رواياتى كه نحوست ايام را مسلم گرفتهاند، حمل بر تقيه كردهاند؛ زيرا از قبيل مواردى بوده است كه مثلا اهل سنت به اسم روايت نبوى، روزى را سعد يا نحس مىشمردهاند و اين مطلب چنان ثابت و قطعى تلقى مىشد كه منكر آن را، منكر نبى قلمداد مىكردهاند )ظاهرا مسافرت در چهارشنبهى آخر ماه از همين قبيل بوده است(؛ هر چند كه در همين موارد نيز براى خواص، مطلب واقعى را توضيح دادهاند)
2) سعد و نحس بودن كواكب: آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعد يا نحس بودن حوادث زمينى تأثير دارند؟ باز بايد گفت كه عقلا نه راه اثبات آن هست و نه راه انكار آن) البته عدهاى از منجمان قديم هند شديدا به اين مسأله معتقد بودهاند و دربارهى نحوهى آن - كه خود ستاره تأثير مىگذارد، يا ستاره صرفا علامتى است براى وقوع حادثهاى خاص يا))) - بحثهايى كردهاند؛ اما هيچ يك از آنها احكام دائمى و قطعى نيست تا مثلا با پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد كه حتما فلان حادثهى زمينى رخ مىدهد) البته گاهى هم اين پيشگويىها درست در مىآيد؛ اما صرفا مىتوان به رابطهى جزيى )نه كلى( بين اين حوادث قائل شد [يعنى گاهى درست است و گاهى نادرست))
اما روايات دربارهى سعد و نحس دانستن كواكب چند دستهاند:
الف: دستهاى از آنها ظاهرا اين مطلب را پذيرفتهاند كه در مورد آنها
چند سخن مىتوان گفت) مىتوان برخى از اينها را حمل بر تقيه كرد) مىتوان گفت كه اين روايات به همان رابطهى جزئى كه در بالا اشاره كرديم، اشاره دارد و نه به رابطهاى كلى) همچنين مىتوان اينها را علاجى براى مسلمانان ضعيف الايمانى دانست كه واقعا به تأثير اين امور معتقدند )زيرا خواهيم گفت كه خود اعتقاد به امور نحس باعث پيشامدهاى بدى براى انسان مىشود() ائمه براى رفع دغدغههاى آنها، مثلا به كسى كه روز خاصى را نحس مىدانسته است، گفتهاند: صدقه بده تا نحوست اين روز از تو مرتفع شود)
ب: دستهاى از روايات، اعتقاد به اينها و اشتغال به علم تنجيم را به شدت مذمت كردهاند؛ مانند حديثى در نهجالبلاغه كه: »و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار« ( نهجالبلاغه )فيض الاسلام(، خطبهى 78) [يا مورد ديگرى كه در هنگام حركت حضرت على )ع( براى جنگ نهروان، يكى از اصحاب ايشان گفت: برادر من در كواكب نظر كرده و گفته است كه اگر الان به اين جنگ برويد، شكست سختى خواهيد خورد) حضرت فرمود: ما به خدا توكل مىكنيم و مىرويم؛ و اتفاقا در آن جنگ، پيروزى عظيمى نصيب ايشان شد)) ( همان، خطبهى 77؛ و نيز وسائل الشيعه، ج 2، ص 181، به نقل از مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج 2، صص 59 - 61)
پ: برخى از احاديث نيز دلالت دارند كه علم نجوم در جاى خود حق است؛ ولى مقدار اندكش فايدهاى ندارد [و به محاسبهى درستى منجر نمىشود) و زيادش هم به دست كسى نمىآيد [و لذا دنبال تحصيل آن رفتن و يا اعتماد بر آنچه مدعيان آن مىگويند، كار لغو و نادرستى است))
3) فال خوب و بد زدن: فال زدن عبارت است از: استدلال از روى يك حادثه دربارهى حوادث بعدى، كه آيا آنها خوبند و يا بد؟ در زبان عربى، فال خوب زدن را »تفأل« و فال بد زدن را »تطير« مىگويند؛ منتها فال بد زدن، اغلب مؤثرتر از فال خوب زدن است و اين تأثير ناشى از نفس شخص فال زننده است) اما نظر اسلام در اين باره چيست؟
اسلام بين فال بد و فال خوب فرق گذاشته و در عين حال كه شديدا از تطير نهى كرده است، اما دستور داده كه مردم تا حد امكان فال نيك بزنند ( پيامبر اكرم )ص( فرمود: »تفاءلوا و لا تطيروا«) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 19، ص 374) ؛ تا حدى كه در سيرهى پيامبر اسلام )ص( مشاهده مىكنيم، حتى حوادثى را كه ديگران، اغلب ناخوشايند مىپنداشتند و فال بد مىزدند، ايشان به فال نيك مىگرفتند) ( مثلا پيامبر اكرم )ص( نامهاى به سران كشورها نوشت؛ از جمله به خسرو پرويز) اما وى نامهى پيامبر )ص( را پاره كرد و به سوى فرستادهى پيامبر )ص( كه مىپرسيد: چه پاسخى ببرم؟ مشتى خاك پرتاب كرد و گفت: اين است پاسخ تو) هر كسى اين كار را به فال بد مىگيرد؛ اما وقتى آن فرستاده خبر را به پيامبر )ص( رساند، ايشان همين را نيز به فال نيك گرفت و فرمود: اين، نشانهى آن است كه مسلمانان به زودى خاك سرزمين وى را مالك مىشوند) جملهى ايشان معروف است كه: »تفاءلوا بالخير تجدوه«)
اما در مورد فال بد، قرآن در مورد امتهاى گذشته مىگويد كه آنها به پيامبر خود مىگفتند: »ما تو را شوم مىدانيم و به تو فال بد مىزنيم) پيامبرانشان هم پاسخ مىدادند كه: »فال بد زدن و تطير، حق را ناحق، و باطل را حق نمىكند) زمام همهى امور به دست خداست) آن چيزى كه شر را به سوى شما مىكشاند، خود شما هستيد و نه اين كه ما و ياورانمان براى شما فال بد باشيم« ( يس 18 - 19/36: قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب أليم - قالوا طائركم معكم) ؛ يا مىفرمودند: »آنچه از خير و بد به شما مىرسد، تقدير الهى است و نه فال بد من)« ( نمل 47/27: قالوا اطيرنا بك و بمن معك، قال طائركم عندالله)
روايات نيز مكررا فال بد را نهى و همواره توصيه كردهاند كه براى دفع شومى آن، بىاعتنايى و به خدا توكل كنيد) مثلا از امام صادق )ع( روايت شده است كه: »طيره و فال بد زدن، مطابق تلقى خود تو است؛ اگر آن را سست بگيرى و بىاعتنا باشى، سست مىگردد و اگر آن را محكم بگيرى، محكم مىگردد)« ( كافى، ج 8، ص 169: الطيرة على ما تجعلها، ان هونتها تهونت، و ان شددتها تشددت، و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا) يا روايتى از طرق اهل سنت از پيامبر )ص( نقل شده كه: »سه چيز است كه احدى از آن سالم نمىماند: طيره )فال بد(، حسد و سوء ظن) پرسيدند: پس چه كار كنيم؟ فرمود: وقتى فال بد زدى، بىاعتنايى كن و برو؛ چون دچار حسد شدى، به آن ترتيب اثر نده و ظلم نكن) هنگامى كه دچار سوءظن شدى، آن را جامهى عمل نپوشان [و آن را نپذير)« ( نهايه ابناثير، ج 3، ص 152: ثلاث لا يسلم منها احد: الطيرة و الحسد و الظن) قيل: فما نصنع؟ قال: اذا تطيرت فامض، و اذا حسدت لا تبغ، و اذا ظننت فلا تحقق) ؛ و باز از پيامبر اكرم )ص( روايت شده است كه: »كفارهى فال بد زدن، توكل به خداست« ( كافى، ج 8، ص 170: كافرة الطيرة التوكل)همهى اين آيات و احاديث نشان مىدهند كه تأثير تفأل و تطير، مربوط به نفس كسى است كه فال بد يا نيك مىزند) براى راحت شدن از شر فال بد، بايد به خدا توكل كرد؛ زيرا توكل، يعنى كار را به خدا واگذار كنى و تنها او را مؤثر بدانى) وقتى چنين كردى، ديگر اثرى براى آن كار باقى نمىماند كه بخواهد ضرر برساند) مؤيد اين مطلب، اين حديث پيامبر اكرم )ص( است كه: »فال بد زدن، شرك است و از ما نيست) خداوند اثر آن را با توكل از بين مىبرد)« ( نهايه ابناثير، ج 3، ص 152: الطيرة شرك و ما منا؛ الا ولكن الله يذهبه بالتوكل)
با توجه به مباحث فوق، تكليف امور ديگرى از قبيل يك بار عطسه زدن در هنگام تصميم به كارى كه نزد عامه نحس است و باعث بد بيارى شمرده مىشود نيز معلوم مىشود؛ يعنى اينها نيز مردود است؛ و رواياتى در نهى از اين فال بد زدن، و لزوم توكل كردن به خدا در اين مواقع وارد شده است ( ترجمهى تفسير الميزان، ج 19، ص 114 - 129)