خواهم که شبی محو جمال تو شوم نظارگی بزم وصال تو شوم وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر بنشینم و فانوس خیال تو شوم

دارد ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم

گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن با این چه کند که خود یقین می‌داند کو مغلوبست و غالب مطلق من

ای نام تو در هر لغتی ذکر انام وز تذکرهٔ نام تو شیرین لب و کام بی‌نام تو شعله‌ها تباهند تباه با نام تو کارها تمامند تمام

ای درگه خاصت از شرف کعبه عام وی چرخ به سدهٔ تو در سجده مدام نام تو از آن زمانه محراب نهاد تا خلق به سجدهٔ تو آیند تمام

سقا پسرا خسته دل از دست توام بیمارتر از چشم سیه مست توام سر از قدم تو برندارم شب و روز ماننده باد مهره پا بست توام

این بستر خستگی که انداخته‌ام بروی ز تب هجری تو بگداخته‌ام ابروی تو لیک در نظر محرابیست کز سجده آن به فرقتت ساخته‌ام

دی از کرم داور دوران کردم سودی و زیان نیز دو چندان کردم طالع بنگر که بر در حاتم دهر رفتم که کنم فایدهٔ نقصان کردم

اسلام که گم کرده ز دل آرامم بسیار خطر دارد ازو اسلامم ز آن آفت دین که هست اسلامش نام ترسم که به کافری برآید نامم

زان پیش که هجر تو برد آرامم آمد به وداع تو دل خود کامم فریاد که بیشتز ز هنگام فراق دل سوخت ازین وداع بی‌هنگامم