گر چه هر لحظه مدد می دهدم و چشم پر آب دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز عماد خراسانی

گر چه یاران همه از شادی ما غمگینند باز شادیم که یاران ز غم ما شادند قیصر امین پور

گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودان شهریار

گر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم حافظ

گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی سعدی

گر تو باشی می توان صد سال بی جان زیستن بی تو گر صد جان بود یک لحظه نتوان زیستن عاشق اصفهانی

گر توکل می کنی در کار کن کشت کن پس تکیه بر جبار کن مولوی

گر چه دوری می کنم بی صبر و آرامم هنوز می نمایم اینچنین وحشی ولی رامم هنوز وحشی بافقی

گر چه صد پروانه را شمعیم از سوز درون صد هزاران شمع را از شور جان پروانه ایم مسعود فرزانه

گر چه می دانم نمیای ولی هر دم ز شوق سوی در می آیم و هر سو نگاهی می کنم هدایت طبرستانی