من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم مولوی

من شمع جانگدازم، تو صبح جانفزایی سوزم گرت نبینم، میرم چو رخ نمایی مدامی

منم و دلی که دانم به دو دست دارم او را اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را میر صبری اصفهانی

من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام سلمان ساوجی

می بخشی یا الهی، جرم مرا که گاهی گر غیر حضرت تو، یاری گزیده بودم عارف طوطی همدانی

مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد قضای آسمانیست و دگرگون نخواهد شد

مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع کاین سازش پروانه هم از روی حساب است لنگرودی

من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو خیام نیشابوری

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم سعدی

من تهی دست به بازار محبت نروم سر و جان است که سرمایه ی سودای من است ابوالحسن ورزی