من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده با زمزمه ی عاطفه هایت ثمرم ده فریبا آتش

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن غم را دوباره وارد این ماجرا نکن حامد ابراهیمی

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنانکه لب تشنه آب را قیصر امین پور

می یابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این آماده ی صد گریه ام از اشتیاق کیست این وحشی بافقی

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت حافظ

من عاشقم و دلم بدو گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه فرخی

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو حافظ

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم حافظ

مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم

ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم مولوی