از غنچه ناشکفته مستورتری وز نرگس نیم خفته مخمورتری در خوبی از آفتاب مشهورتری ای مه ز مه دو هفته پرنورتری

از بلبل بر سرو طربناک‌تری وز نرگس دسته بسته چالاک‌تری ز آتش صنما اگر چه بی باک‌تری والله که ز آب آسمان پاک‌تری

چون دید که بر عزم سفر دارم رای آمد به وداعم آن بت روح افزای سوگند همی داد که از بهر خدای ای عهد شکسته در سفر بیش مپای

این چرخ بسی بدل کند نوها را بدخوست از آن بدل کند خوها را هم زشت کند به طبع نیکوها را هم ضعف دهد به قهر نیروها را

ای شمع شدم به عشق پروانه تو خوانند مرا به شهر دیوانه تو امروز منم ز خویش و بیگانه تو تن تافته چون رشته یکدانه تو

ای تن تو به طبع بار بیمار کشی خوشدل خوشدل رنج و غم یار کشی از چرخ همی بلای بسیار کشی خوش بر تو نهد بار که خوش بار کشی

ای قلعه نای مادر ملک تویی دانند که کان گوهر ملک تویی امروز نیام خنجر ملک تویی آیا دیدی که بر در ملک تویی

چون موی شدم رنج هر بیدادی

چون موی شدم رنج هر بیدادی* در عشق ندید کس چو من ناشادی برخیزد اگر وزد به من بر بادی چون چنگ مرا ز هر رگی فریادی پی نوشت: مصرع اول در تصحیح...

ای تن چه تنی که تا شدی فرهنگی با چرخ و زمانه در نبرد و جنگی در تو نکند اثر همی دلتنگی بگداز و بریز اگر نه روی و سنگی

ای چرخ همه کار به پرگار زدی گر مهر درش مگر به مسمار زدی ای شب تو ردای خویش بر قار زدی ای تیغ زدوده صبح زنگار زدی