تو منتهای همه آرزوی انسانی

تو منتهای همه آرزوی انسانی کسی‌که از تو جدا می‌شود سرافکنده‌ست دلی که فارغ از عشق تو است می‌میرد به یاد توست اگر قلب عاشقان زنده‌ست...

به اذن توست اگر رودها روان هستند

به اذن توست اگر رودها روان هستند و رودخانه و دریا اگر خروشنده‌ست به شوق دیدن روی تو باد می‌گردد نسیم هم به هوای تو از گل، آکنده‌ست

تو آرزوی منی با تو قلب من زنده‌ست

تو آرزوی منی با تو قلب من زنده‌ست و با وجود تو دنیای من فروزنده‌ست به عشق توست درختان و ابر پربارند به لطف توست اگر آفتاب بخشنده‌ست

مرا با توبه کردن زیر و رو کن

اگر پرونده ی خوبی ندارم ولی بر لطف تو باشد نگاهم مرا با توبه کردن زیر و رو کن تو مقصد باش من بین راهم

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده هر سر موی حواس من به راهی می‌رود این پریشان‌ سیر را در بزم وحدت بار...

جز راه دل از هیچ رهی ره به تو نیست

آن سان که تویی هیچ‌کس آگه به تو نیست راهی ز فراز عقل کوته به تو نیست هرچند تو را هزار ره باشد، لیک جز راه دل از هیچ رهی ره به تو نیست

به دورِ خود قَفَسی ساختم به دستِ خودم

چنان ندیده گرفتی تو اشتباهم را که پی نبرده ام اصلا به اشتباهِ خودم به دورِ خود قَفَسی ساختم به دستِ خودم مرا نجات بده از میانِ چاهِ خودم

حیا نکردم و دنبالِ معصیت رفتم

حیا نکردم و دنبالِ معصیت رفتم شدم من عبد فراری و دلبخواهِ خودم چه صبر داری و خسته نمی شوی از من خودم که خسته ام از این همه گناهِ خودم

همیشه راه نشان دادی و نفهمیدم

همیشه راه نشان دادی و نفهمیدم فقط دویدم و رفتم به کوره راهِ خودم چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا چه چوب ها که نخوردم من از نگاهِ خودم

کسی به جز تو خبردار نیست از حالم

کسی به جز تو خبردار نیست از حالم میانِ مَحکمه آرَم تو را گواهِ خودم! قُشونِ اشک فرستاده ام به درگاهت ذلیلِ عفوِ توام با همه سپاهِ خودم